🍃🌸🍃
#گزیده_بیانات
۳درس مهم برای زندگی علوی
#امام_علی علیهالسلام یک روز هم خانه نشین نشد...
✳️ بیانات سال ۱۳۵۹ آیتالله خامنهای درباره درسهای عملی امیرالمؤمنین علیهالسلام برای زندگی امروز ما
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/9441
قسمت سوم؛
🔹 اینکه میگویند على خانهنشین شد، دروغ است؛
على یک روز هم خانهنشین نشد،
یک روز هم از فعّالیّت اجتماعى دست نکشید؛
على یک روز هم با جامعهاش،
با انقلابش،
با امّتش ــ که امّت او بود، چون امّت پیغمبر بود ــ قهر نکرد.
از کار کناره گرفتن،
زودرنج بودن،
دلنازک بودن،
از حوادث و رویدادهاى کوچک فوراً رنجیدن و زبان به داد و بیداد گشودن،
از شأن على پایینتر بود و دامان على به آن آلوده نشد.
[او] کار کرد. لَم یَسبِقُهُ الاَوَّلونَ بِعَمَلٍ وَ لا یُدرِکُهُ الآخِرون؛
تا روز قیامت هم هیچ کس در عمل، در تلاش، در فعّالیّت، به پاى على نرسیده است و نمیرسد...
🔶🔸حضرت علی علیهالسلام تسلیم محض پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بود
🔹 و امّا خصلت دوّم.
وَ لَقد کانَ رَسولُ اللّه صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه یُعطیهِ الرّایَة؛
پیغمبر پرچم به او مىسپرد.
این به نظر من و آنچنان که من میفهمم، یک تعبیر سمبلیک است.
پیغمبر اکرم به خیلىها پرچم میداد
و خیلىها را به میدان جنگ میفرستاد...
امام حسن میخواهد بگوید:
امیرالمؤمنین بازوى تواناى پیغمبر بود،
تسلیم محض پیغمبر بود...
على به معناى واقعى کلمه بازوى پیغمبر بود:
اینجا را بکوب،
اینجا را بنواز،
با فلانى دوست شو
به سوى فلانى به دشمنى تهدیدکنان برافراشته شو؛
تسلیم محض و مطلق.
🔹خصوصیّت بزرگ دیگر على علیهالسلام این است که؛
در مقابل پیغمبر، سِلم محض است.
آن وقتى که رسول خدا به او میگوید در مکّه بمان، میماند؛
آن وقتى که در جنگ تبوک به او میگوید در مدینه بمان، میماند؛
آن وقتى هم که به او میگوید با عمروبنعبدود بجنگ و جانت را در خطر بینداز، مىاندازد؛
لا یَسبِـقونَه بِالقَولِ وَ هُم بِاَمرِه؛ یَعمَلون.
در مقابل خدا و در مقابل پیامبر و در مقابل اسلام باید از على این خصلت را آموخت:
تسلیم محض بودن...
باید به طور مطلق تسلیم اسلام باشیم،
از اسلام سخن بشنویم،
از اسلام راهنمایى بجوییم...
🔶🔸امیرالمؤمنین علیهالسلام در دنیا اندوخته مالی فراهم نیاورد
🔹و امّا نکتهى سوّم در زندگى امیرالمؤمنین به روایت امام حسن مجتبى؛
امام حسن در پایان این خطبهى شریفه میفرماید:
وَ ما تَرَکَ عَلى اَهلِ اَلارضِ صَفراءَ وَ لا بَیضاءَ [اِلّا سَبعَ مِائَةَ دِرهَم]؛
على از طلا و نقرهى عالم هیچ از خود باقى نگذاشت مگر هفتصد درهم.
هفتصد درهم مبلغ بسیار ناچیزى است که همین مبلغ ناچیز هم در زندگى على اندوخته به حساب نمىآید،
زیرا على آن را براى روز مبادا نیندوخته بود؛
خرج لازمى داشت و پول على کفاف نمیداد،
مجبور بود حقوق خودش را از بیتالمال مقدارى کنار بگذارد و بر خودش زحمت و رنج را تحمیل کند تا بتواند این خلأ را در زندگى پُر کند...
🔶🔸سه موعظه از زندگی امیرالمؤمنین علیهالسلام که نباید فراموش کنیم
🔹 برادران و خواهران!
راه ما این است و این موعظهاى است که امیرالمؤمنین با عمل خودش به ما داده است و ما را به آن فراخوانده است.
این سه موعظه را فراموش نکنیم؛
اینها مصداقهاى واقعى تقوا هستند؛
ما این سه درس را از على یاد بگیریم.
◀️ من این سه درس را باز هم تکرار میکنم:
👈 اوّل، عمل و تلاش. بیکار نمانید؛ کوشش کنید کار لازم و عمل صالح را در هر زمانى بشناسید و پیدا کنید و بعد آن را با صمیمیّت و اخلاص انجام بدهید.
👈 دوّم، تسلیم بودن در مقابل فرمان رهبرى؛ در مقابل فرمان آن کسى که براى انسان واجبالاطاعة است.
👈 آنگاه بىاعتنائى به مادّیگرى، به پول، به زخارف دنیا، و پشت پا زدن به هر گونه عملى که از این احساس انسان سرچشمه میگیرد.
این، فرمان امیرالمؤمنین براى ما است.
پروردگارا! ما را با شیوهى علىّبنابىطالب در دنیا زنده بدار
و ما را در راه علىّبنابىطالب علیهالسلام بمیران.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت ۱۲۵م؛
هنوز ما توی همدان بودیم که ظرف چند روز صورت پدرم زرد و پژمرده شد
خودش وقتی عید همان سال، طبق رسم هر ساله عیدی درشتی به تکتک فامیل داد گفت:
"این آخرین عیدیه که از دستم عیدی میگیرین"
اگر مرگ عمه غیرمنتظره و غافلگیرکننده بود اما رنگ رخسار پدرم گواهی میداد که سرطان به تاروپود تنش پنجه انداخته و رفتنی
است.
حسین فقط پسر خواهر یا دامادش نبود.
تکیهگاهش بود که وقت افتادگی ازش میخواست که دستش را بگیرد.
حسین بردش بیمارستان و دکتر دستور بستری داد و آب نخاعش را کشید
یک ساعت بعد پدرم پرستارها و دکتر را صدا زد.
فکر کردند که میخواهد دردش را بگوید
همه آمدند.
به دکتر گفت:
"بخواب!"
و به پرستارها گفت:
"یالله چرا معطلید آب نخاع شو بکشین تا بفهمه چی کشیدم!"
دکتر و پرستارها خندیدند
دکتر روحیهٔ بالای پدرم را که دید گفت:
"باید شیمی درمانی بشی"
پدرم به لهجه همدانی گفت:
«مردن مردنه خِرّ خرش شیه؟!»
سوزن سرم را از دستش جدا کرد کف اتاق از خون پر شد.
به حسین گفت:
«بریم»
و به ماندن در بیمارستان و شیمی درمانی تن نداد
حسین بارضایت پزشک، او را به خانه برد.
بعد از دو سه روز رفت توی حالت كُما و سر یک هفته فوت کرد.
وقتی از سر خاک برگشتم، کنار تخت ایران نشستم و برایش درددل کردم
میگفتم و گریه میکردم
صورتم را میچسباندم به صورت مات و بیحرکتش و با اشکهام صورتش را خیس میکردم
حسین بیقراری ام را که میدید، به دلداری میگفت:
"شک نکن که دایی جان با اون همه کارای خیری که برای غریبه و آشنا کرد، یه راست رفت وسط بهشت"
حرفهای حسین مثل سكوتش مرهمی بر قلب سوختهام بود
اما تنها که میشدم تمام گذشتههای تلخ و شیرینی که در کنار عمه و آقام بودم از جلوی چشمهایم میگذشت
از وقتی که سالار خطابم میکرد و ماجراجوییهایم گل میکرد تا وقتی که حسین را با خودش به سرویس میبرد و وقت آمدن برایم سوغات میآورد تا روزی که مادرم جوان مرگ شد و اشک پدر را دیدم و تا...
راستی این مصیبت ها مثل طوفان شده بودند و یکی پس از دیگری عزیزی را از من میستاند
ایران هم که بعد از مادر و عمه سنگ صبورم بود
حالا دیگر شده بود فقط یک جفت چشم باز که هیچ عکسالعملی در مقابل دیدههایش نداشت
حتی دیگر آن گوش شنوایی را که همیشه پذیرای درد دلهایم بود نداشت
فقط حسین برایم مانده بود که وقتی میآمد آرامش را همراهش میآورد و وقتی میرفت بیاختیار آن آرامش را با خودش میبرد.
حسین این قبض و بسط روحیه ام را که با رفتن و آمدن او بر من مستولی شده بود فهمید
دوست داشت همیشه بانشاط و سرزنده باشم حتی در نبودنش و حتی برای آن روزی که من اصلاً دوست نداشتم به آن روز فکر کنم
هر دو ذهن هم را میخواندیم
گاهی حسین از دری وارد میشد که لال میشدم؛
از در خدا و اهلبیت
و چون خدا را در تمام زندگیاش میدیدم دلم نرم میشد
و گاهی مثل یک قصهگو از بچگیهایش که برای من محو و کمرنگ شده بود، این گونه تعریف میکرد:
«شاید شنیده باشی که من توی سه سالگی یتیم شدم و همه مسئولیتهای خونه توی پنج سالگی روی دوش من افتاد
برای کسی از یتیمیام نمیگفتم. اما گاهی خیلی دلم میشکست.
یه روز از کنار یه مجلس روضهخوانی رد میشدم که آقا سر منبر آیهای خوند با این مضمون که خدا و رسول خدا رو و کسانی که نماز را به پا میدارند ، صاحب شما هستند.
این آیه روح و روانم رو تسخیر کرد با خودم گفتم:
«خدایا من که بابا ندارم تو صاحب من باش»
✳️ ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹سخنان حاج قاسم سلیمانی و مقام معظم رهبری در مورد عارفِ شهید حسین یوسفاللهی
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸🍃
#خاطرات_شهدا
خيلي آقا بود.
تا ميشنيد رزمندهاي شهيد شده
ميرفت و پيشانياش را میببوسيد
تااينکه خبر دادن
توي يک عمليات به شهادت رسيده
به اتفاق چند تا از بچهها رفتيم؛
به تلافي اون بوسههايي که بر پيشاني شهدا زده بود؛
پيشانيش رو بوسهباران کنيم.
رسيديم بالاي سرش
پارچه رو کنار زديم
اما ديديم سر نداره...!!
شمیم یار ۹۲
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
🌹 شهید سیدمحمدعلی نقوی
چمران پاکستان
🔹فدای سر امام
🔸سال ۱۳۶۷ بخاطر فاجعه شهادت حجاج ایرانی در ماجرای برائت از مشرکین؛ ایران حج رو تحریم کرد.
دکتر اما نمیتونست قبول کنه که حرف امام روی زمین بمونه.
به دوستاش گفت:
ایرانیها وظیفهشون رو انجام دادن
این بار نوبت ما پاکستانیهاست که علم رو برداریم.
برائت از مشرکین امسال باید تو حج برگزار بشه!
🔸خیلیها ترسیدن!
خیلیها سردرگم شدن!
آخه چطوری؟!
بعضیا اعتراض هم کردن؛
«خدا پدر بیامرز! مگه نظامیهای سعودی رو نمیشناسی؟!
پارسال حدود ۴۰۰ نفر از حجاج رو بخاطر شعار برائت از مشرکین به شهادت رسوندن!
میخوای دستیدستی خودت رو به کشتن بدی؟!»
ولی حرف دکتر عوض بشو نبود که نبود که نبود!
خیلی قاطع گفت:
"هر کی میترسه نیاد! هر کی هم میاد آماده شهادت بشه."
🔸از یه مدت قبل دوستان و رفقاشو فرستاد عربستان،
همه با خودشون پوستر و اعلامیه برده بودن.
کافی بود یک نفر لو بره تا کل کار بره هوا.
ولی اتفاق خیلی پیچیده شده بود.
🔸سعودی ها که فاجعه کشتار سال قبل براشون سنگین تموم شده بود و تو همه جهان بدنام شده بودن با تحریم حج از طرف ایران خیالشون دیگه همه جوره راحت بود.
🔸حج با شکوه هرچه تمامتر شروع شد ...
ولی خبری از اون فضای ضداستکباری سال قبل نبود،
شرطهها تو دستههای چند نفره از اطراف حجاج سفیدپوش رو زیر نظر داشتن
منتظر بودن تا مراسم بدون جنجال و مشکل تموم شه.
اتفاق سال قبل ریاض رو تحت فشار آمریکا قرار داده بود و سعودیها نمیخواستن بازم کاخ سفید شاکی شه.
🔸سکوت معمول فضا ناگهان با یه فریاد بلند شکست
"الموت للامریکا-
الموت للاسرائیل"
در کسری از ثانیه جمعیت آروم حجاج تبدیل به سیلی خروشان شدند.
باور کردنش مشکل بود
همه جمعیت پوستر به دست داشتن.
شرطهها با لب و لوچه آویزون شده بودن تماشاچی.
فریاد جمعیت، خیابونها رو میلرزوند
نیروهای امنیتی که انتظار چنین تظاهرات بزرگی رو نداشتن هیچ کاری از دستشون بر نمیاومد.
🔸دو روز بعد همه جهان فهمیده بودند که بازم توی عربستان برائت از مشرکین اجرا شده،
بدتر از اون اینکه هنوز عامل اصلی تظاهرات بازداشت نشده بود.
🔸سعودیها به هر کس و ناکسی که شک کردند بازداشتش کردند؛
عرب، آفریقایی، افغانستانی، پاکستانی، ترک، بنگلادشی و...
اما هر چی زمان میگذشت گره ماجرا کورتر میشد.
افراد بازداشت شده آرومآروم آزاد شدند و فقط ۲۰ نفر باقی موندن.
چند نفر ترک و چندتا پاکستانی.
زبدهترین شکنجهگرهای سعودی مشغول بازجویی بین افراد زندانی همه با گریه و ناله میگفتند:
"بی گناهیم."
🔸فقط یک پاکستانی بود که چشم تو چشم شکنجهگرها نگاه میکرد و میگفت:
"همه کاره من بودم!"
اون از اولش هم همین رو میگفت
ولی سعودیها باورشون نمیشد یه جوون استخونی همچین فاجعهای به بار آورده باشه.
🔸حالا درخواست شکنجهگرها عوض شده بود.
میگفتند:
"اعتراف کن از ایران پول گرفتی خرابکاری کنی! باید بگی خمینی تو رو فرستاده. باید بگی ایران خانواده تو تهدید کرده و..."
دکتر اما محکم و قرص نگاه میکرد و هر بار اسم امام رو میشنید آهسته صلوات میفرستاد.
نود روز تمام کتک خورد!
ناخنهاش رو کشیدن!
بهش برق وصل کردن!
هر بلایی تونستن سرش آوردن.
ولی حتی حاضر نشد اسم امام خمینی رو به بدی ببره.
میگفت:
"شما نوکر آمریکا هستین و امام خمینی به مسلمونهای جهان عزت داده."
🔸بعد از ۳ ماه بخاطر یه سری مسائل سیاسی عربستان تصمیم گرفت آزادش کنه!
شکنجهگرهای سعودی که حسابی از سرسختی این جوون پاکستانی عصبانی بودند؛
برای کم شدن حرصی که میخوردند با طعنه بهش گفتن:
"حالت جا اومد؟ ۳ ماه بخاطر خمینی ایرانی کتک خوردی؟ تا تو باشی کاسه داغتر از آش نشی."
🔸دکتر که از بدن نحیفش زیر فشار شکنجه چیزی باقی نمونده بود لبخند پیروزمندانهای زد و گفت:
"اگه کاری که کردم باعث یه لبخند روی لب امام شده، حاضرم برگردم از اول ۳ ماه شکنجهام کنید.
فدای سر امام...."
🔹بعدها که توی لاهور به شهادت رسید به چمران پاکستان مشهور شد....
▫️▫️▫️▫️
بمناسبت ایام بیست و هشتمین سالگرد شهادت دکتر نقوی (چمران پاکستان)
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee