فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 من سقای بچههای بسیجیام، نابغه جنگ شهيد حسن باقری
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
#داستان ۲
#دمشق_شهرِ_عشق
قسمت شانزدهم؛
سمیه محکم در آغوشم کشید
زیر گوشم آیتالکرسی خواند،
شوهرش ما را از زیر قرآن رد کرد
نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد
سعد ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند…
از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد:
«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!»
از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام وحشت در جانم پیمانه شد
سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید
در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد:
«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!»
مات چشمانش شدم
میدیدم دوباره از نگاهش شرارت میبارد
مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد
با صدایی گرفته ادامه داد:
«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتیبیوتیک گرفتم که تا تهران همراهتون باشه.»
همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت.
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید
اما او همچنان نگران ما بود
برادرانه توضیح داد:
«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق. تلفنی چک کردم. برای بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.»
شاید هنوز نقش اشکهایم به دلش مانده بود
میخواست خیالم را تخت کند
لحنش مهربانتر شد:
«من تو فرودگاه میمونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چیز به خیر میگذره!»
زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود
میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد
با لحنی دلنشین ادامه داد:
«خواهرم، ما هم مثل شوهرت سُنی هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به اهل سنت نداشت! این وهابیها حتی ما سُنیها رو هم قبول ندارن…»
سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود
با دستش سرم را روی شانهاش نشاند
میان حرف مصطفی زهر پاشید:
«زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!»
از آیینه دیدم قلب نگاهش شکست ...
مرا نجات داده بود،
چشم بر جرم سعد بسته بود،
میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند
و با اینهمه محبت،
سعد از صدایش تنفر میبارید.
مصطفی ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم
از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید.
چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود
با صدایی آهسته پرسیدم:
«الان کجاییم، سعد!؟»
دستم را میان هر دو دستش گرفت
با مهربانی پاسخ داد:
«توی جادهایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!»
خسته بودم،
دلم میخواست بخوابم
چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد.
تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند
دلواپس حالش؛ صدایش زدم.
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7905
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
خطبه ۵۲.mp3
4.46M
#شرح_نهجالبلاغه
شرح و تفسیر خطبه ۵۲ نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام
#استاد_احمد_غلامعلی
یکشنبهها
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
•┈┈• 🍃 #لطیفه_نکته ۲۹۹🍃••┈┈•
شبی پیرمردی از راهی میگذشت
در یک دستش سطلی آب
و در دست دیگرش مشعلی از آتش بود 💪💪
مردم او را گفتند:
آیا میخواهی با آن آب ، آتش کینهتوزیها را خاموش سازی
و با آن مشعل، جهل و نادانی را بسوزانی؟!😔🤷♂️
پیرمرد گفت:
نه!
میرم دستشویی!
تاریکه! 😂😂😂
--------🔸😜🔸--------
🍃به نام خداوند عالم
سلام
ولادت ارزشمند نوری از آسمان بر زمین و زمینیان ولادت حضرت امام جواد علیه السلام را محضرتان تبریک عرض میکنیم
🔸از #امام_جواد علیهالسلام:
لَوْ سَكَتَ الْجاهِلُ مَا اخْتَلَفَ النّاسُ
اگر جاهل سكوت مىكرد،
مردم اختلاف نمىكردند.
(📖بحارالانوار:ج۷۵،ص۸۱)
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
✍🏻 اختلاف مردم گاهی ریشه در سخنان افرادی فاقد صلاحیت و جاهل دارد که ادای عالم را در آورده و سخن میگویند و باعث انحراف در فکر و رفتار برخی شده و اختلاف در امت اسلامی ایجاد میکنند.
کاش تا یقین نداشتیم ساکت بودیم و هنگام علم و یقین نیز محتاط.
و رضای خدا را در کلاممان جستجو میکردیم.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121494950185556.pdf
11.29M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
یَا حَیُّ و یَا قَیُّومُ
امروز؛ چهارشنبه
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
۱۰ رجب ۱۴۴۴
۱ فوریه ۲۰۲۳
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
✡🔥 #تبار_انحراف 🔥✡
#پژوهشی_در_دشمنشناسی_تاریخی ۸۶
🖋 مقالهی بیست و دوم:
#آیا_ابنملجم_یهودی_بود؟
🔹عَبدالرّحمن بن عمرو بن مُلْجَم مُرادی معروف به ابن ملجم مرادی از خوارج نهروان و قاتل امام علی بن ابیطالب علیهالسلام، امام اول شیعیان، است.
🔹از تاریخ ولادت ابن ملجم خبری گزارش نشده، اما گفتهاند وی، جاهلیت را درک کرده است. [۱]
ابن سعد نسب او را از اعراب حِمیری و از قبیلهی مراد معرفی میکند که با بنیجبله از قبیله کنده هم پیمان بودند. [۲]
برخی نیز او را از قبیله تجوب، یکی از قبایل حمیری و همپیمان قبیله مراد خواندهاند [۳]
و بلاذری تجوب را جدّ ابن ملجم دانسته است. [۴]
🔹زمانی که یمنیها برای بیعت با امیرالمؤمنین علیهالسلام به خدمت ایشان رفتند، هر کسی یک بار با آن حضرت بیعت میکرد.
اما وقتی نوبت به ابن ملجم رسید، آن حضرت سه بار از ابن ملجم بیعت گرفتند.
به این معنا که یک بار ابن ملجم با آن حضرت بیعت کرد، وقتی داشت از آن حضرت دور میشد امام علیهالسلام به او فرمودند که بیا و بار دیگر بیعت کن.
دوباره ابن ملجم با امام بیعت کرد و باز هم امام برای بار سوم از او بیعت گرفتند.
🔹ابن ملجم از این رفتار حضرت علی علیهالسلام تعجب کرد و پرسید که چرا از دیگران یک بار و از من سه بار بیعت گرفتید؟
امام در جواب او شعری خواندند با این مضمون:
«من زندگی او را میخواهم اما او ارادهی کشتن من را دارد»،
و فرمودند:
«ای ابن ملجم برو که به خداوند سوگند گمان ندارم به آنچه گفتی وفا کنی.»
درواقع امام با این جمله به او این پیام را رساندند که بر بیعت خود استوار باقی نخواهد ماند و بیعتشکنی خواهد کرد. [۵]
🔹ابن ملجم مرادی از ۹ نفری بود که در جنگ نهروان جان سالم به در برد
به مکه آمد و در جلسهای با گروهی از تروریستها نقشهی قتل امام علی (ع)، معاویه و عمرو بن عاص را کشیدند
و در کنار خانه خدا همقسم شدند که به پیمان خود وفادار باشند.
او مسئولیت ترور امام علی (ع) را به عهده گرفت
به کوفه آمد و با همکاری چند تن از خوارج کوفه، چون اشعث بن قیس، وردان بن مجالد و… در سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهلم هجری در محراب مسجد کوفه، حضرت را با شمشیری زهرآگین زخمی کرد که بر اثر آن امام به شهادت رسید. [۶]
🔹بررسی تاریخ نشان میدهد که ابن ملجم مرادی در سرپرستی زنی یهودی قرار داشت. [۷]
روایت دیگری، قاتل امام علی (ع) را «ولد الزنا» اعلام میکند. [۸]
در برخی گزارشها؛ از ابن ملجم با عنوان «ابن الیهودیة» (فرزند یهودی) و «شبه الیهود» (شبیه یهودیان) یاد شده است:
👈 ۱. امام علی (ع) بلافاصله بعد از ضربت خوردن فرمودند که این ملعونِ یهودیزاده مرا کُشت:
«قَتَلَنِی ابْنُ مُلْجَمٍ قَتَلَنِی اللَّعِینُ ابْنُ الْیَهُودِیَّةِ»؛ [۹]
مرا ابن ملجم کشت؛ مرا ملعونی که فرزند زن یهودی بود کشت.
👈 ۲. امام علی (ع) در جواب سؤال امام حسن (ع) که پرسید چه کسی اقدام به کشتن شما کرد؟، فرمودند:
«قَتَلَنِی ابْنُ الْیَهُودِیَّةِ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُلْجَمٍ الْمُرَادِی»
ابن ملجم که فرزند زنی یهودی است اقدام به کشتن من کرد. [۱۰]
👈 ۳. در روایتی چنین نقل شده است که؛
وقتی ابن ملجم در ملاقاتی با امام علی (ع) خود را معرفی کرد، امام فرمودند:
«رسول خدا (ص) به من خبر داد که قاتل من فردی شبیه یهود است و او (ابن ملجم) یهودی است». [۱۱]
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/8075
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت هشتاد و هشتم؛
حسین همزمان با ما به خانه رسید
دید که زهرا دارد گریه میکند
مهدی از درد پا مینالد
و وهب نای حرف زدن ندارد.
مضطرب و نگران پرسید:
«چی شده پروانه؟»
میدانست که این آشفتگی از بمباران نیست.
بمباران بخشی از زندگی ما و بقیه مردم شده بود و به آن عادت داشتیم
بدون سلام با بغضی که داشت خفهام میکرد گفتم:
«وهب رو دکتر...»
و نگاهم به نگاه مظلوم وهب افتاد.
نخواستم بگویم دکترجوابش کرده
بغضم ترکید
حسین زهرا را بغل کرد،
دست روی پیشانی گرگرفته وهب گذاشت و
گفت:
"میبرمش همدان. پیش دکتر ترابی.»
پرسیدم:
«کِی؟»
گفت:
«همین الآن.»
شبانه سوار ماشین شدیم و به همدان آمدیم
تشخیص دکتر ترابی برخلاف پزشک هندی بود
برایش روزی سه بار آمپول پنیسیلین نوشت و گفت:
"اگه آمپولها رو به موقع بزنه، سر یک هفته خوب میشه"
با شنیدن این حرف، جان به تن مردهام برگشت،
سابقه نداشت که حسین یک هفته کامل کنار بچهها باشه
وهب را بر میداشت و روزی سه مرتبه به درمانگاه میبرد.
بعد از یک هفته، وهب خیلی ضعیف شد، اما نگران درس و مشقش بود
همین نگرانی نشانه خوب شدن کامل او بود
از کرمانشاه به اهواز اسبابکشی کردیم
هنوز نیم سال اول تحصیلی به پایان نرسیده بود که
وهب کلاس اول ابتدایی را در سه شهر تجربه کرده بود؛
همدان، کرمانشاه و اهواز
خانه ما در محله کیانپارس اهواز بود
عمه هم پیش ما آمد.
آنجا برخلاف کرمانشاه با خانوادههای رزمندگان همدانی مثل خانواده علی چیتسازیان، ماشاء الله بشیری و سعید صداقتی همسایه شدیم.
همسر علی چیتسازیان؛ خانم پناهی تازه عروس بود
یک تازه عروس مهربان که مثل خواهرم، افسانه برای هم درد دل میکردیم
او قبل از آمدن پیش ما در دزفول زندگی میکرد
دوست همسرش سعید صداقتی او را به خاطر موشک باران شدید دزفول به اهواز آورده بود
تازه عروس میگفت همسرش نمیداند که به اهواز آمده.
گاهی وهب و مهدی را میبرد توی حیاط خانهاش و سوار تاب میکرد
میگفتم:
"خانم پناهی! دردسر برای خودت درست نکن! بچههای من بازیگوشن و بدسابقه تو تاب سواری!"
میگفت:
"این کار رو دوست دارم"
پس از مدتی خبر دادند که علی چیتسازیان مجروح
شده و خانم پناهی هم به همدان برگشت
وقتی رفت خیلی زود دلتنگش شدم.
دور جدید بمبارانها به خاطر عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ شروع شده بود
اهواز نزدیکترین شهر به این دو منطقه عملیاتی بود.
حسین گفته بود:
"هر وقت هواپیماهای صدام مردم پشت جبهه را بمباران کردند؛ بدانید که توی جبهه مشت محکمی از رزمندگان خورده اند."
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این قسمت از کتاب "خداحافظ سالار" یادی شد از جوان رزمنده همدانی "علی چیتسازیان"
دیدن این کلیپ خالی از لطف نیست؛
درضمن خاطرات این شهید عزیز درضمن خاطرات رزمنده همدانی دیگر "علی خوشلفظ"
در کتاب "وقتی مهتاب گم شد" در همین کانال آوردهایم؛
https://eitaa.com/salonemotalee/308
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee