🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
#نیمه_شبی_در_حله
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14875
◀️ قسمت بیستوهفتم
پشت سر امینه وارد شدم.
اتاق وسیع و دلپذیری بود و دو پنجره بزرگو محرابی شکل به سوی باغ داشت.
کف اتاق و سکوی گوشه آن، پوشیده از فرش بود.
جلوی پنجره پردههایی گرانبها آویخته شده بود.
امینه پردهها را کنار زد.
از کنار پنجرهها قسمتی از باغ و نیمی از شهر و رودخانه فرات و پلی که بر روی آن بود، دیده میشد.
او تعظیم کرد و رفت.
به طرف سکو رفتم.
روی سکو، کنار بالشها و زیراندازهایی از خز، ظرفهایی انباشته از انگور و انار و انبه چیده شده بود.
اتاق هیچ شباهتی به یک کارگاه نداشت.
حق با پدربزرگم بود.
قنواء و خانوادهاش نقشههایی برایم داشتند، و گرنه باید اتاقی کوچک در گوشهای در طبقه پایین در اختیارم میگذاشتند.
به نظر می رسید اتاقی که در آن ایستاده بودم برای پذیرایی از میهمانان مهم و نزدیکان حاکم مهیا شده است.
ساعتی گذشت.
گاهی کنار پنجره میایستادم و گاهی لبه سکو مینشستم.
یکی-دو بار تصمیم گرفتم از اتاق بیرون بروم و از امینه یا شخص دیگری بپرسم که کی و چگونه باید کارم را شروع کنم.
چند خنجر و شمشیر و سپر مرصع(جواهرکاری شده) به دیوار آویزان بود.
یکی از خنجرها را برداشتم و مانند بزرگان، آن را از شال حریری که به کمر بسته بودم گذراندم.
جلوی آینهای سنگی که درون طاقچهای در دل دیوار، کار گذاشته شده بود ایستادم و خودم را با آن خنجر تماشا کردم.
خنجر را از غلافش بیرون کشیدم.
تیغهای ظریف و درخشان داشت و نگینهای روی دسته و غلافش خیلی خوب کار گذاشته شده بود.
خنجر را در هوا چرخاندم و حوالهی دشمنی فرضی کردم.
این کار را باز تکرار کردم با این تصور که زندانی هستم و میخواهم فرار کنم به پشت در رفتم و با حرکتی ناگهانی آن را باز کردم.
از آنچه در مقابلم دیدم خشکم زد …
... پسری سیاهپوست روبهرویم ایستاده بود و صندوقچهای چوبی در دست داشت.
با صدایی نازک، از ترس، فریادی کشید و به عقب جست.
امینه نیز همراه او بود.
امینه هم برای چند لحظه وحشت کرده بود.
خجالت زده راه را برای ورود آنها باز کردم.
با دستپاچگی غلاف را بیرون کشیدم.
خنجر را در آن فرو بردم و روی دیوار، سر جایش قرار دادم:
- مرا ببخشید. حوصلهام سررفته بود، برای همین…
امینه گفت:
شما هرگز نباید از یک خدمتکار و یا یک بردهی سیاه معذرتخواهی کنید.
پسر سیاه پوست که دستاری از حریر ارغوانی به دور سرش پیچیده بود، تعظیم کرد و سرش را پایین انداخت.
- جوهر کرولال است. او در کارها به شما کمک خواهد کرد.
گفتم:
نمیدانم یک برده کرولال به چه درد من میخورد.
این اتاق نیز برای کاری که من باید انجام دهم، بیش از اندازه مجلل و بزرگ است.
فکر میکردم اینجا وسایل لازم وجود داشته باشد؛ اما هیچ چیز وجود ندارد. شاید محل کار من جای دیگری است.
امینه به جوهر اشاره کرد که صندوقچه را روی یکی از طاقچهها بگذارد.
جوهر پس از این کار، در انتظار دستور بعدی، همان جا ایستاد.
امینه با اشاره از جوهر خواست تا در صندوقچه را باز کند.
او این کار را کرد.
صندوقچه پر از زینتآلات و جواهرات گرانبها بود.
امینه گفت:
این یکی از چند صندوقچهای است که برای کار به شما سپرده خواهد شد. آنچه درون آن است با مشخصات کامل ثبت شده است. این صندوقچه برای بانویم قنواء است. امروز جواهرات این صندوقچه را بررسی کنید و ببینید کدام یک به تعمیر یا صیقل احتیاج دارند. فردا وقتی به اینجا بیایید، خواهید دید که آنچه را احتیاج دارید در دسترستان قرار دارد.
امینه باز تعظیم کرد و بیرون رفت.
از اینکه آن بیچاره ها باید روزی صد بار تعظیم میکردند خندهام گرفت.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14928
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
21.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از #عرفان_تلما تا #شیطانپرستی و #هالیوود
(استاد رائفیپور)
✳️ قسمت سوم
شهید آوینی:
سر سپردن به فرهنگ غرب، قبول ولایت شیطان است؛ چون فرهنگ غرب در نهان با نفس شیطانی ارتباط دارد ...
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
#مسلمانان_صهیونیست
کار ویژه «شبکه نفوذ»
برای ایجاد تصویری «#دروغگو»
از ایران و ایرانی
◀️ مقاله اول؛
اهمیت کلیدواژه دروغ در جنگنرم https://eitaa.com/salonemotalee/14395
◀️ مقاله دوم؛
فریبکاری در ظاهرسازی از «صداقت» انسان غربی؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14605
◀️ مقاله سوم؛
ژانر وسترن در خدمت دروغگویی نظام لیبرالیسم
https://eitaa.com/salonemotalee/14742
🔗ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
#مسلمانان_صهیونیست
کار ویژه «شبکه نفوذ»
برای ایجاد تصویری «#دروغگو»
از ایرانوایرانی
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14879
◀️ مقاله چهارم؛ «تولد یک ملت» و «جان فورد»؛ کشف ظرفیت سینما در دروغگویی ۱.
🔹بیتردید از «جان مارتین فینی» (John Martin Feeney 1894–۱۹۷۳) میتوان بهعنوان یکی از چهرههای برجسته و شاخص هنری غرب نام برد که نقش بهسزایی را در پیشبرد «اهداف رسانهای نظام لیبرالیسم» ایفا نمود و به اسطورهای در «صنعت سینمای آمریکا» مبدل گردید؛
اسطورهای همچنان الهامبخش که برای نخستینبار در سنّ ۲۰سالگی به سینمای آمریکا قدم نهاد
و با نام هنری «جک فورد» (Jack Ford) فعالیت سینمایی خود را آغاز نمود
و به سرعت و با بازی افتخاری در فیلم سینمایی «تولد یک ملت» اعتبار یافت.
🔹فیلمی که بهخوبی معادلات قدرت و حضور در عرصهی سینما را به او نشان داده و او به درکی عمیق از ظرفیت عظیم رسانهای «هنر هفتم» برای «دروغگویی» و بالأخص «جعل تاریخ» رساند!
🔹«تولد یک ملت» (The Birth of a Nation) از جنجالیترین آثار سینمایی ساخته شده در آمریکا و سرزنشآمیزترین «فیلم نژادپرستانه» (Racism Film) در تاریخ سینمای «هالیوود» است.
این فیلم «صامت» در سال ۱۹۱۵ میلادی و به کارگردانی «دی. دبلیو. گریفیث» (David Wark Griffith) ساخته شد؛
🔹فیلمی تعیینکننده در «تاریخ سینما» که با مدت نمایش اولیه بیش از سهساعته خود بهعنوان یک اثر عظیم در سینمای آن دوران مطرح شد
و با مونتاژ دقیق و دکوپاژی پرتحرک و باشتاب، موفق شد تا به دوران استفاده از قوارهها و بهکارگیری شیوههای تیاتری در سینما پایان دهد
و مفهومی با عنوان «فُرم سینمایی» را با تکیه بر «پرفورمنس» (Performance) جدید پدید آورد و تحوّل سینمایی بزرگی را پایهگذاری نماید.
🔹فیلم سینمایی «تولد یک ملت» اگرچه نخستین اثر سینمایی بلند «دیوید گریفیث» محسوب میشود؛
اما باید توجه داشت که «گریفیث» به هیچ عنوان «کارگردانی فیلم اولی» محسوب نمیشود
او پس از ساختن حدود پانصد فیلم کوتاه و فعالیت مستمر سینمایی طیّ سالهای ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۴ میلادی بود که اینچنین مورد اعتماد ویژه واقع میشود
و «مدیریت فرهنگی آمریکا» برای تولید این اثر سینمایی، تمامی امکانات تولید و پخش وابسته به کمپانیهای آن روز سینمای آمریکا را در اختیار ایشان میگذارد!
🔹«تولد یک ملت» غیر از سینمای آمریکا، یک فیلم شاخص و تأثیرگذار بر صنعت «سینمای جهان» محسوب میشود.
این فیلم برای نخستینبار تعیین کرد که «سینما» تنها ابزاری برای «سرگرمی» (Entertainment) نیست و نمیتوان آنرا صرفاً یک «هنر» و یا «صنعت» قلمداد نمود؛
بلکه علاوه بر دارا بودن تمامی این وجوه، بهعنوان یک «رسانه» (Media) بهشدت قدرتمند میتواند عمل کند.
🔹رسانهای که از زبان و بیانی مختص به خود برخوردار است و بهخوبی میتواند جای «کلمه» و «کلام» را برای تودههای مختلف اجتماعی بگیرد و برای مخاطبان عمومی و گسترده خود، نوعی از «باورسازی» (Believing) را بهواسطهی استفادهی همزمان از «نور» و «حرکت» و «موسیقی» رقم زند.
🔹اتفاقی که چند سال پس از تولید فیلم «تولد یک ملت» و با پایان عصر «فیلمهای صامت» توانست عنصر «صدا» (Sound) را هم به خدمت درآورد و با تلفیق «نور» و «صدا» و «حرکت» هر آنچه که میخواهد را به عمق جان مخاطبان خود حقنه نماید.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14931
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14790
◀️ قسمت هفتادوپنجم؛
📒 فصل یازدهم؛ دادگاه نظامی ۹.
🔶🔸دفاعیه در دادگاه نظامی
رئیس دادگاه دستور داد سربازان نگهبان به علامت اینکه فرد همراه آنها زندانی نیست سلاح خود را دوشفنگ کنند و مرا در انجام بقیه اقدامات اداری لازم برای خروج از زندان یاری کنند
به اتاقم رفتم که چنانکه قبلاً گفته بودم نزدیک در ورودی زندان بود
یک ساعت از شب گذشته بود که اثاثیهام را جمع کردم و با زندانیان خداحافظی کردم
فصل زمستان بود و هوا سرد و در شب سردتر
جلوی در ورودی پادگان تعدادی از جوانان فامیل را دیدم که با یک اتومبیل در انتظار من ایستاده بودند وسایلم را گرفتند
خواستم سوار اتومبیل شوم که یک افسر آمد و گفت: "شما نمیتوانی بروی! با من بیا."
مرا در اتومبیلی که چند نظامی در آن بودند سوار کرد و اتومبیل چنان که از مسیر راه دریافتم به سمت ساختمان ساواک حرکت کرد
آیا آزادی من از پادگان ظاهری بوده؟!
آیا میخواهند مرا به ساواک و از آنجا به تهران ببرند!؟
درحالی که اتومبیل مسیر خود را در تاریکی و سرما به سمت سرنوشت نامعلوم من میپیمود؛ این گونه پرسشها نیز در ذهن من میچرخید
جلوی ساختمان ساواک مرا پیاده کردند
بازجویی که در زندان سوم و چهارم با او آشنا شده بودم، یعنی غضنفری با من روبرو شد
با لحنی آمیخته به غرور و موذیگری به من گفت:
- چرا آمدی؟!
- من نیامدم. آنها مرا به اینجا آوردند.
- حالا که ما دستور آزادیت را دادهایم برو!
بدون آنکه علت این رفتار آنها را بدانم به خیابان تاریک و سرد آمدم تا اتومبیلی پیدا کنم که مرا به خانه برساند
اگر وسایلم هم در دستم بود بیرون ماندن در این ساعت از شب مشقت و دردسر بیشتری داشت
ناگهان یک اتومبیل جلوی پایم ایستاد
خوب نگاه کردم
دیدم همان جوانانی هستند که جلوی در پادگان منتظرم بودند
فهمیدم آنها مسیر مرا از پادگان تا ساواک در انتظار سرنوشت و سرانجام کار دنبال کرده بودند
به خانه رسیدم
دیدم همسرم نشسته و به در چشم دوخته
بچهها هم از انتظار خسته شدهاند و به خواب رفتهاند
🔶🔸رفتار عجیب یک دوست نزدیک
فراموش نمیکنم که همان شب پس از بازگشت به منزل برای تشرف به زیارت حضرت رضا علیهالسلام و نماز در مسجد گوهرشاد به حرم رفتم
دیر وقت بود
از دور دو تن از دوستان و همدرسهای خود را دیدم که با یکی از آنها علقه خاصی دارم
قیافه ما نیز آنچنان به هم شبیه هست که اگر کسی ما را نشناسد گمان میبرد با هم برادریم
از این تصادف بسیار خوشحال شدم زیرا انتظار نداشتم کسی را در آنجا ببینم
از شوق دیدار چهرههایی که زندان میان من و آنها فاصله انداخته بود به سوی آن دو رفتم
انتظار داشتم آنها هم به محض دیدن من به سویم بیایند و بعد از این مدت جدایی از دیدار من خوشحال شوند
به طرف آنها رفتم و نزدیکشان رسیدم
خواستم سلام کنم که دیدم از من رو برمیگردانند
گویی یکی از آن دو به دیگری گفته بود او اکنون از زندان خارج شده و شاید تحت نظر باشد پس از او دوری کنیم
این برخورد مرا سخت متاثر کرد
یک فرد زندانی مانند من که چند ساعتی است از زندان آزاد شده از دوستان به ویژه از کسانی که قاعدتاً باید همان دغدغهها و امیدها و آرمانهای اسلامی او را داشته باشند توقع چنین برخوردی را ندارد
در حقیقت من اینگونه برخوردها را از برخی روحانیون فراوان دیدهام
در حالی که به عکسِ آنها؛ جوانان اعم از طلاب و دانشجویان مواقعی که به زندان میافتادم و مورد ستم رژیم واقع میشدم بیشتر دور مرا میگرفتند و به من میپیوستند
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/15043
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
9.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
«کریم آل فاطمه»
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🏴🌹🇮🇷🌹🏴
السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا طَالِبَ ثَارِ اَلْأَنْبِیَاءِ وَ أَبْنَاءِ اَلْأَنْبِیَاءِ
سلام بر تو ای خونخواه فرستادگان خدا…
سلام بر تو و بر روزی که ذوالفقار تو بر گردن دشمنان خدا بنشیند و قلب مظلومان تاریخ را التیام بخشد!
عدالت خانه نشین شد تا روز ظهور!
بنا بر گواهی تاریخ؛
در روز اول ربیع، پیکر پاک پیامبر خدا به خاک سپرده شد
در حالی که بیشتر مسلمانان در مراسم دفن حضرتش حاضر نشدند
و بر خلاف وصیت آن حضرت با دیگری بیعت کردند!!
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee