eitaa logo
سالن مطالعه
197 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت سی‌ام حسین گرم کار خودش بود و چهارگوشه مزار را می‌بوسید و من زیر لب با خانم نجوا می‌کردم. یعنی می‌شد که ما هم دستمان به مزار برسد و با خانم درددل کنیم؟ قلبم داشت از سینه‌ام بیرون می‌زد. یک نفر از رادیو تلویزیون سوریه از حسین تصویر می‌گرفت. چند نفر هم با همان لباس‌های سفید به حسین اضافه شدند که ما نمی‌شناختیم‌شان. مردان که غبارروبی کردند از ضریح بیرون آمدند و دور شدند. تنها آن تصویربردار و همراهش ماندند و به ما اجازه دادند، وارد ضریح شویم. زهرا و سارا هم اشک ریزان کنارم ایستادند. و غافل بودیم که شکار دوربین شده‌ایم. چادرم را روی صورتم انداختم و روی سنگ مزار افتادم و زار زدم و زمزمه کردم: "سلام بر تو، قلب شکسته تو، آن زمان که مادرت، زهرا را در کوچه می‌زدند و تو می‌دیدی. سلام بر تو آن زمان که طناب بر گردن پدرت علی (ع) انداختند و قلب کوچک تو می‌شکست و نظاره می‌کردی. سلام برتو آن زمان که از بالای تل، برق خنجر را روی گلوی برادرت حسین دیدی و ضجه زدی. سلام بر تو آن زمان که میان گودال قتلگاه، غریب و بی‌یاور به دنبال تن بی سر برادر می‌گشتی سلام بر تو که شاهد سوختن خیمه‌ها بودی و اسارت فرزندان برادرت را دیدی سلام بر تو که پرپر شدن رقيه امانت سه ساله برادرت را دیدی و صبر پیشه کردی سلام بر دل پردرد تو زینب جان امان از دل تو، امان...» به خودم آمدم زهرا و سارا لیوان آبی جلوی دهنم گرفته بودند روزه بودم نخوردم یکی روضه عربی می‌خواند و ما با اینکه نمی‌فهمیدیم چه می‌گوید، می‌گریستیم از داخل ضریح بیرون آمدیم مؤذن با لهجه عربی اذان داد چند نفری که بودند به اصرار، حسین را جلو فرستادند و نماز جماعت ظهر و عصر را پشت سر او خواندیم چه نمازی و چه حالی! وقتی برمی‌گشتیم، حال پرواز داشتیم، غصه‌مان گرفته بود که باید فردا در تهران باشیم حسین دید که رمق در دست و پای من نیست، گفت افطار مهمان من هستید و رفت از بیرون غذا تهیه کند تا برگردد، دخترها، تلویزیون را روشن کردند. کانال ۶ تلویزیون سوریه، حرم را نشان می‌داد و ما را دوباره به حس و حال دو سه ساعت پیش برد دوربین چرخید و روی زهرا مکث کرد زهرا کلافه شد گوشی را برداشت و به حسین زنگ زد و گفت: «بابا تو رو به خدا کاری کن که تصویر من تو بخش‌های دیگه خبری پخش نشه.» نمی‌دانم حسین از آن طرف چه جوابی داد. حسین بعد از حاج قاسم سلیمانی، همه کاره مسائل سوریه بود اما بعید به نظر می‌رسید که در این کارها ورود کند. تا افطار زمان زیادی نمانده بود و حالم خوب نبود. جلوی آینه رفتم، صورتم مثل گچ سفید شده بود و حالت تهوع داشتم. خواستم سماور را روشن کنم که سرم گیج رفت. اتاق دور سرم چرخید. نمی‌خواستم زهرا و سارا را صدا کنم دستم را به دیوار گرفتم و کشان کشان تا لب مبل آمدم با صورت روی مبل افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم. دانه های خیس آب را روی صورتم حس کردم که سارا روی صورتم پاشیده بود و با دهانش، صورتم را فوت می‌کرد تا خنک شوم. چشم که باز کردم سارا و زهرا چپ و راستم نشسته بودند. زهرا با قاشق، زعفران و گلاب توی دهانم ریخت و سارا که دستش را مثل بالش پشت سرم گرفته بود، گفت: «مامان فشارت افتاده.» و پیشانی ام را بوسید. از اینکه دم افطار روزه‌ام شکسته شده بود، دلم شکست ولی با خودم گفتم که تا آمدن حسین، سرپا شوم و به دخترها سفارش کردم که از افتادن من برای حسین حرفی نزنند. بچه‌ها سفره افطار که انداختند، حسین آمد. برای شام کباب ترکی خریده بود. با بی‌میلی چند لقمه خوردم. حسین گفت: «پروانه، آدم همیشگی نیستی!» خودم را زدم به آن راه: «حال آدمی که می‌خواد از حرم دور شه که از این بهتر نمی‌شه.» خندید: «مگه می‌خوای بری که بری؟ خب هر وقت، دلت تنگ شد، برگرد.» نفسم را با آهی که از غصه سرشار بود، بیرون دادم و گفتم: "نرفته دلم تنگ شده، خودت خوب می‌دونی.» نماز را خواندم و خوابم برد. وقتی بیدار شدم، پشت سرم درد می کرد. حسین گفت: "آقای دکتر جلیلی دبیر شورای امنیت ملی۔ قراره امشب بیاد، باید برم.» و رفت نگاه معصوم دخترها، بی‌کلام دلم را سوزاند؛ اما خیلی زود برگشت. پرسیدم: «آفتاب از کجا درآمده که این قدر زود آمدی؟» شیرین و دلنشین گفت: "آفتاب درآمده بود حالا می‌خواد بره. اومدم بدرقه‌ش کنم.» خطابش به من بود. خوشم آمد ولی پیش دخترها خجالت کشیدم، زهرا و سارا هم ریز خندیدند، پرسیدم: «مهمونت چی شد؟» گفت: «مشکلی پیش اومده که نیومد. موند برا بعد.» فردا صبح باروبنه مان را بستیم و راهی فرودگاهی شدیم که از در و دیوار و سالن ترانزیتش، غم می‌بارید. مسافر که نبود. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 | واکنش عجیب در مقابل عمامه‌پرانی! ‼️ سرنوشت جالب دو جوان عمامه‌‌پران! 🔹 برشی از سخنرانی 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
12-Misaq-Haftegi980905-03.mp3
7.25M
🎼مداحی حماسی اومدن همه ی بسیجیا...🇮🇷 🎙حاج میثم مطیعی 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 روایت رهبر انقلاب اسلامی از چگونگی تشکیل بسیج 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
شاخصِ عمده‌ ایران‌ستیزی یأس‌آفرینی‌ست، امید سوزی‌ست، القای ناتوانیست، القای بن‌ بست است؛ اینها شاخصهای ایران‌ستیزیست. 🔺رهبر معظم انقلاب ۱۴۰۱.۰۸.۲۸ ✍ اثر هنرمند:‌ سید محمدرضا موسوی 🍃 🌺🍃 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایران دیروز بزرگترین و پیچیده ترین جنگ جهانی تاریخ را 🔹🌸🌺 بُرد 🌺🌸🔹 😍جشن مردم کف خیابان با نیروهای امنیتی 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ سخنرانی شورانگیز ➖منطق امپریالیسم 📌سخنرانی فیدل کاسترو، رهبر انقلاب کوبا و یکی از مشهورترین چهره‌های جهان در سازمان ملل 🔺کاسترو در چنین روزی در سال ۲۰۱۶، در سن ۹۰ سالگی دار فانی را وداع گفت. 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت سی‌ و ششم اولین فیلم رو که باز کردم انگار مراسم جشنی بود، توی ایران جمعی بودن با لباسهای قرمز و محیط تزئین شده، یکی وسط بلند داد می‌زد بگو: "لعن علی عدوک یاعلی...." و پشت سرش جمعیتی با صدای بلند تکرار می‌کردن و ادامه می‌دادن، حرف‌هایی می‌زدن که با دیدن فیلم دومی ترجیح می‌دم نگم! خوب تا اینجا که به نظر همین مدل شیعه‌های افراطی و بر و بچه‌های صادق شیرازی بودن که می‌خواستن عمق شیعه بودن‌شون رو مثلا نشون بدن! برای من کاملا واضح بود بحث شکستن وحدت و بی بصیرتی‌شون ... اما... اما.... امان از لحظه‌ای که فیلم دوم رو باز کردم! نفسم به شماره افتاد و فقط می‌گفتم: "یا زهرا ... یازهرا..." احساس کردم دارم متلاشی می‌شم... دیدن این صحنه درد کمی نبود! توی فیلم دوم مثل فیلم اول جمعی بودن، اما کمی متفاوت، چون دو دسته وجود داشت! سه و چهار نفر دست و پاهاشون بسته بود! بقیه دستشون شمشیر و قمه بود! درست مثل صحنه‌هایی که همین چند لحظه قبل توی دسته‌ی عزاداری دیدم! یکی از اونهایی که معلوم بود لیدر اون جمع هستن گوشی‌اش رو روشن کرد دقیقا همون فیلم اولی رو که من چند دقیقه پیش دیدم به طرف دوربین گرفت و گفت: "آهای ... ( حرف نامربوطی زد و ادامه داد)حالا بگو اولی و دومی و سومی!" و بعد در حالی که فریاد می‌زد: "آهای شیعه‌ی امام علی، بیا شیعه‌ی امام علیت رو نجات بده!!!!" و با تمام قساوت قلب که یه سنی افراطی (وهابی) می‌تونه داشته باشه اون سه چهار نفر رو قطعه قطعه کردن! قطعه ... قطعه... حالم وصف نشدنی بود... بگم مبهوت... متعجب... متاسف... متاثر... نمی‌دونم هر کلمه‌ای که بتونه اون لحظه رو بیان کنه و زبانم و کلمات قاصر از گفتنش، که چقدر راحت اینجا به اسم شیعه بودن با جهل و افراط به سادگی باعث می‌شن خون شیعه‌ی دیگری رو یه جای دیگه بریزن! مهدی در حالی که حال خراب من رو داشت می‌دید، گفت: "تفکر انگلیسی یعنی شیعه‌ی افراطی. سنی افراطی به سادگی می‌تونه سر شیعیان واقعی حضرت رو ببره! دین رو نابود کنه وچیزی از انسانیت باقی نذاره!" و این سیاستی قوی، برای راحت به قدرت سیاسی و منفعت رسیدنه! و برای اجرایی کردنش چه جایی بهتر از یقه‌ی آخوندی و لباس روحانیت!" مهدی راه افتاده بود و ازخیابون‌های بالاشهر تهران یکی‌یکی می‌گذشت، اما من در زمانم ایستاده بودم... فکرم متوقف شده بود... که چرا باید بعضی‌ها به اینجا برسند؟ چرا! همینطور که دستم رو مدام به محاسنم می‌کشیدم و کلافه از دیدن چنین صحنه‌هایی بودم به مهدی گفتم: "یه عده مثل خود صادق شیرازی و اطرافیانش و حامی‌هاشون حالا چه انگلیس چه امریکا که منفعت‌ش رو می‌برن درست! اصلا مشخصه که هدفمند همه این کارها رو می‌کنن! اما بقیه ی افراد که دیگه نفعی براشون نداره! چرا چنین کاری می‌کنن و حاضرن خون خودشون رو با این وضع بریزن؟! این چه جور ارادت و عشقیه!؟ که باعث کشتن چند تا بیگناه توی یه کشور دیگه بشن!؟ مهدی لبخند تلخی زد و گفت: "جوابش خیلی ساده است!" مزد خونشون رو که دلارهای انگلیسی می‌ده، اما شنیدی اون جمله‌ی معروف رو که میگه: "امام گذشته را عاشق‌اند و امام حاضر را نه؟! چرا!؟ چون امام گذشته رو هر طوری بخوان تفسیر می‌کنن، اما امام زمان رو باید اطاعت کنند و فرمان ببرن به نظرت کدومش راحت تره؟ اطاعت کردن یا ارادت داشتن! ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
34.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 زیبای قسمت بیست و دوم 🎞 این قسمت : سرباز پوشکی آقای سام 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا