#کودکانه
#معرفی_بازی ۲۸
👈 ویژه کودکان
✅ بازی سکه، آب و لیوان
🔻 در یک ظرف بزرگ و بلند مثل دبه، یک لیوان بگذارید. ظرف را پر از آب کنید. چند سکه را در دست گرفته و با نشانه گیری تلاش کنید از لب ظرف، سکه ها را به داخل لیوان بیندازید.
🔸 سکه وقتی وارد آب می شود، به صورت مستقیم حرکت نمیکند. باید چند تا سکه را بیندازید تا به اصطلاح قلق انداختن به دستتان بیاید.
◀️ این بازی برای بچهها بسیار جذاب است.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
#قبیله_لعنت
📖 تاریخ فرهنگی "قبیله لعنت"
#بنیاسرائیل_و_پیامبری
قسمت هفدهم
◀️ #انحراف ۴
🔹قرآن کریم، در آیات متعدّدی متذکّر اندیشه و عمل شیطانی بنیاسرائیل شده است و ازجمله بر موضوعاتی همچون: رباخواری (نساء، ۱۶۱)، تحریف کتاب آسمانی (بقره، ۷۹)، انکار وحی (انعام، ۹۱)، پیمانشکنی (بقره، ۱۰) و… تأکید میکند.
🔹با دلّالگی شیطان، اشرار یهود در مبارزه علیه مؤمنان و حقایق وحیانی، به سازماندهی و تشکیلات ویژهای رسیده بودند.
🔹چنانکه قبلاً نیز ذکر شد، از نظرگاه توراتی، قوم بنیاسرائیل از مرحلهی مهاجرت اول، ورود به «کنعان» (دوران شیوخ) تا مرحلهی تشکیل دولت و سلطنت (دوران ملکیم) شش دوره را پشت سر گذراند. (۳۲)
🔹پس از حضرت یوشع (ع)، بنیاسرائیل عصر داوران را تجربه کردند.
تاریخ این دوران در «سِفر داوران» تورات ذکر شده است.
پس از آخرین داور حضرت سموئیل (ع) مردم از آن حضرت درخواست کردند که پادشاهی برای آنان برگزیند.
در واقع بنیاسرائیل در آن زمان، پادشاهی نداشتند.
سموئیل (ع) پس از اصرار زیاد مردم، از طرف خدا جوانی را به پادشاهی آنان نصب کرد.
🔹نخستین پادشاه بنیاسرائیل حدود ۱۰۳۰ ق.م. انتخاب شد.
نام این پادشاه در عهد عتیق (کتاب اول سموئیل، باب ۹ به بعد) «شائول» و در قرآن کریم، «طالوت» است.
«وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً… (۳۳)
و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را برای شما به فرمانروایی برگزیده است.»
🔹پس از انتخاب نخستین پادشاه، جنگ مهمّی میان بنیاسرائیل و فلسطینیانِ آن زمان رخ داد و پیروزی نصیب بنیاسرائیل گردید.
مهمترین قهرمان این قوم «جُلیات» بود که در قرآن کریم، «جالوت» نامیده شده است.
وی بهدست حضرت داوود (ع) کشته شد و لشکر وی گریخت.
حضرت داوود (ع) جانشین طالوت شد (حدود ۱۰۱۵ ق.م.) و حضرت سلیمان (ع) بهجای پدرش داوود (ع) نشست و مهمترین و باشکوهترین دوران بنیاسرائیل را بهوجود آورد.
🔹سلیمان عبادتگاه بسیار بزرگی در شهر اورشلیم (یعنی شهر سلامت) ساخت که بهنام «هیکل سلیمان» معروف شد.
هیکل در زبان عبری، بهمعنای ساختمان بلند است. این عبادتگاه بعداً یکبار حدود ۵۸۷ ق.م. بهدست بختالنصر و بار دیگر در سال ۷۰ م. بهدست شاهزاده روسی، تیتوس (۳۴) خراب شد.
🔹پس از رحلت حضرت سلیمان (ع)، فرزندش «رَحُبعام» زمام امور مملکت بنیاسرائیل را در دست گرفت و چون وی به ستمکاری پرداخت، گروهی از مردم از فرمان او بیرون رفتند و تنها [سرزمین] دو سبط يهودا و بنیامین در سرزمین «یهودا» (بهنام یکی از فرزندان حضرت یعقوب) که نسبتاً کوچکترین بخش بود، برای او باقی ماند.
این قسمت که شامل شهر اورشلیم (قدس) نیز میشد، اهمیت بسیاری داشت و نام یهودی از اینجا میآید.
ده سبط دیگر حکومت مستقلّی بهنام اسرائیل بهرهبری فردی به نام «یَرُبعام بن نایاط» در شمال «فلسطين» تشکیل دادند.
يربعام یکی از استانداران حضرت سلیمان (ع) بود.
🔹تجزیهی کشور، مبدأ ضعف و بدبختی آنان بود. پادشاهان یهودا و اسرائیل نیز عموماً گنهکار بودند و مردم را به گناه و بتپرستی دعوت میکردند. (۳۵)
تفرقههای مذهبی، درگیریهای داخلی و تضعیف دولت مقتدر سلیمانی موجب گشت تا شاهان بابل به سرزمین بنیاسرائیلیان چشم طمع بدوزند.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🌺❤️ #بی_تو_هرگز ❤️🌺
🇮🇷قسمت هفدهم🇮🇷
✒کودک بی پدر
- چند ماه دیگه یازده سال میشه ... از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم ... بغضم ترکید ... این خونه رو علی کرایه کرد ... علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه ... هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره ... گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده ... دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ...
من موندم و پنج تا یادگاری علی ... اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن... حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد.
کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم ... همه خیلی حواسشون به ما بود ... حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد ... آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد ... حتی گاهی حس می کردم ... توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن.
تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد ... روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود ... تنها دل خوشیم شده بود زینب ... حرف های علی چنان توی روح این بچه ۱۰ ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد ... درس می خوند ... پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد... وقتی از سر کار برمی گشتم ... خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود ...
هر روز بیشتر شبیه علی می شد ... نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود ... دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم ... اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید ...
عین علی ... هرگز از چیزی شکایت نمی کرد ... حتی از دلتنگی ها و غصه هاش ... به جز اون روز ...
از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش ... چهره اش گرفته بود ... تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست ... گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ...
تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشون رو داده بودن ... با یه نامه برای پدرها ...
بچه یه مارکسیست ... زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره ...
- مگه شما مدام شعر نمی خونید ... شهیدان زنده اند الله اکبر ... خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه ...
اون شب ... زینب نهارنخورده ... شام هم نخورد و خوابید ...
تا صبح خوابم نبرد ... همه اش به اون فکر می کردم ... خدایا... حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ ... هر چند توی این یه سال ... مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست ...
کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد ...
با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت ... نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ... خیلی خوشحال بود ... مات و مبهوت شده بودم ... نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش ...
دیگه دلم طاقت نیاورد ... سر سفره آخر به روش آوردم ... اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست ...
- دیشب بابا اومد توی خوابم ... کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد ... بعد هم بهم گفت ... زینب بابا ... کارنامه ات رو امضا کنم؟ ... یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ ... منم با خودم فکر کردم دیدم ... این یکی رو که خودم بیست شده بودم ... منم اون رو انتخاب کردم ... بابا هم سرم رو بوسید و رفت ...
مثل ماست وا رفته بودم ... لقمه غذا توی دهنم ... اشک توی چشمم ... حتی نمی تونستم پلک بزنم ...
بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم ... قلم توی دستم می لرزید ... توان نگهداشتنش رو هم نداشتم ...
◀️ ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#دشمن_شناسی
#طرح_تجزیه_ایران
نقشههای آقای «لوئیس» برای تجزیهطلبی!
مهمترین نظریه تجزیه ایران در دوران معاصر، کار یک مورخ یهودی انگلیسی است که او را یکی از بزرگترین مورخان تاریخ میدانند؛ کسی که پدر نقشههای تجزیه ایران است و نامش «برنارد لوئیس» است.
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee