آهسته ملحفه را کنار زد. پاها را جمع کرد توی شکم. درد پیچید و نفسش تنگ شد. بالاتنه را به جلو کشید. دست سالم را روی زمین گذاشت. همه توانش را ریخت توی پاها. بلند شد. دست روی زانو گذاشت و کمر خم را آرام صاف کرد. باز هم درد. نفس عمیقی کشید. امروز هر طور شده باید کارهایش را انجام میداد. چند قدم کوتاه برداشت. کمکم دست را از روی دیوار برداشت. بدون کمک راه رفت. انگار بهتر شده بود. برگشت سمت بستر. جمعش کرد و گذاشت کنار اتاق. رفت بیرون و بچهها را صدا زد. بچهها وقتی دیدند مادر سرپا شده، از خوشحالی دورش بالا و پایین پریدند. بعد مدتها خنده به خانهشان آمده بود. دست سالم را روی سر پسر بزرگ کشید: « حسن جان به فضه بگو خمیر درست کند. میخواهم نان بپزم.»
حسن چشمی گفت و سراغ فضه رفت.
مادر دست زینب را گرفت. نرم و آرام گفت: « بدو برو به اسما بگو آب گرم کند. امروز خودم حمامت میکنم.» زینب بوسهای روی دست مادر کاشت. خندید و دور شد.
چند ساعت بعد بوی نان گرم توی خانه پیچید. زینب روی زانوی مادر نشست. خرمن موهایش داشت برای آخرین بار توی دستهای مادر شانه میشد.
هدایت شده از سمانه نجارسالکی
🔰نشست حضوری:
« دین، طرحی برای زندگی»
آیا در جهان امروز بدون طرح می توان زندگی کرد؟
🗓 ۱۸ آذر
🕢 ساعت ۱۲
📍تهران، جنب متروی بهارستان، مجموعه کارستان بهارستان
🔖 شرکت در نشست برای عموم آزاد میباشد؛
برای ثبت نام کلمه زندگی را به شماره
09982005829ارسال کنید. ▪️مدرسه عینصاد راوی اندیشه استاد علی صفائی حائری https://eitaa.com/joinchat/3686334965Cf3dfb22054