May 11
اولین رؤیای صادقه ی من در یزد
🌼
اولین رؤیا که در بیداری تعبیر شد
درسن پانزده سالگی .
درطول یک هفته سه مرتبه خوابهایی در رابطه با شهادت آیت الله صدوقی می دیدم آخرینش درشام جمعه ی دهم تیرماه ۱۳۶۰بود خواب اینچنین بود که وارد صحن بزرگ مسجد ملااسماعیل یزد شدم دیدم از روی این صحن طنابی کشیده شده وحضرت آیت الله صدوقی از سمت چپ پشت بام مسجد ظاهر شدند و درحالیکه از روی این طناب راه می رفتند آمدند تا نصف راه را طی کردند وایستادند و خطبه ی جمعه را خواندند و درپایان مسیر طناب را بطرف سمت راست ادامه دادند و از دیدگان غایب شدند
بلافاصله در خواب دیدم همه ی نمازگزاران سیاه پوشیده اند و در صحن نشسته اند و سخنرانهایی از روی همان طناب می آمدند و در رابطه با مقام آیت الله شهید صحبت می کردند ولی طناب را ادامه نمیدادند و مسیر آمده را بر می گشتند در حالیکه همه این سخنرانها هم مشکی پوش بودند
صبح جمعه بعد از دیدن این خواب از مادرم خواستم تا به منزل همسایه بروند و از پاسدار محافظ آیت الله که با ما همسایه بودند بخواهند که چون بنده این خواب را دیده بودم از ایشان بخواهند به مسجد تشریف نبرند مادرم قبول کردند و به همین قصد به خانه ی همسایه رفتند که بگویند ولی فقط با ایشان حال و احوال کردند وبعد با مادر این پاسدار نشستند به تعریف و حرف و صحبت وبعد به منزل آمدند من که منتظر بودم ببینم پیام را رساندند یاخیر سوال کردم پیام را رساندید مادرم با آه و ناراحتی گفتند ای وای به کلی یادم رفت
بعد بنده با اتوبوس خط واحد خود را به مسجد ملا اسماعیل رساندم تا خودم به آن محافظ رؤیایم را بگویم تا حفاظت را بیشتر کنند اما پاسدار همسایه که سه ماه بعد به جبهه رفت وشهید شد در اطراف محراب نبود و موفق به رساندن پیام نشدم حضرت آیت الله وارد مسجد شدند و خطبه ها و نماز را تمام کردند بلافاصله برای خروج از مسجد حرکت کردند در چندقدمی محراب صدای انفجار شدید نارنجک همه را شوکه کرد و ایشان به مقام والای شهادت نائل گردیدند بعد از شهادت ایشان همان سخنرانها که در خواب برای مراسم شهید صدوقی دیده بودم در مسجد ملا اسماعیل حاضر می شدند و سخنرانی میکردند این سخنرانیها درچند جمعه قبل از چهلم ایشان ایراد میشد. برای من که اون ایام پانزده ساله بودم دیدن این رویای عجیب باعث تعجب و شگفتی زیادم شده بود.
(خاطراتی شگفت انگیز از خودم سلمان آتشی شاعری ازشهر یزد)
نام محافظ حضرت آیت الله که چند ماه بعد ازشهادت ایشان در جبهه ی موسیان به شهادت رسید
شهید محمد حسن مختاری است که مزار پرنورش در گلزار شهدای کوچه بیوک یزد میباشد درود و سلام و رضوان پروردگار بر شهید صدوقی و پاسدار محافظ ایشان رضوان الله علیهما 🌼🌸
#رؤیای_صادقه_سلمان_آتشی
https://eitaa.com/joinchat/2024210717C5823a17ec7
May 11
شرح ۲۹رؤیای صادقه دیگرم اگر عمری بود در هفته های آینده دراین کانال مینویسم به امید خدای بنده نواز ان شاء الله
«سلمان آتشی»
May 11
رؤیای صادقه ی دوم
در روز بیستم اسفندماه ۱۳۶۷ درمشهد مقدس و در خوابگاه دانشجویی با وضو و پس از قرائت سوره واقعه و سوره
عم یتساءلون و سوره قدر تا آخر قرآن در رختخواب پاک و پاکیزه با خواندن اذکار مخصوص خواب خوابیدم هنگام سحر خواب دیدم در یکی از خیابانهای تهران بودم سیلی از جمعیت خیابانهای تهران را پر کرده بود یک هواپیمای بزرگ روی یک خیابان عریض برروی زمین با سرعت افراد پیاده در حرکت بود وجنازه حضرت امام خمینی ره داخل یک تابوت بود و برروی هواپیما حمل میشد وپرچم ایران هم تابوت را پوشانده بود و دو طرف بال هواپیما پرچم ایران نصب بود.
مردم اشک می ریختند حضرت آیت الله خامنه ای در پیش همه بودند و در ردیف بعد علما و پشت سر آنها مردم بودند که در حال تشییع جنازه امام ره بودند در یکی دیگر از خیابانهای تهران برخلاف مسیر تشییع آقای حسینعلی منتظری که ان زمان هنوز قائم مقام رهبری بودند در پیاده رو بدون محافظ پیاده می رفتند که این باعث تعجب شده بود که ایشان که باید جانشین امام ره باشند چرا کسی همراهشان نیست و چرا مثل همه در تشییع شرکت نکردند بلکه در جهت خلاف حرکت می کنند. این خواب باعث شگفتی من بود وبرای اکثر دانشجویان که یزدی بودند تعریف کردم دقیقا شانزده روز بعد روز ششم فروردین ۱۳۶۸ آقای منتظری ره ( قائم مقام رهبری )
عزل شدند و بنده بعد از آن خیلی ناراحت بودم و دعا میکردم همین قسمت خواب تعبیر شده باشد و بقیه تعبیر نشود که متاسفانه با گذشت هفتاد و سه روز از این رؤیا حضرت امام ره از دنیا رفتند و وقتی برای تشییع به تهران رفتیم همان خیابانها را با همان حال که در خواب دیده بودم پراز جمعیت عزدار دیدم و ادامه تشییع بوسیله ی هلیکوپتر انجام شد .رضوان الله تعالی علیه
سلمان آتشی ۲۰دیماه ۱۴۰۱
#رؤیای_صادقه_سلمان_آتشی
https://eitaa.com/joinchat/2024210717C5823a17ec7
رؤیای صادقه ی سوم
۲۴اردیبهشت۱۳۶۸
شهر مشهد مقدس
بیست روز قبل از رحلت حضرت امام خمینی ( ره ) یعنی بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۶۸
در حالیکه با وضو قرآن هرشبه را خوانده بودم با لباسی پاک در بستری کاملا پاک درسن بیست و دوسالگی هنگام سحر در شهر مشهد در خوابگاه دانشجویی در رؤیای صادقه دیدم مردم مشهد همه با لباس مشکی و گریه کنان از خیابان دم خوابگاه که وارد جمعیت شدم بطرف حرم مطهر علی بن موسی الرضا در حرکتند من هم بدون اینکه علت این گریه ها را بدانم همراه با خیل عظیم مردم در حال گریه و اشک ریختن بودم و به مسیرادامه دادیم تا به حرم مطهر ازراه فلکه ی آب رسیدیم آن زمان هنوز رواق امام خمینی ساخته نشده بود وارد صحن امام خمینی شدیم همچنان کنجکاو بودم که علت اینهمه گریه و شیون و مشکی پوشیدن کل مردم مشهد چیست که در ورودی صحن حضرت امام یکی از همسایگان خود را که پدر شهید هم هستند دیدم از ایشان پرسیدم علت این همه گریه و ضجه چیست ایشان گفت مگر نمیدانی حضرت صاحب الزمان در بین جمعیت حضوردارند و همه برای دیدن ایشان آمده اند بنده تا این را شنیدم برای دیدن آنحضرت شروع به جستجو بین جمعیت کردم و آمدم آمدم تا به محل ورودی رواقی که قبر مرحوم شیخ بهایی آنجاست وارد شدم ناگهان چشمم به وجود پرنور و زیبایی با قدبلند عمامه مشکی عبای قهوه ای زیبا افتاد به محض دیدن ایشان تمام گریه ها تمام شد و ارامش و سکوت کامل همه جا را فرا گرفت اما وقتی به چهره ی نورانی ایشان نگاه کردم دیدم امام زمان عج نیستند و چهره چهره ی حضرت ایت الله خامنه ای است که با خود اینهمه آرامش را آوردند و حال ملت به حال عادی برگشت بلافاصله وارد همین رواق کنارشیخ بهایی شدند و در صف اول به حضرت آیت الله خاتمی که امام جمعه یزد بودند اقتدا کردند برای اقامه ی نماز صبح وما هم پشت سر ایشان نماز را بستیم. صدای بلند اذان صبح مشهد در همان لحظه من را از خواب بیدار کرد
وقتی دست به صورت خود کشیدم دیدم از اشک خیس است وهمچنین بالش زیر سر ازبس که اشک ریخته بودم خیس شده بود متوجه شدم که این گریه ها حقیقت داشته و فقط گریه ی در رؤیا نبوده بلکه در عالم مادی هم اتفاق افتاده همان روز برای تعدادی از یزدیهای ساکن در خوابگاه تعریف کردم و ده روز بعد حضرت امام بعلت بیماری سرطان معده در بیمارستان بستری شدند و پس از گذشت ده روز در ساعت ده و بیست دقیقه شامگاه سیزده خرداد شصت وهشت از دنیا رفتند رحمه الله علیه .وبه فرموده خودشان در وصیتنامه : «با دلی آرام و روحی شاد وقلبی مطمئن وضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص وبه سوی جایگاه ابدی سفرکردند و از ملت خواستند که از قصورها وتقصیرهاشان در گذرند.»
صبح روز چهارده خرداد که این خبر از رادیو اعلام شد با لباس مشکی وارد خیابان شدم همان صحنه ی بیست روز پیش که دیده بودم کاملا تکرار شد تا به صحن حضرت امام رسیدیم انجا دنبال آن همسایه که پدر شهید بود می گشتم که پیدا نشد و همانجا ماندیم در همان صحن سخنران آقای حجه الاسلام فردوسی پور بود و بعد مداحی انجام شد و سپس همه ایستاده بودیم و ازرادیوی حرم امام رضا علیه السلام به وصیتنامه ی حضرت امام ره که توسط آیت الله خامنه ای قرائت میشد گوش میدادیم در همان حین همه به این فکر بودند که چه کسی رهبر آینده ی ایران خواهدشد ودر همان روز ساعت هشت شب اخبار رادیو اعلان کرد که حضرت آیت الله خامنه ای به رهبری برگزیده شدند .این خبر را در اتوبوسی شنیدم که عازم تهران بودیم برای مراسم تشییع جنازه حضرت امام بنده همانجا خواب بیستم اسفندم را به همراه این خواب بیست و سوم اردیبهشت برای همراهان تعریف میکردم وآنها از صادقه بودن این رؤیا شگفت زده بودند. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا هنر ان کسی کرد که بار را به سر منزل مقصود رساند صرف دیدن رؤیای صادقه هنر نیست چنانکه بلعم باعورا اسم اعظم می دانست ولی به جهنم واصل شد. برگ عیشی به گور خویش فرست کس نیارد زپس تو پیش فرست
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگراین پنج روزه دریابی
سلمان آتشی ۲۵دیماه ۱۴۰۱
#رؤیای_صادقه_سلمان_آتشی
https://eitaa.com/joinchat/2024210717C5823a17ec7
May 11
May 11