eitaa logo
سالن مطالعه
192 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
980 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹بازی خلاقیت سرگرمی مفید برای کودکان: ماز 👓 ✂️ 🌀والدگری و فرصت کم ⚠️ والدینی که شکوه از کمبود زمان برای با کودکان دارید با قانون «صرفه جویی زمان برای فرزندم»، اختیار وقت تان را به دست بگیرید: ■ ده دقیقه: با حذف هم‌صحبتی با آدم‌های پرحرف ■ ده دقیقه: با کاهش تلفن‌های غیر ضروری ■ ده دقیقه: کمتر در فضای آنلاین بودن ■ ده دقیقه: کمتر تلویزیون تماشا کردن ▪️و ... ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ ‼️فرزندان شما به «داشتن زمان خصوصی» با هر یک از والدینشان نیازمندند. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
✡🔥 🔥✡ ۲۳ 🖋 مقاله‌ی هفتم: این مقاله در روز ۳۰ فروردین به مناسبت سالگرد جنگ بدر در آدرس زیر تقدیم شد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1382 برای مطالعه لطفا روی آدرس کلیک کنید ☝️☝️ قسمت بعد؛ آدرس بالا ☝️ 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
(۲۰) در جنگ اقتصادی هدف آمریکا ایجاد نارضایی است؛ هدفشان این است؛ میخواهند نارضایی ایجاد کنند بلکه بتوانند این نارضایی را به اغتشاش داخلی تبدیل کنند. من یک خبری را به شما بگویم این تحلیل نیست، خبر است قضایای دی‌ماه (۹۶) که یادتان هست؛ در دی‌ماه گذشته چند روز در چند شهر یک عدّه‌ای آمدند و شعار دادند و کارهایی مانند اینها کردند. دولت آمریکا به همراهی صهیونیست‌ها، به همراهی سعودی‌ها، سه سال یا چهار سال کار کرده بودند برای اینکه این قضایا را به وجود بیاورند؛ چقدر خرج کردند خدا میداند! سه سال، چهار سال کار کردند برای اینکه بتوانند چند روز در چند شهر کشور، دویست نفر، پانصد نفر، هزار نفر آدم را جمع کنند که یک شعاری بدهند. بعد هم ملّت ایران وارد میدان شد، بدون اینکه کسی از ملّت بخواهد واقعاً خود ملّت [آمدند]؛ من همان‌وقت هم گفتم؛ واقعاً آفرین بر این ملّت خودشان وارد میدان شدند، فضا را پاک کردند، آلودگی‌ها را تمام کردند، شکست دادند. چند سال زحمت کشیدنِ آنها را برای ایجاد آن حادثه، ملّت ایران در ظرف چند روز از بین برد. ۱۳۹۷/۰۵/۲۲ بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت بیست و چهارم امین که از تعریف های حسین ذوق زده شده بود سری به علامت تأييد تکان داد و گفت: "پس بی دلیل نیست که شما کنار برنامه‌ریزی برای جوون‌های سوری به دنبال افشاگری پشت صحنه گروه‌های مسلح از طریق راه‌اندازی ارتش سایبری و بسیج رسانه‌ای هستید." حسین که تا اینجا کاملا جدی بود از توی آینه ماشین به امین نگاهی کرد و امین لب گزید و ادامه نداد. به دمشق رسیدیم. گوشه‌گوشه شهر از انفجار توپ و خمپاره، روشن و خاموش می‌شد. درست مثل رعدوبرق، یک رعدوبرق سنگین و پرصدا که گوش را می‌آزرد و چشم را می‌زد. فکر کردیم که دوباره به ساختمان ۱۷ می‌رویم اما به یک محله جدید و خانه جدید رفتیم. خانهای دوطبقه و بزرگ که چند درخت نارنج حیاطش را دلنشین و دیدنی کرده بودند. فردا صبح حسین رفت و ابوحاتم برای خرید آمد سراغمان. مقداری مواد غذایی خریدیم. خوشحال بودم که با وجود جنگ شهری و کوچه به کوچه، تعدادی از کسبه هنوز کرکره دکانهای‌شان را بالا می‌زنند. بیشتر از خرید، دنبال نگاهشان به ایران و ایرانی بودم که نسبت به گذشته مهربان‌تر شده بودند. آنها با وجود سانسور شدید خبری، به واقعیت‌های تازه‌ای در میدان عمل رسیده بودند و ما هم خرید را بهانه می‌کردیم که با آنها صحبت کنیم هر چند گاهی سر یک کلمه گیر می‌کردیم. اما با زبان دلمان با آنها حرف می‌زدیم و آنها هم با خوشرویی و مهربانی پاسخ‌مان را می‌دادند. به خانه رسیدیم پرده کرکره‌ها را پایین کشیدم. دور جدید درگیری آغاز شده بود و شیشه ها می‌لرزیدند. نماز را خواندیم. اتاق را جارو زدیم. زهرا گفت: «مامان وقتی که هرلحظه ممکنه شیشه‌ها خرد بشن. جارو زدن خنده دار نیست؟!» گفتم: «مامان جان، وقتی بابا میاد، خونه باید تمیز باشه. اگه هر روز کنارمون خمپاره بخوره و شیشه بریزه، ما باید زندگی عادی‌مون رو داشته باشیم.» شب میان آن سروصدا تلویزیون را روشن کردیم. مردمی را که با پای پیاده برای زیارت اربعین، از نقاط مختلف عراق به طرف نجف و کربلا می‌رفتند نشان می‌داد. دلم پر کشید و به گریه افتادم. همه آن زائران برای همراهی با حضرت زینب، این راه را می‌رفتند اماخانم اینجا، در آستانه اسارتی دوباره بود. با بچه ها، زیارت عاشورا خواندیم و مثل همیشه تا پاسی از شب، چشم انتظار حسین نشستیم اما خبری از او نشد. فردا صبح مقداری دل گوسفند برای نهار گذاشتم و پیاز سرخ کردم. با بوی پیاز سرخ کرده، دخترها بیدار شدند و صبحانه خوردند. سارا کتاب خواند و زهرا خانه را جارو کشید. برایای نکه کمی حال و هوای آنها را عوض کنم، بهشان گفتم: «بریم از داخل حیاط یه کم نارنج بچینیم.» پای درخت نارنج رسیدیم. چند تایی پای درخت ریخته بود ولی بیشتر نارنجها، لابه‌لای برگ‌های سبز و براق، به شاخه‌ها چسبیده بودند. من نارنج‌های پای درخت را جمع کردم و زهرا و سارا داشتند از شاخه‌های دم دست می‌چیدند که چند خمپاره، سوت نازکی کشیدند و در فاصله‌ای نه چندان نزدیک ما فرود آمدند. دخترها گفتند: «نمردیم و بالاخره جبهه رو هم دیدیم.» گفتم: «جبهه جاییه که پدرتون می‌جنگه. اینجا پشت جبهه‌س.» خندیدیم و بیخیال خمپاره، به کارمون ادامه دادیم. وقت چیدن نارنج، به روزگار کودکی‌ام برگشتم و به یاد درخت توت بزرگی که وسط حیاط خانه قدیمی‌مان بود، افتادم. به زهرا و سارا که نگاه می‌کردم، کودکی، نوجوانی و سر نترسی که داشتم برایم تداعی میشد. تا انفجار خمپاره‌ای در فاصله نزدیک، رشته پیوند با گذشته را از خاطرم پاره کرد و به دخترها گفتم: «دیگه کافیه، بریم داخل اتاق.» ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 انتشار برای اولین بار | خط دهی مسیح علی‌نژاد به مادران جانباختگان آبان ۹۸ 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️کاملا موافق تجزیه ایران هستم افسر پیشین اطلاعات ارتش رژیم صهیونیستی: 🔹درست است که بعضی به شبکه ایران اینترنشنال پول می‌دهند اما کار خیلی راحت‌تر از این حرف‌ها است/فقط با قاچاقچی سلاح تماس بگیرید و بگویید به اینجا و آنجا در ایران سلاح ببرد 🔹کاملا موافق فروپاشی و تجزیه ایران هستم، اگر این اتفاق بیفتد اسرائیل آینده خیلی خیلی بهتری خواهد داشت... 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آمارگیری جالب از وضع حجاب در خیابان های تهران!  جنگ روانی محاسبات را اشتباه میکنید! القا میکنند همه زنان بی حجاب هستند! واقعیت چیز دیگری است. 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ نخستین قرن بیستم 🔹اوایل قرن بیستم میلادی، شاهد یک نسل‌کشی گسترده تحت استعمار است. آلمانی‌ها ۱۰۰ هزار نفر از دو قوم «هررو» و «ناما» را قتل‌عام کردند و سرهای بسیاری را به منظور تحقیقات زیست‌شناسی بر روی جمجمه‌ها به آلمان فرستادند! ۱۰۷ 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
📌تیم اندرسون، نویسنده‌ و تحلیلگر مشهور استرالیایی، با گذاشتن این تصویر نوشته: ✳️ این هیولاها فقط در خاورمیانه چند میلیون نفر را کشتند؟ بدون پاسخگویی؟ بدون مجازات؟ 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
قسمت ششم؛ ◀️ تحلیل سریال حقیقت آن است که تصویرسازی مخوف و مهیب از فرشتگان الهی، که مورد سوءاستفاده دراماتیک فلنگن در «عشای ربانی نیمه‌شب» قرار گرفته، بیشتر میراث فرقه‌های رازآمیز یهودی است که آن را وارد میراث مسیحی کردند. برای مثال در «فرشته‌شناسی» یهودی، «سرافی»ها (seraphim) که بالاترین رده فرشتگان هستند، در «کتاب اشعیا» از کتب عهد عتیق این‌گونه ترسیم شده‌اند: «سرافیم به‌صورت فرشته‌ی شش بال هستند که دو بال صورت آنان را می‌پوشاند و دو بال پاهای آن‌ها را می‌پوشاند و با دو بال دیگر پرواز می‌کنند. سرافیم در کنار عرش یَهُوَه پرواز کرده و فریاد می‌زنند: “مقدس مقدس مقدس است یهوه” و تمامی زمین از ابهت او پُر شده است.» جالب و قابل‌تامل این‌جاست که طبق اموزه‌های یهودی، شیطان یا ابلیس قبل از سقوط از همین رده از فرشتگان بوده و حتی لفظ «serpent» (مار) که در فرهنگ یهودی-مسیحی برای شیطان استفاده می‌شود همان سرافی است. یا رده‌ی دیگری از فرشتگان، باز طبق آموزه‌های فرقه‌های یهودی (به‌ویژه کابالای زوهری)، «کرّوبی‌ها» (cherubim) هستند. طبق توصیفات کتاب حزقیال (Book of Ezekiel)، کروبی‌ها چهار بال و چهار چهره دارند که روی اول روی خود کروبی بوده، روی دوم روی انسان، روی سوم شیر و روی چهارم عقاب! در دانش حاخامی و جادوگری یهود، از کروبیان به عنوان ارابه‌رانان یَهُوَه و آورندگان تخت او یاد می‌شود. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت سی‌و یکم حالا خوب مفهوم حرفهای سیدهادی رو می‌فهمم که گفت: "ذبح تفکر! مثل ذبح سر انسان نیست! که درد و سر و صداش بلند شه! کم کم و با روش های خاص انجام میشه!" دستی به محاسنم کشیدم و با ناراحتی به خودم نهیب زدم و گفتم: "یعنی خاک عالم تو سر یزید، آخه مرتضی چرا اینقدر دیر اصل مطلب رو گرفتی! سید به من گفت: هر محبتی نشانه ی دوستی نیست ولی من توجه نکردم!" همه چیز رو که آدم نباید تجربه کنه! یکم دیگه پیش رفته بودم خیلی احتمال داشت منم تفکراتم چپ کنه! نفس عمیقی کشیدم و خدا رو شکر کردم که از چاله به چاه نیفتادم! درست بود که خیلی بهم ریختم و باورش برام سخت بود که شیخ منصور اینقدر راحت به قدرت عقلش پشت پا بزنه! اما یه انگیزه‌ی قوی درونم بوجود اومده بود برای اینکه مصمم‌تر برای اهدافی که اومدم قم تلاش کنم... حقیقتا فکر می‌کردم با جوابهایی منطقی که به منصور دادم که کاملا مشهود بود ناراحت شد چون اصلا به ذائقه‌اش خوش نیومد، کلا بی‌خیالم بشه، اما در کمال تعجب دیدم فردا صبح باهام تماس گرفت! دو دل بودم جوابش رو بدم یا نه! پیش خودم می‌گفتم : "ما دیگه حرفی نداریم که با هم بزنیم چرا با من تماس گرفته؟!" از یه طرف هم، چون خودش گفت سر یه فرصت مناسب بشینیم با هم صحبت کنیم، فکر کردم شاید بخواد بشینه و منطقی حرف بزنه! در نهایت تصمیم گرفتم جوابش رو برای آخرین بار بدم ببینم چی می‌گه! در کمال تحیر و تعجب دیدم برگشت بهم گفت:.... اخوی چی شد بالاخره برای امشب مطلبی، روضه‌ای، پیدا کردی ؟! واقعا داشتم با خودم فکر می‌کردم یا نفهمیده من چی گفتم دیشب! یا خودش رو به نفهمیدن زده!؟ گفتم: "آقا منصور اون روضه‌ای شما می‌خوای من براتون بخونم حقیقتا جایی براش منبع ذکر نکردن!" گفت: "مرتضی اینقدر سخت نگیر برای امام حسین‌ می‌خوای حرف بزنی!" گفتم: "شیخ! زندگی امام حسین (ع) ما گزینشی نیست هر قسمتی که فقط دوست داریم انتخاب کنیم و راجع بش حرف بزنیم و هر قسمتی که به ذائقمون خوش نیومد حذفش کنیم! امام حسین(ع) ما تمام ابعاد زندگی رو شامل می‌شه، نه فقط روضه‌ی غریت و مظلومیت!" وقتی جدیت من رو دید و فهمید این مرتضی اون مرتضی سابق نیست! خداحافظی کرد و گفت: "پس انشاالله سر یه فرصت مناسب می‌بینمت!" گوشی رو که قطع کردم داشتم به خودم می‌گفتم: "یعنی اگه فقط چند نفر، افرادی مثل شیخ منصور ما داشتیم برای جووونهامون پیگیری می‌کردن عمراً هیچ کدوم‌شون بی‌خیال ما می‌شدن!؟ وسط تحلیل‌های ذهنیم بودم که گوشیم زنگ خورد! شیخ مهدی بود... آخ که چقدر به موقع زنگ زد! کلا خوشم میاد مهدی حس ششم حرفه‌ای داره! حسابی سورپرایزم کرد، گفت: اومده قم... ولی دو سه ساعتی بیشتر نمی‌موند، چون باید می‌رفت تهران کار داشت... ولی من می خواستم با آب و تاب براش کل ماجرای شیخ منصور رو تعریف کنم و چون می‌دونستم به این زودی‌ها دوباره توفیق دیدنش نصیبم نمی‌شه به همین خاطر گفتم: "اگه یک روزه، میری سمت پایتخت من هم میام همراهت،" خیلی استقبال کرد... قرار گذاشتیم و کمتر از یک ساعت بعد همدیگه رو دیدیم، و چقدر حس خوبیه رفیق خوب آدم داشته باشه! تمام طول مسیر فقط من حرف می‌زدم و مهدی ساکت گوش می‌داد... از گرفتاری‌هایی که برام‌ پیش اومد و منصور همراهم شد تا محبت و تحویل گرفتن‌هاش و جایگاه و بهاء بهم دادن و در آخر درخواستش رو مطرح کردن، گفتم! من که از دم و دستگاه این جماعت خبر نداشتم صرف اتفاقاتی که برای خودم افتاده بود کلی گفتم و اینکه اصلا از منصور توقع نداشتم اینجوری برخورد کنه و خلاصه از این دست حرفهایی که به خودم مربوط می‌شد.... اما مهدی مثل همیشه قبل از اینکه شروع کنه به حرف زدن گفت مرتضی چقدر خوب شد امروز همراهم اومدی تهران بیا با هم بریم یه جایی! می‌خوام یه چيزی بهت نشون بدم! ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه ۱۵۶ قرآن کریم 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
3044373.mp3
4.3M
🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee