eitaa logo
سالن مطالعه
190 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
996 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
✡🔥 🔥✡ ۳۶ 🖋 مقاله‌ی نهم: قسمت سوم؛ 🔹دشمن با دیدن خندق، دریافت که این طرح از عرب نیست. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله سه هزار نیرو در مدینه بسیج کرده بود. در همین زمان، بنی قریظه در مدینه عهد خویش را با پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله شکستند و اعلان جنگ کردند مسلمانان حتی در مدینه هم امنیت نداشتند؛ چرا که یهود در داخل شهر به افرادی که در سر راه خود می‌دیدند، تعرض می‌کردند. این اوج خیانت یهودیان و سوءاستفاده آنان از رأفت پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله بود و از عمق کینه آنها به اسلام حکایت داشت. 🔹پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: "رفت و آمد کنندگان مسلح باشند." زن‌ها را نیز در قلعه‌هایی جمع کردند و حسان بن ثابت را که از شاعران بزرگ آن عصر بود، به نگهبانی از آنان گماشتند. در یکی از روزها، مردی یهودی به قصد تعرض، در اطراف یکی از این قلعه‌ها می‌گشت؛ صفیه، عمه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به حسان گفت: "از ما دفاع کن." حسان گفت: "من به جبهه نرفتم تا نجنگم. من مرد جنگ نیستم." صفیه شمشیر حسان را گرفت و آن یهودی را به هلاکت رساند! (۱۳) 🔹محاصره بیش از بیست روز طول کشید. از طرفی، اوضاع داخل مدینه هم مخاطره‌آمیز شد. به‌قدری شرایط دشوار گردید که منافقان لب به شکایت گشودند و شایعه کردند که مردم تصمیم گرفته‌اند از معرکه بگریزند. «وَ إِذْ یقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً وَ إِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِی یقُولُونَ إِنَّ بُیوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِی بِعَوْرَةٍ إِنْ یرِیدُونَ إِلاَّ فِرَاراً (۱۴) منافقان و آنها که در دل‌هایشان بیماری است، می‌گفتند: "خدا و پیامبرش جز فریب، به ما وعده‌ای نداده‌اند" و گروهی از آنها گفتند: "ای مردم یثرب، اینجا جای ماندن نیست، بازگردید" و گروهی از آنها از پیامبر رخصت طلبیدند. می‌گفتند: "خانه‌های ما را حفاظتی نیست." خانه‌هایشان بی‌حفاظ نبود. می‌خواستند بگریزند». 🔹این حرف‌هایی بود که پشت خاکریز رد و بدل می‌شد. سه عامل مهم، وضعیت را بسیار دشوار کرده بود: سرمای بهمن ماه؛ گرسنگی و ضعف پس از ماه مبارک رمضان، چرا که در ماه رمضان خندق را کنده بودند؛ ترس از ده هزار نیروی کاملاً مسلح و باران تیر که به جبهه مسلمانان می‌آمد. ترس و ضعف و سرما، نیروها را از پا درمی‌آورد. البته در آن سو، مشرکان نیز گرفتار معرکه‌ای سخت شده بودند. آنان جنگی کوتاه مدت را پیش‌بینی کرده و آذوقه‌ای اندک با خود آورده بودند، اما جنگ به طول انجامیده بود. افزون بر آن، ترس و ضعف و سرما دامن‌گیر آنان نیز شده بود. خداوند فرمود: «وَ لاَ تَهِنُوا فِی ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یأْلَمُونَ کَمَا تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ یرْجُونَ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۵) در دست یافتن به آن قوم سستی مکنید. اگر شما آزار می‌بینید، آنان نیز چون شما آزار می‌بینند، ولی شما از خدا چیزی را امید دارید که آنان امید ندارند و خدا دانا و حکیم است.» 🔹عمرو بن عبدود و تعداد دیگری از قهرمانان عرب، از باریکه‌ای در خندق عبور کردند. علی بن ابی‌طالب علیهماالسلام به همراه چند نفر، سریع خود را به آن باریکه رساندند و آنجا را بستند. عمرو در شوره‌زار میان خندق و کوه سلع جولان می‌داد و مبارزه می‌طلبید. حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله به اصحاب فرمودند: "کیست که با او مبارزه کند؟" هیچ‌کس جز علی علیه‌السلام پاسخ نداد. حضرت فرمودند: "این عمرو است! بنشین شاید دیگری برخیزد." هیچ‌کس برای مبارزه با عمرو جرئت برخاستن نداشت. به روایت ابن ابی الحدید، علی علیه‌السلام رهسپار میدان شد و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: "امروز تمام ایمان در برابر تمام شرک قرار گرفت." عمرو در برابر چشمان حیرت‌زده مشرکان و مسلمانان، با ضربت شمشیر علی علیه‌السلام از پای درآمد. با کشته شدن وی، دشمن روحیه‌اش را از دست داد. (۱۶) ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/5512 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
۵ آذر ۴۰۱ قسمت دوم؛ ... این عبارات را من می‌خوانم: «بسیج، مدرسه‌ی عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که بر گلدسته‌های رفیع آن، اذان شهادت و رشادت سَر داده‌اند». چه ادبیّات فاخری، چه تعبیرات بلندی! «درخت پُرثمری است که شکوفه‌های آن، بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق می‌دهد». البتّه من این عبارات را پشت سر هم نمی‌خوانم! بروید دقّت کنید، این حرفها خطاب به شماها است. بعد می‌فرمایند: «افتخارم این است که خود بسیجی‌ام». امام با آن عظمت که دنیا را تکان داد، تاریخ را تکان داد، می‌گوید «افتخارم این است که بسیجی‌ام». بعد میگوید: «من دست یکایک شما را می‌بوسم»؛ واقعاً اینها فراموش‌شدنی نیست. خب شما بسیجی‌های امروز مخاطب این بیانید. امام نفرمودند بسیج دهه‌ی ۶۰، [فرمودند] بسیجی؛ شما و بسیجیان بعد از شما، تا دوره‌های آینده، همه مخاطب این بیانند که امام می‌گوید من دست شماها را می‌بوسم. خب، در همین بیانیّه ــ بیانیّه‌ی آذر ۶۷ ــ امام [لزوم] بسیج دانشجو و طلبه را اعلام می‌کند؛ این یک معنای خاصّی دارد. از دانشجویان مطالبه می‌کند، از طلّاب علوم دینی مطالبه می‌کند که بسیج داشته باشند، بسیج بشوند؛ این معنایش آن است که بسیج فقط مال میدان نظامی نیست؛ در همه‌ی میدانها، از جمله میدان علم ــ علم دین و علم مادّی ــ بسیج باید حضور داشته باشد؛ درست توجّه کنید، این نکته‌ی مهمّی است. امام بزرگوار با این کار در واقع یک تهدید را تبدیل کرد به فرصت؛ آن تهدید چه بود؟ ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
17.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اتمی (١) 💥 بررسی توان اتمی اسرائیل 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتمی (۲) 💥 بررسی توان اتمی اسرائیل 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت سی و دوم به زحمت از نردبان چوبی بالا می‌رفتیم. مامان رخت‌خواب‌هایمان را شانه‌به‌شانه هم می‌انداخت و برای اینکه از سر کنجکاوی و شیطنت کودکی کار دست خودمان ندهیم، می‌گفت: «هرکس بره لب پشت بوم شیطون از عقب هلش می‌ده پایین.» ما هم می‌ترسیدیم و از جای‌مان جنب نمی‌خوردیم. سر روی بالش‌های قلمبه و گردمان می‌گذاشتیم و محو دیدن ستاره‌ها می‌شدیم. تا مامان برای شستن ظرف‌های شام سر حوض برود و برگردد، هرچه می‌توانستیم از آسمان ستاره می‌چیدیم و همان طور که چشممان به آسمان بود، یکی شیطنت می‌کرد و لحاف را روی صورت خودش و بقیه می‌کشید. زیر لحاف، توی تاریکی، کف پای هم را قلقلک می‌دادیم یا نیشگون تیز می‌گرفتیم و پای دیگری می‌انداختیم. هر چیز بهانه خنده و سرگرمی می‌شد حتی تنگی جا، که وقتی عرصه به ما تنگ می‌شد، به هم سقلمه می‌زدیم که جا باز شود. به حدی شلوغ می‌کردیم تا مامان صداش در می‌آمد: «دخترا! چه خبرتونه، خونه رو گذاشتین رو سرتون! در و همسایه چی می‌گن؟! بخوابین و گرنه به آقاتون می‌گم.» اسم آقا که می‌آمد، دست و پایمان را جمع می‌کردیم. با همه مهربانی ابهتی داشت برای خودش که دعوا نکرده، ازش حساب می‌بردیم. ساکت می‌شدیم، البته تا فردا شب. ایران ۱۱ ساله بود. من ۷ ساله بودم و افسانه ۵ ساله. افسانه بیشتر از ما کودکی می‌کرد و برای خودش رؤیا می‌بافت. برعکس، ایران بزرگتر و عاقل‌تر بود و توی بازی، مامان ما می‌شد. یک شب به من می‌گفت: «پروانه! اجازه بده افسانه برای ما سه نفر، ستاره انتخاب کنه.» همان طور که سرهای‌مان روی بالش بود و چشمان‌مان به آسمان، افسانه با انگشت کوچکش، یک ستاره بزرگ و پرنور را نشان داد و گفت: «اون مال منه» بعد هم اشاره کرد به یک ستاره کوچک: «اونم مال ایران.» و رفت زیر پتو. طاقت نیاوردم و پرسیدم: «پس من چی؟» ایران، خانمی کرد و گوشه‌ای از آسمان را نشانم داد که انبوهی از ستاره ها جمع شده بودند، گفت: «اون ستاره دنباله دار هم مال توئه.» معنی ستاره دنباله دار را نمی‌فهمیدم برای همین پرسیدم: «ستاره دنباله‌دار چیه؟» گفت: «یه ستاره با یه عالمه ستاره دیگه که دنبالشن.» با هیجان پرسیدم: «مثلا چند تا؟!» ایران دستهایش را تا جایی که می‌شد باز کند، باز کرد و گفت: "این هوا." تقریبا هر شب آن قدر میان ستاره‌ها، پرسه می‌زدیم تا مامان می‌رسید و با کمک ایران، آن پشه بند بزرگ و سفیدی را که پدرم از کویت آورده بود، برپا می‌کرد. نسیم شامگاهی از سمت کوه الوند می‌وزید و به صورت‌مان می‌خورد، مامان روی‌مان، پتوهای ملحفه شده می‌انداخت و می‌گفت: «ایران! پروانه! زود بخوابید. تا چند روز دیگه مدرسه باز می‌شه، باید عادت کنید زود بیدار شین.» من و ایران توی یک مدرسه درس می‌خواندیم. او کلاس پنجم می‌رفت و من کلاس اول. مدرسه ادب، فاصله چندانی با خانه ما نداشت. هر روز روپوش طوسی مدرسه را می‌پوشیدیم، مامان روی سر من یک روبان سفید خوشگل می‌بست که شکل پروانه بود، ایران هم روسری می‌پوشید، دستم را توی یک دست و کیف چرمی‌اش را توی دست دیگر می‌گرفت و از محله‌مان، کوچه برج راه می‌افتادیم، از کنار «چشمه کبود» رد می‌شدیم و آن طرف «پل مراد» به «مدرسه ادب» می‌رسیدیم. ساعت ده که می‌شد، ایران از توی کیفش، نان و پنیر و سبزی یا گردویی که مامان گذاشته بود، در می‌آورد و با لذت تمام می‌خوردیم. به این لقمه‌های دراز که حکم یک وعده غذا را داشت، «لقمه غازی» می‌گفتیم. ادامه دارد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عشق شهید فخری زاده به امام حسین علیه‌السلام ❤️به بهانه هفتم آذر دومین سالگرد دانشمند هسته ای ایران ❇️ به روایت حاج حسین کاجی 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید فخری زاده : جز شهادت هیچ راه دیگری نیست... 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
32.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 زیبای قسمت بیست و چهارم 🎞 این قسمت : ویروس موشکی 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴۵ _کادو خریدن سخت نیست😊😊_ _اینکه‌ چطوری به طرف بفهمونی گرون خریدیش سخته😅😂_ به نام خدای دوستدار محبت بین انسانها سلام پیامبر رحمت صلي الله عليه و آله الهَدِيَّةُ تورِثُ المَوَدَّةَ ، وتُجَدِّدُ الاُخُوَّةَ ، وتُذهِبُ الضَّغينَةَ. هديه دادن، دوستى به بار مى آورد ، برادرى را تازه مى سازد و كينه را مى زدايد. (بحار الأنوار : ج۷۷، ص ۱۶۶) انسان بنده‌ی محبت است. یکی از بهترین شیوه‌های ابراز محبت و ایجاد محبت، هدیه دادن است. ارزش هدیه به قیمت آن نیست؛ به اصل این کار و شیوه آن بستگی دارد. هر چیز حتی ساده‌ای را بهانه‌ی ایجاد انس، در دلهای اقوام، دوستان و آشنایان قراردهیم و با هدیه دلها را به هم نزدیک کنیم. 🔸🌺🔸-------------- 🖋سالن مطالعه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews759797104121485756151454.pdf
11.14M
بسم الله الرحمن الرحیم امروز سه‌شنبه‌ ۸ آذر ۱‌۴۰۱ ۴ جمادی‌الاول ۱۴۴۴ ۲۹ نوامبر ۲۰۲۲ تمام صفحات پی‌دی‌اف روزنامه‌های شرق، اعتماد، ایران و وطن امروز در "سالن مطالعه" 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee