eitaa logo
سالن مطالعه
196 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سالن مطالعه
4تصویر جزء چهارم.pdf
9.17M
تصویر جزء چهارم قرآن کریم 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
4صوت تحدیر جزء چهارم.mp3
4.12M
تلاوت جزء چهارم قرآن کریم 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 عملی که سرنوشت انسان را تغییر می‌دهد‌! کدام بخش از مفاتیحِ بیشتر استفاده شده بود؟! چقدر مناسب است در ، این دعا را شروع کنیم 🔸🌺🔸-------------- قرارگاه مردمی خادمیاران مهدوی @khademyaran_mahdavi
🤲 دور پنجم روز چهارم. از حضرت امام صادق علیه‌السلام: هركس چهل صباح این عهد را بخواند از یاوران قائم ما باشد؛ و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد او را از گور بیرون آورند و در خدمت آن حضرت باشد؛ و حق تعالی به هركلمه هزار حسنه او را كرامت فرماید و هزار گناه از او محو كند. 🔸🌺🔸-------------- قرارگاه مردمی خادمیاران مهدوی @khademyaran_mahdavi
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ امروز؛ جمعه‌ ☀️ ۲۵ اسفند ۱۴۰۲ ☪ ۴ رمضان ۱۴۴۵ ✝ ۱۵ مارس ۲۰۲۴ متعلق به امام مظلوم در غربت و غیبت، خورشید پشت ابر، مدیر کل عالم؛ بقیه‌الله العظمی ارواحنافداه و عجل‌الله‌تعالی‌فرجه ذکر امروز؛ یکصد مرتبه اَللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدِِ وَ آلِ مُحَمَّدِِ 📆 روزشمار: 💐 ۵ روز تا آغاز سال ۱۴۰۳ هجری شمسی ▪️ ۶ روز تا سالگرد رحلت ام‌المؤمنين خدیجه کبری علیهاالسلام 💐 ۱۱ روز تا سالگرد میلاد سبط اکبر امام حسن مجتبی علیه‌السلام 🤲 ۱۴ روز تا اولین شب قدر؛ شب ۱۹ ماه مبارک رمضان 🏴 ۱۵ روز تا سالگرد ضربت خوردن امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام ۴۰ق 🏴 ۱۷ روز تا سالگرد شهادت امام امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابیطالب علیهماالسلام ۴۰ق •┈┈••✾•🌸مناسبت‌های امروز🌸•✾••┈┈• 📆 مناسبت‌های شمسی 🔹سالروز رحلت حاج احمد خمینی 🌹 سالروز شهادت حاج کاظم نجفی رستگار فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا در عملیات بدر ۱۳۶۳ش 🔹رژیم پهلوی مبداء تقویم ایران را از هجرت پیامبر (ص) به سالِ مجعولِ تاج‌گذاری تغییر داد و از آن پس تا ۱۱ شهریور ۱۳۵۷، تقویم شاهنشاهی، تاریخ رسمی ایران بود! (١٣۵۴ش) 📆 مناسبت‌های قمری 📆 مناسبت‌های میلادی 🖊 بیشتر بدانیم؛ 👈 یهودی‌زاده‌ای بدنبال حذف تاریخ هجری از تقویم ایران؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10256 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 مرحوم حاج سید احمد خمینی: هر کس بین اطاعت از مقام معظم رهبری و امام راحل تفاوت قائل باشد، در خط آمریکاست. می‌خواستند مرا در مقابل آیت‌الله خامنه‌ای قرار دهند توی دهانشان زدم . ▪️۲۵ اسفند سالروز رحلت حاج احمد خمینی 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 هدیه نورانی که شهید برای مادرش از بهشت اختصاصی فرستاد حاجیه خانم رستگار در خواب پسر شهیدش را می‌بیند. کاظم به او می‌گوید: "در بهشت جایم خیلی خوب است. چی می‌خواهی برای شما بفرستم؟" مادر می‌گوید: "چیزی نمی‌خواهم؛ فقط جلسه قرآن که می‌روم، همه قرآن می‌خوانند و من نمی‌توانم بخوانم! خجالت می‌کشم. می‌دانند من سواد ندارم، به من می‌گویند همان سوره توحید را بخوان!" کاظم لبخندی می‌زند و به مادرش می گوید: "نماز صبح را که خواندی قرآن را بردار و بخوان! حاجیه خانم صبح؛ هنگام بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد. قرآن را برمی‌دارد... و شروع به خواندن می‌کند. خبر همه جا می‌پیچد پسر دیگر حاجیه خانم این کرامت شهید را محضر آیت‌الله نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند. قرار گذاشته می‌شود. حضرت آیت‌‌الله نزد مادر شهید می‌رود. قرآنی را به او می‌دهد که بخواند. به راحتی همه جای را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه!!! بعد آیت‌الله نوری همدانی می‌گویند: قرآن خودتان را بردارید و بخوانید. مادر شهید شروع به خواندن آن هم بدون غلط می‌کند. آیت‌الله نوری گریه می‌کند چادر مادر شهید را می‌بوسد و می‌‌گوید: "جاهایی که مادر نمی‌توانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانش کنیم." 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 "" نوشته حجت‌الاسلام مظفر سالاری بامضمونی درباره وظایف مسلمانان درزمان غیبت 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/18640 ◀️ قسمت ۵۶م مادر ریحانه، در میان گریه، فریاد زد: این خائن را از خانه من بیندازید بیرون. ریحانه مادرش را در آغوش گرفت و گفت: "نه! او را باید در سرداب همین خانه زندانی کرد. اگر گزندی به پدرم برسد، خودم او را خواهم کشت." ریحانه به سوی در سرداب که زیر ایوان بود، رفت. چفت آن را گشود و درِ کوچکش را باز کرد. مسرور را مجبور کردم برخیزد و به سوی سرداب برود. در همان حال، کلید حمام را از جیبش بیرون کشیدم. پس از درِ سرداب، پله هایی بود که به فضایی تاریک ختم می شد. مسرور مقاومت کرد و خودش را به دیواره چاه آب چسباند. ریحانه از میان توده‌ی هیزم گوشه حیاط، چوبی گره‌دار و چماق مانند بیرون کشید و خشمگین و غران به سوی مسرور خیز برداشت. مسرور از ترس دوید و خمیده از پله ها پایین رفت. درِ سرداب را بستم و چفت آن را انداختم. ریحانه چوب را روی توده‌ی هیزم انداخت. باز اشک در چشمانش حلقه زده بود. - همه‌اش تقصیر پدربزرگم بود. او مرا به این کارها مجبور کرد. بعد هم وزیر گولم زد و فریبم داد. باور کنید من ابوراجح را دوست دارم. مرا به دارالحکومه ببرید تا حقیقت را بگویم. این صدای مسرور بود. چهره‌اش را از پشت پنجره کوچک، در سراشیبی سرداب دیدم. مادر ریحانه از من پرسید: "حالا باید چه کار کنیم؟!" گفتم: باید به جای امنی بروید. حیف که خانه ما نیز امن نیست وگرنه شما را به آنجا می‌بردم. ناگهان به یاد آوردم که آنها ام حباب را دیده‌اند. اگر به خانه ما می رفتند، با دیدن ام حباب، به راز من پی می‌بردند. ریحانه طوری که مسرور نشنود، گفت: "فعلا” چند روزی به خانه صفوان می‌رویم." قلبم در هم فشرده شد. معلوم بود که ریحانه ه حماد فکر می‌کند و خانه آنها را ترجیح می‌دهد. ریحانه بلافاصله گفت: با بودن صفوان و پسرش، من و مادرم می‌توانیم آنجا راحت باشیم. مادر ریحانه از من پرسید: شما چه می کنید؟ شما هم در خطر هستید. ریحانه همچنان آهسته گفت: شما هم خوب مدتی مخفی شوید. اگر جایی ندارید، همسر صفوان می‌تواند جایی را در همان خانه، برایتان در نظر بگیرد. نگاهمان به هم تلاقی کرد. ریحانه نگاهش را به سوی مادرش گرداند. گفتم: من کسی نیستم که در این شرایط ابوراجح را رها کنم و مخفی شوم. ابتدا شما را به خانه صفوان می‌رسانم. وقتی از طرف شما خیالم راحت شد، به سراغ او می‌روم. ریحانه گفت: اگر چنین تصمیمی گرفته‌اید پس مواظب خودتان باشید. گفتم: من هیچ امیدی به زندگی ندارم، برای همین از هیچ پیامدی نمی‌ترسم. ریحانه اشکش را پاک کرد و گفت: از شما انتظار شنیدن چنین حرفی را ندارم. بهتر است به خدا توکل کنیم و به او امیدوار باشیم…….. …….. ریحانه و مادرش را به خانه صفوان رساندم. در راه با کمی فاصله از آنها حرکت کردم تا اگر با ماموران مواجه شدم، خطری متوجه ایشان نشود. همسر صفوان از دیدن آنها خوشحال شد. وقتی با معرفی ریحانه، مرا شناخت و فهمید که من شوهر و پسرش را از سیاهچال نجات داده‌ام، به گرمی تشکر کرد. او از شنیدن ماجرای دستگیری ابوراجح و در خطر قرار گرفتن ما متاثر شد و با کمال میل، یکی از دو اتاق خانه کوچکشان را در اختیار ریحانه و مادرش گذاشت. دل بریدن از ریحانه و جدا شدن از او برایم سخت بود. نماز ظهر را آنجا خواندم. موقع خدا حافظی به ریحانه گفتم: من قوها را از حمام بر می‌دارم و به دیدن حاکم می‌روم. خدا کند بتوانم او را ببینم. شاید به کمک قنواء بشود توطئه وزیر را خنثی کرد. ریحانه گفت: من برای پدرم و شما دعا می کنم. شما در کودکی نیز فدا کار بودید. شادمان از حرف ریحانه گفتم: برای من خوش‌بختی شما مهم است. امیدوارم حماد و پدرش نیز به زودی آزاد شوند. هرچه پیش آمد، شما و مادرتان از خانه خارج نشوید. - مسرور چه می‌شود؟ - نگران او نباشید. آن زیرزمین، هرچه باشد، بدتر از سیاهچال نیست. او دلش می‌خواست هم صاحب حمام شود و هم با شما ازدواج کند. 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/18685 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee