#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت هشتاد و پنجم؛
نزدیک عید حسین آمد
اول ماجرای تماسهای مشکوک را گفتم.
وقتی جوابهایم را شنید خوشش آمد و تحسینم کرد و گفت:
"پروانه، از عمق جانم به تو افتخار میکنم و شرمنده زحماتت هستم اما چکار کنم که تکلیفم جای دیگریست."
این جمله را آن قدر صمیمی و زیبا گفت که از سختیها و تنهاییها حرفی نزدم
به جای آن از حاملگیام خبر دادم
گل از گلش وا شد و گفت:
"قدمش خیر باشه زهرا خانم!"
درست شنیدم او بدون اینکه حتی از حاملگیام خبر داشته باشد میدانست که فرزندمان دختر است
اسمش را انتخاب کرده بود.
یاد فرزند اولمان زینب افتادم که من اسم الهه را انتخاب کرده بودم و او اسم زینب را
لب گزیدم و با خودم گفتم:
«هاجر یا زهرا! چه فرقی میکنه. مهم اینه که سالم باشه.»
نوروز داشت میرسید و حسین دوباره داشت میرفت و باز هم دلتنگی و انتظار
موقع وضع حمل رسید.
اگر عمه همدان بود حتماً میآمد و میبردم بیمارستان .
درد و نالهام را نمیتوانستم از وهب و مهدی پنهان
کنم.
طفلى وهب مثل آدم بزرگها، بالبال میزد
مهدی هم یک ریز میگفت "مامان! مامان!"
وهب لباسش را پوشید تا سر کوچه برود و تاکسی بگیرد
تا وهب بیاید ساکم را برداشتم
مهدی را آماده کردم
وهب به جای گرفتن تاکسی، همسایهی بغلی آقای فرخی و خانمش را خبر کرده بود.
خانم فرخی گلایه کرد که چرا زودتر خبرشان نکردم
راهی بیمارستان شدیم
توی این فاصله بقیه فامیل حتی عمه از همدیگر خبر گرفتند و تا من از بیمارستان برگشتم؛ خانه درست مثل روزی که از حج آمده بودم پر
شد.
بچهها بازی میکردند و بزرگترها تعریف
تلویزیون هم از شروع یک عملیات بزرگ خبر میداد.
اسم عملیات که میآمد همه ذهنشان معطوف حسین میشد.
عمه گفت:
«الآن حسین توی این حملهس. خدا پشت و پناه همه رزمنده ها باشه.»
آش کاچی که درست کرده بود، توی سینی میچید و بین همسایه ها تقسیم میکرد
سال تحصیلی شروع شده بود.
وهب برای کلاس اول به مدرسه شاهد ابنسینا رفت.
برایش سرویس گرفتم
گاهی به مدرسه میرفتم و از آقای موسوی معلم کلاس اول، درس و مشقش را میپرسیدم
آقای موسوی میگفت:
"خانم بچه به این مؤدبی و باهوشی در کلاس ندارم!"
مهدی هنوز وابستهام بود
عادت داشت روی دست من بخوابد
زهرا را تر وخشک میکردم
مهدی را میخواباندم
و دفتر مشق وهب را نگاه میکردم
و این کار هر روزم بود
یک ماه از تولد زهرا میگذشت که حسین از جبهه آمد
انگار فرزند اولش به دنیا آمده باشد
زهرا را بغل میکرد
دستهای کوچولویش را میبوسید و میچرخید و برایش اشعار کودکانه میخواند و میگفت:
"پروانه! یادته چقدر برای زینب گریه کردی؟ خدا بهت دو تا نعمت داد و یه رحمت."
از حمله و عملیات خیلی حرف نمیزد
سه نفر از فرمانده گردانهایی که قبلاً با او در لشکر انصارالحسین کار میکردند به شهادت رسیده بودند.
آه میکشید و میگفت:
«خداوند، خوبها را رو گلچین میکنه و امتحان ما رو سختتر.»
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#شهید شدن دل مےخواهد!
دلے کہ♥️
آنقدر قوے باشد و بتواند
بریده شود از همہ #تعلقات
دلے که آرام، #لہ_شود زیر پایت بہ وقت
بریدن و رفتن
🌹و شهدا"دلدار بی دل"بودند🌹
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
بیا عاشقی را رعایت كنیم
ز یاران عاشق،حكایت كنیم
از آنان كه بوی خدا میدهند
به دنیای ما كربلا میدهند
از آنان كه در جبهه عاشق شدند
و با یک تبسم،شقایق شدند
ز مردان سرخی كه نورانی اند
سحر صورت و ماه پیشانی اند
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
در قنوت عاشقانهات
چه دیدهای که عالم را
به طواف دستهایت کشاندهای
التماس دعا ای شهید ....
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
هر جمعه با یک؛
#تحلیل_فیلم
جمعه گذشته؛
#شاگرد_جادوگر
نام فیلم: شاگرد جادوگر (انگلیسی: The Sorcerer's Apprentice)
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/7463
امروز؛قسمت یازدهم:
◀️ خلاصه داستان فیلم
◀️ مؤلفههای کابالایی فیلم.
🔸۱. جادومحوری
🔸۲. مادهگرایی
🔸۳. شرگرایی
🔸۴. شریعتگریزی
🔸۵. انسانخداانگاری
🔸۶. آخرالزمانسازی و منجیگرایی
◀️ نمادهای فیلم
🔸۱. داوود(دیوید)
🔸۲. قدیسه(ورونیکا)
در قرن اول در اورشلیم میزیست.
زنی است که چون مسیح را در حال حمل صلیب به جلجتا دید، روسریاش را به او داد، تا پیشانیاش را پاک کند و چهره مسیح روی روسری او حک شد.
«ورونیکا» در این فیلم جادوگری خیرخواه و یکی از دو شاگرد مورد اعتماد «مرلین» است.
او با فداکاری، «مورگان» را درون خود اسیر میکند؛
«مورگان» سعی میکند از درون، «ورونیکا» را نابود کند، بنابراین «بالتازار»، هر دو را در عروسکی تسخیر میکند تا در روز موعود جوان مرلینی، «مورگان» را نابود کرده و «ورونیکا» آزاد شود.
🔸۳. موریگان (مورگان)
ایزدبانوی جنگ در ایرلند کهن.
یکی از سه ایزدبانوی جنگ یا سه تصویر از یک خدا. سر کشتهشدگان جنگ را به او اهدا میکردند.
این سه میتوانستند بهشکل کلاغ یا زاغ درآیند.
آنها دارای قوای پیشگویی بودند و با ابزار جادویی خود در نبرد دخالت میکردند.
«مورگان» در این فیلم نماینده سیاهی و شرّ است.
او و سلسله او [جادوگران مورگانی] برای تسلط بر ابناء بشر در طی سالیان متمادی با جادوگران مرلینی مبارزه میکنند؛ اما در آخر محکوم به نابودی میشوند.
🔸۴. اژدها
نمادی پیچیده و عالمگیر. اژدها [مار بالدار] ترکیبی است از مار و پرنده به معنی ماده و روح.
یکسره نیکوکار محسوب میشد، چراکه تجلّیهای زندگیبخش «مار» و نفس زندگی «پرنده» است، در ضمن نماد ایزدان آسمان و نمایندگان زمینی آنها همان امپراطوران و شاهان نیز هست.
اژدها در این فیلم راهنمایی برای یافتن منجی است.
اگر اژدها از کسی خوشش آید به دور انگشت او میپیچد و صورت انگشتر بهخود میگیرد و قدرت خود را در اختیار فرد برگزیده قرار میدهد.
🔸۵. پنتاگرام (ستاره پنجپر)
ستاره پنجپر در اعمال امروزی کابالایی و جادویی بهویژه بهعنوان نمادی از عالم صغیر بسیار بهکار میرود.
کنستان باور داشت که ستاره پنج پر، حکومت روح بر عناصر را بیان میکند و میتوان از آن برای زنجیرکردن دیوهای هوا، ارواح آتش، آب و اشباح زمین استفاده کرد.
پنتاگرام در این فیلم ابزاری در دست «مورگان» است که لازم است، برای بیدارشدن جادوگران خطرناک از مرگ، تمام اضلاع آن بهوسیله وردهای «مورگان» کامل شوند.
◀️ نتیجهگیری
🔹سینما از ابزارهای مهم اجتماعیسازی در دنیای مدرن است و با بازنمای الگوهای حاکم بر زندگی اجتماعی در قالب اجرای نمایشگونه، در عمل نقش برسازنده و بازتولیدکننده این هنجارها را در زندگی اجتماعی امروزی بر عهده دارد.
🔹سینما علاوه بر اینکه به بازنمایی جامعه میپردازد، خود نیز الگوهایی را بهجامعه ارائه میدهد.
بهعلت تأثیرگذاری بالای این رسانه، این الگوها بهسرعت در جامعه رواج پیدا میکند.
🔹در این مقاله سعی شد در ابتدا فهمی از عرفان کابالا [از جدیترین معنویتهای عصر نوین] ارائه شود.
سپس بهعلت تأثیرگذاری بالای رسانه در ترویج این عرفان، فیلمی از آثار شاخص هالیوود انتخاب شد و سپس مؤلفههای کابالیستی نهفته در آن بررسی و تحلیل شد.
اوالحمدلله
نویسنده: دکتر حفیظه مهدیان
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ مرکز شهر سیاتل
🔹در سانفراسیکو به این پدیده، خم شدگان بر اثر #فنتانیل میگوییم. بسیاری از افراد در محدودهی سنی ۱۷ سال و کمی بزرگتر درگیرش هستند. اینجا از سانفراسیکو خطرناکتر است.
🔸فکر میکنی سیاتل از سانفراسیکو خطرناکتر است؟ حتی با وجود پلیس؟ در اینجا چه شباهتهایی بین سیاتل و سانفرانسیسکو وجود دارد؟
🔹بر اساس آنچه در حال حاضر میبینی، میتوانم بگویم که آشکارا و بدون هیچ واهمه و مجازاتی مواد مصرف میکنند. این فقر نیست؛ این نابرابری درآمدی نیست؛ حتی مشکل مسکن هم نیست؛ مشکل مواده. اگر میخواهی این وضعیت را درست کنی باید مشکل #مواد_مخدر را حل کنی.
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ آیا میدانستید بسیاری از فیلمهای پرفروشی که احتمالا دیدهاید با نظارت #پنتاگون ساخته شدهاند؟
🔸اگر فیلمسازان خواهان دسترسی ارزان به تجهیزات نظامی و پرسنل هستند باید فیلمنامهی خود را برای تایید به وزارت دفاع تحویل دهند. وزارت دفاع این آزادی را دارد که یک اسکریپت را به هر شکلی که دوست دارد، تغییر دهد.
🔸ما در مورد ۲۵۰۰ نمایش تلویزیونی و فیلم صحبت میکنیم. موضوع نظارت مستقیم بر فیلمنامه، آنها را درگیر یک رابطهی قراردادی با وزارت دفاع و سیا کرده است. این محصولات باید با همکاری آنها ساخته شود.
🔹فیلمها و نمایشها باید ارتش را مثبت به تصویر بکشند.
🔸هم هالیوود و هم ارتش از این مبادله منتفع میشوند. فیلمسازان با دریافت تجهیزات ارزان قیمت و مشاورهی دفاعی سود میبرند. ارتش هم با روابط عمومی مثبت که به آن در تامین هزینههای دفاعی و تصویب قوانین کمک میکند، سود میبرد.
🔹ارتش میخواهد مردم آمریکا را در موقعیتی قرار دهد که وقتی رئیسجمهور خواستار مداخلهی نظامیِ بعدی در خارج از کشور میشود، بحثی پیش نیاید! بنابراین آنها میخواهند تا حد امکان کمتر جنجال داشته باشند.
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
#داستان ۲
#دمشق_شهرِ_عشق
قسمت چهاردهم
سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته،
شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج آشوبگر پشیمان شده
سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود
فقط به مصطفی نگاه میکرد
مصطفی همچنان از خنجری که روی حنجرهام دیده بود، غیرتش زخمی بود
رو به سعد اعتراض کرد:
«فکر نکردی بین این همه وهابی تشنه به خون شیعه، چه بلایی ممکنه سر ناموست بیاد؟»
دلم برای سعد میتپید
این جوان از زبان دل شکستهام حرف میزد
دوباره به گریه افتادم
سعد طاقتش تمام شده بود
از جا پرید و با بیحیایی صدایش را بلند کرد:
«من زنم رو با خودم میبرم!»
برادرِ مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود
خون غیرت در صدای مصطفی پاشید
مردانه فریاد کشید:
«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینهتونه!»
برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد:
«این شبا شهر قُرق وهابیهایی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونهها کمین کردن و مردم و پلیس رو بیهدف میزنن!»…
دیگر نمیخواستم دنبال سعد آواره شوم
روی شانه سالمم تقلاّ میکردم بلکه بتوانم بنشینم
مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم:
«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون!»
طوری معصومانه تمنا میکردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید
با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند.
کنارم نشست
اشک چشمم قفل قلدریاش را شکسته بود
دست زیر سر و گردنم گرفت
کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم ...
و عاشقانه نجوا کرد:
«هرچی تو بخوای!»
انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبهای که نگرانم بود، تصاحب عشقم را به رخش بکشد
صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند:
«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!»
میفهمیدم دلواپسیهای اهل این خانه بهخصوص مصطفی عصبیاش کرده
من هم میخواستم ثابت کنم تنها عشق من سعد است
رو به همه از همسرم حمایت کردم:
«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!»
صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد،
مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم
نگاهش را به زمین کوبید
من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم
مظلومانه قسم خوردم:
«بخدا فردا برمیگردیم ایران!»
اشکهایم جگر سعد را آتش زده و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمهی مصطفی فرار کند
با سرانگشتش اشکم را پاک کرد
رو به من به همه طعنه زد:
«فقط بخاطر تو میمونم عزیزم!»
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7827
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#تحقیقی_در_مورد_هولوکاست (۱)
نویسنده: دیوید دیوک / مترجم: محمدحسین خدّامی
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7763
قسمت سوم؛
✡ عظیمترین جنایت بشری قتل بیگناهان است.
مورخ انگلیسی دیوید ایروینگ این جنایت را «بیگناهکُشی» مینامد.
ولی بالاخره من «بیگناهکُشی»های بسیار گستردهتر از جنایات فجیع نازیها را یافتم.
من این اطلاعات را از طریق برنامههای مستند تلویزیونی یا تئاترهای مستند یا محاکمه جنایتکاران جنگی که در سطح وسیعی منتشر میشود و یا تحقیقات از آن جنایتکاران به دست نیاوردم؛
بلکه من این اطلاعات را در صفحات خاموش کتابها و اسنادی که به ندرت توسط رسانههای عمومی مورد بررسی قرار میگیرند، پیدا کردم.
✡ کمونیستها در روسیه، اروپای شرقی و چین حداقل ده برابر بیگناهانی که ادعا میشود نازیها کشتهاند، به قتل رساندهاند.
رقم بالای قربانیان کمونیسم خارج از تصور دوران جوانی من بود!
من مطالبی را در مورد فجایع کمونیستها خوانده بودم ولی هرگز فیلم، خبر یا عکسی از قربانیان آنها ندیده بودم.
من حتی یک مورد را نمیتوانم به خاطر بیاورم.
✡ من هیچ برنامه مستندی مشاهده نکردم یا هیچگاه دفتر خاطراتی متعلق به یک دختر جوان تحت آزار کمونیستها یا هر فرد دیگری که مربوط به این قضیه باشد ندیده بودم.
بنابراین من هیچ ارتباط نزدیک عاطفی با قربانیان مسیحی کمونیستها نداشتم، در حالیکه ارتباط عمیق روحی با قربانیان یهودی جنگ جهانی دوم در خود احساس میکردم.
✡ از آنجایی که بهخاطر احساسات ضد کمونیستیام تحریک شده بودم، به مطالعهی بزرگترین قتلعام بشری در تاریخ جهان پرداختم:
کشتن دهها میلیون مسیحی در روسیهی کمونیست.
با شگفتی ماجرای وحشتناک قتل سزار نیکلاس و خانوادهاش توسط بلشویکهای یهودی
و نیز قتلعامهایی که توسط لنین (۵) آغاز شد
و با کشتار بینظیر استالین (۶) به اوج خود رسید، را مطالعه کردم.
✡ جملهی قدیمی لنین دربارهی قتلعامهای حکومت شوروی، بیانگر طبع بیرحم و سنگدل این کشتارهاست:
«تا چند تخم مرغ نشکنی نمیتوانی املت درست کنی»!!
✡ در ابتدای دههی شصت، اطلاعات منتشر شده توسط کرملین اذعان داشت که رهبران سابق کمونیسم قتل تعدادی را که بنا به تخمین حزب کمونیست بین ۱۵ تا ۲۵ میلیون در نوسان بود، سازماندهی کرده بودند.
✡ در این میان، رسانهها همچنان بر موضوع آزار یهودیان متمرکز مانده بود
و همدردی و توجه ناچیزی نسبت به دیگر قربانیان استبداد از خود نشان میدادند
اما نسبت به قتل عام میلیونها مسیحی توسط کمیسارهای یهودی در کشور شوروی بیتفاوت بودند!!
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7828
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee