✡ بیت شیرازی یا دفتر
#حافظ_منافع_اسرائیل_در_نجف_اشرف؟!
نویسنده: حامد دهقانی
منبع: اندیشکده مرصاد
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/9071
قسمت پنجم؛
🔶🔸بیت شیرازی؛
بازیگر اصلی نمایش عادیسازی مذهبی در عراق
🔹روشن شد که رئیس سابق، کنونی و نائب رئیس مجلس علماء الدین همگی از وابستگان به بیت شیرازی هستند
و فهرستی که از اعضای کمیتههای عالی و مشورتی بر روی پایگاه مجلس آمده، بیشتر با اسامی و تصاویر طلاب یک مدرسه خاص وابسته به شیرازیها در شهرک صدر بغداد (حوزه السیدة الزهراء) پُر شده است.
🔹از این رو، این مجلسِ تهیمایه اگر آدرس دفتر خود را «شارع المدینه، النجف الأشرف» عنوان میکند، جز سوءاستفاده از نام حوزه نجف نیست.
بهویژه آنکه ظاهراً پایگاه اینترنتی و توییتر این مجلس اساساً از خارج عراق مدیریت میشود؛
چرا که فعالیتهای مجلس بیشتر به زبان انگلیسی بهروزرسانی میشود و بخش عربی پایگاه، تنک بوده و از مدتها پیش بهروزرسانی نشده است.
تا آنجا که «محمد باقر البدیری» را همچنان رئیس مجلس معرفی میکند و البته ادمین انگلیسیزبان نام وی را همچون مواردی دیگر اشتباه ترجمه کرده و «محمد بکیر» نوشته است.
🔹پرسش مهمی که وابستگی مجلس علماء الدین به بیت شیرازی پیش میکشد آن است که چگونه جریانی که تندترین خوانش از «تشیع برائتی» را نمایندگی میکند و تا پیش از این به مخالفان سرسخت «تقریب» شناخته میشدند، اینچنین بر روی پروژهای سرمایهگذاری کرده که سنّی و مسیحی و یهودی را همگی «فرزندان ابراهیم (ع)» میخواند و از صلح و همزیستی مسالمتآمیز گفته و با آغوش باز از ایزدی و هندو و بودایی پذیرایی و از عادیسازی با رژیم صهیونیستی حمایت میکند؟!!
👈 به امید خدا در یادداشتی دیگر این شیفت گفتمانی شیرازیها از «شیعه هویتی» به «شیعه ایدئولوژیک»، از «اسلام برائتی» به «اسلام مدنی» و از «یاسر الحبیب» به «محمد توحیدی» را بازخوانی و تحلیل خواهیم کرد.
والحمدلله
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت صدوپانزدهم؛
به قصرشیرین رسیدیم
باز زنگ صدای حسین در گوشم پیچید:
"بعد از جنگ برای آوردن اولین گروه از اسرای ایرانی در قالب راننده اتوبوس به داخل مرز منظریه رفته بود تا اولین کسی باشد که چشمش به آوردن آزادگان و همرزمان قدیمیاش روشن شود."
شب مرز، بوی جبهه میداد
دلم، نرفته برای حسین تنگ شد و نگران که مبادا نرسد
او زیارت را با وجود صدام نمیخواست و من حالا به قدری آکنده از یاد او شده بودم که زیارت را بدون او نمیخواستم
ستارهها توی آسمان، پهن نشده بودند که حسین خودش را با یکی از دوستانش حاج علاء حبیبی به مرز رساند
سرشار از نشاط شدم
عمه قربان صدقه حسین رفت
و پدرم حرف دل ما را زد؛
"حسین جان! زیارت با تو بهتر میچسبه. به موقع رسیدی!"
از سر مرز اتوبوس عوض شد
سوار یک اتوبوس عراقی شدیم
قبل از حرکت چند مأمور با نشان حزب بعث عراق داخل اتوبوس آمدند و سر و شکلمان را برانداز کردند
نگاه یکیشان روی حسین متوقف شد.
دلم ریخت
حسین بیخیال مأمور، از پنجره به بیرون اتوبوس نگاه میکرد.
بعد از دقایقی دستور حرکت دادند.
میگفتند شما امروز مهمان رئیس القائد صدام هستید
حالا بیشتر از قبل دلیل حسین را برای نیامدن به زیارت درک میکردم
در مسیر کاظمین پرسیدم:
«حالا این مأموریت مهم چی بود که به خاطرش موندی؟"
خلاصه و کوتاه گفت:
"میزبان حضرت آقا تو دوکوهه بودم."
سرم را پایین انداختم و با لحنی که بوی پشیمانی میداد گفتم:
"اگه میگفتی که میزبان آقا هستی من به خودم اجازه نمیدادم که اون حرفها رو بهت بزنم"
حسین نخواست و نگذاشت که به حرفهای دو سه روز گذشته فکر کنم، گفت:
«خوش به حال شهدا که با تن آغشته به خون به زیارت سیدالشهدا رفتن، ما زیارت میکنیم و برمیگردیم اما اونها همیشه پیش امام حسینن.»
وقت نماز مغرب و عشاء به کاظمین رسیدیم و فردا برای زیارت به سامرا رفتیم و دوباره به بغداد برگشتیم.
پایمان به نجف و کربلا که رسید خودمان را در عرش خدا میدیدیم
چشمانم را میمالیدم که خوابم یا نه
باور نمیکردم که بیدارم
اشک روی چشمانم پرده میشد و میافتاد
عمه و پدرم هم حال خوشی داشتند
اما حسین حس مغموم دل شکستهای داشت که احساسش را بروز نمیداد.
گوشه صحن زیارتنامه و نماز میخواند و به ضریح چشم میدوخت
شاید که نه! حتماً دوستان شهیدش یکییکی از ذهنش عبور میکردند و بیکلام با آنها درددل میکرد
دوست داشتم که مثل من؛ آتش شعله کشیده درونش را با باران اشک خاموش کند.
اما فقط نگاه میکرد
و همین مرا میسوزاند.
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🌹در نیکشهر که بودیم؛ مقداری کالا برای تقسیم بین عشایر و برادران بسیج و سپاه از زاهدان فرستاده شد.
🌹حاج احمد تمام کالاها را بین اعضا تقسیم کرد و خودش نصیبی نبرد
با اعتراض برادران روبرو شد
و بالاخره قبول کرد کالایی را به عنوان سهمیهاش بردارد
🌹برادران فکر میکردند که او حالا یخچال، تلویزیون و یا فرش را انتخاب میکند اما با کمال تعجب ویدند؛
🌹که او فقط یک کارد آشپزخانه برداشت و گفت:
"این را بر میدارم. شما دیگر نمیتوانید اعتراضی به من داشته باشید."
"شهید حاج احمد باقری"
📚 کتاب: ترمه نور، صص ۴۵
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
"جان فدای ملت🕊♥️"
از نیروهاے حشدالشعبے بود؛
بهشگفتم:
«حاجقاسم رو در یک جمله تعریف کن..!»
با صداے بلند فریاد زد:
«حاجقاسم،
عباسالعراق ...💔! »
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
10.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 با این خلوص نیت بود که ما پیروز شدیم!
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
#شهیـد💔
کسےاسـتکہ
وقتےهمہبہدنبـالروشـنایےبودند،
اوخــودش
چــراغهدایـتشـد..
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
سلام و احترام و تبریک ایام
👌 پیام زیر از یکی از دوستان و برادران عزیز بنده است که مدیر مجتمع آموزشی نوجوانان غیرایرانی مقیم قم است؛
👈 انشاءالله بتونیم در این کار بزرگ شریک باشیم:
با سلام و عرض ادب و احترام
🔹همانگونه که مستحضرید مجموعه "حکمت" چند سالی است در جهت تربیت دانش آموزان غیرایرانی مقیم قم فعالیت میکند
تا کنشگرانی در جهت تمدن نوین اسلامی در فضای بین الملل تربیت نماید،
🔹حال عازم اردوی راهیان نور در ایام نیمه شعبان هستیم تا نوجوانانی از ملیت های مختلف عهد سربازیشان را محل معراج شهدا ببندند،
ولی به دلیل هزینههای اردو دچار مشکلاتی در زمینه غذا و حملونقل سفر شدهایم و ۵۰ میلیون تومان در این سفر کم داریم،
🔹با توجه به این که مخاطبین مجموعه از قشر ضعیف جامعه هستند، امکان تامین هزینه برایشان مقدور نیست،
👈 فلذا درخواست داریم در صورت امکان مساعدت نمایید، باشد که در زمینه تربیت سید حسن نصراللهها و شیخ ابراهیم زکزاکیها قدمی برداریم.
شماره شبا
ir770170000000354421713004
و شماره کارت 5041721053808151
به نام محمد حسین موحدی مهر
اطلاعات بیشتر: 09196920696