eitaa logo
salmanatashi
4 دنبال‌کننده
4 عکس
1 ویدیو
0 فایل
شعر پندآموز _ بیان رؤیاهای صادقه که دربیداری تعبیرش را دیدم_بیان مطالبی که تاثیرات زیادی در هدایتم داشتند.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸شعر ﴿ نمارحاجت ﴾ جمکران 🌸🔸🌸🔸🌸 🌸 این‌ شبِ‌چارشنبه رو 🍃 باز اومدیم جمکران 🌸 دعوتمون کرده‌اند 🌱 حضرتِ صاحبْ‌زمان 🌸 این‌مسجدِ باصفا 🌱 صحن وسراش عالیه 🍃 نمازِ باحال داره 🌸 جایِ شما خالیه 🌸 هرکی میاد توو مسجد 🍃 دو رُکعَتو میخونه 🌸 میشماره ایّاکَ رو 🌱 با تسبیحِ صددونه 🌸 با هفت تا ذکرِ رکوع 🌱 خونده میشه این‌نماز 🌸 باهفت تا ذکرِسجده 🍃 قشنگه راز و نیاز 🌸 این بچه‌ها میگن ما 🍃 از جمکران نمی‌ریم 🌸 تا با نمازِ مخصوص 🌱 حاجتِ خود بگیریم 🌸 دلهای باصفاشون 🌱 همیشه غرقِ نوره 🌸 حاجتِ بچه‌هامون 🍃 تعجیلِ در ظهوره 🌸 بچه‌هامون دوسدارن 🌱 سربازِ آقا باشن 🌸 با کارایِ خوبشون 🍃 به یادِ مولا باشن 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر:سلمان آتشی @ashaarekoodakaneh
در آخرین رؤیایم که در روزهای ابتدایی ماه مهر ۱۴۰۲ دیدم مشاهده کردم که عده ای خبرنگار در یک مکانی جمع بودند دور و اطراف یک اتاقی ویلایی که یک متر از سطح زمین بلندتر بود و منتظر شخص بزرگی بودند تا بیاید و در آن اتاق که یک پارچه مخمل مستطیل شکل که به نظر میرسید پرچم سیاه است روی یک میز بود مطلب مهمی را بنویسد و گزارش آن به جهان مخابره شود که ناگهان حضرت آیت الله خامنه ای بطرف این اتاق آمدند بعد ازاینکه بنده عرض سلامی خدمت ایشان داشتم آقا از پله ها بالا رفتند و من هم برای کنجکاوی که خط زیبای ایشان را از نزدیک ببینم پشت سرایشان بودم ایشان رو به قبله ایستادند و با قلمی از نور آیه‌ی بسم الله الرحمن الرحیم را در حاشیه بالای این پرچم سمت چپ پارچه اون بالا نوشتند ولی کلمات یکی پس از دیگری بعد از نوشتن محو میشدند وقتی کلمه‌ی « الرحیم » را نوشتند این کلمه باقی ماند و رنگ این خط هم پسته ای اما نور زرد از آن میتابید و موقع نوشتن این پارچه مخمل به سبزی هم مایل میشد بنظر می رسید که جریان مهمی را رهبر مسلمانان‌جهان روی پرچم سیاه خراسانی کلید زدند روز پانزده‌ی مهرماه ۱۴۰۲حمله حماس به اسرائیل صورت گرفت .
رؤیایی زیبا در بامداد سی آذرماه ۱۴۰۲ قسمتم شد به محضر مبارک حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه رسیدم از شوق دیدار و عشق بی حسابی که به ایشان داشتم برای بوسیدن صورتشان به طرف آن حضرت رفتم اول محاسن مبارکشان ازسمت راست را بوسیدم و بعد از پشت سر ایشان صورتم را به محاسن سمت چپ نزدیک کردم و بوسیدم و بعد در حالی که صورتم را روی گردن و شانه ایشان گذاشته بودم گریه افتادم و گفتم آقا این شما بودید که بالاخره زحمات تمام انبیا را به نتیجه‌ی‌نهایی رساندید و به شدت اشک می ریختم با شنیدن این جمله خود امام خمینی هم شروع به گریه کردند بطوریکه وقتی شانه‌هاشان تکان میخورد من هم که صورتم روی شانه‌ی ایشان بود تکان میخوردم. حالت معنوی بی نظیری بود نوید و مژده ای بود براینکه دیگر ان شاالله کار به مرحله پایانی نزدیک شده و آینده درخشانی در پیش روی جهان قرار خواهد گرفت.
🔸شعر ﴿ چه کار کنیم‌‌ که باشیم ﴾ ﴿ خوشحال‌ وشاد وخندان ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 پرسیدم از معلم 🌱 آقا دارم یک سوال 🌸 چه‌کار کنم توو دنیا 🌱 باشم‌همیشه خوشحال 🌸 معلمِ مهربون 🌱 گفت بشنو ای نونهال 🌸 چقدر قشنگه باشه 🌱 زندگی بر این مِنوال 🌸 اول غذا مهمه 🌱 غذایِ پاک و حلال 🌸 لقمه‌ی غیرحلال 🌱 نخور که داره اشکال 🌸 دوم زمانِ خواب‌و 🌱 تنظیم کنش به هرحال 🌸 زود میخوابن همیشه 🌱 آدمهای خوش اقبال 🌸 سوم با درس و ورزش 🌱 به دست بیار تو مدال 🌸 چارم به قوم و‌ خویشان 🌱 یه سر بزن طولِ سال 🌸 پنجم به فکرِ کار باش 🌱 یه شغل و‌ کسبِ حلال 🌸 ششم نماز جماعت 🌱 که مثلِ آب زلال 🌸 پاک میکنه آدم رو 🌱 می‌بره تا ذوالجلال 🌸 هفتم نکن گناه تا 🌱 رسی به اوجِ کمال 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر :سلمان آتشی تاریخ سرودن شعر اول دیماه ۱۴۰۲ساعت یازده شب @ashaarekoodakaneh
Javane Haj Ghasem_Master.mp3
8.05M
قطعه ی جوانان حاج قاسم خواننده و شاعر سیدمحمدصادق آتشی @ashaarekoodakaneh
IMG_20240703_220552_464.mp3
15.18M
⚜سخنرانی استاد رائفی‌‌پور در اجتماع حامیان 🗓 ۱۲تیر۱۴۰٣ 🔹تهران، امام‌زاده صالح (علیه‌السلام)
در تاریخ هفتم مرداد ۱۴۰۳در عالم رؤیا دیدم حضرت امام المسلمین مقام معظم رهبری در روستایی از روستاهای یزد برای بستن نمازی مستحب آماده میشدند من با دیدن ایشان بسیار خوشحال شدم ایشان رو به قبله بودند و دو دست را برای نیت بالا برده بودند که خود را رساندم و روبرویشان ایستادم دیدم قد ایشان بسیار بلندتر از معمول است نزدیک سه متر جلوی عبای ایشان که مایل به رنگ زرشکی بود را گرفتم و از صمیم دل گفتم آقا خیلی شما را دوست میدارم ایشان در جواب گفتند من هم شما را دوست دارم و بعد از سوز دل و از عمق دل و جانم سر به آسمان گفتم خدا به حق فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها شما را که فرزندشان هستید حفظ کند و نگه دارد بعد در مکان دیگری در شصت هفتاد متری مکان اول حاضر شدند و این دفعه در سن چهل ساله بودند با محاسن کاملا مشکی و باز برای بستن نماز آماده میشدند که بیدار شدم