📌سارا، مفسر ژئوپلیتیک و خبرنگار لبنانی:
🔹دادگاه کیفری بینالمللی (ICC) حکم بازداشت پوتین را بهدلیل جنایات جنگی در اوکراین صادر کرده است.
🔹دادگاه کیفری بینالمللی چه زمانی حکم بازداشت اوباما را بهدلیل جنایات جنگی در لیبی، سوریه و یمن صادر میکند؟! یا علیه بوش به خاطر قتل بیش از یک میلیون بیگناه در عراق؟! (لینک)
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸🍃
#داستان ۲
#دمشق_شهرِ_عشق
قسمت پنجاهوهفتم؛
سیدحسن خیابانهای داریا را به سرعت میپیمود
هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد؛
چقدر تا حرم مانده
تماس آخر را نیمه رها کرد ...
در پیچ خیابان، سه نفر مسلّح راهمان را بستند.
تمام تنم از ترس سِر شده بود،
مادر مصطفی دستم را محکم گرفت
به خدا التماس میکرد این امانت را حفظ کند.
سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت
آنها نمیخواستند این طعمه به همین راحتی از دستشان برود
هر چهار چرخ را به گلوله بستند.
ماشین به ضرب؛ کف آسفالت خیابان خورد
قلبم از جا کنده شد
دیگر پای فرارمان بسته شده بود.
چشمم به مردان مسلّحی که به سمتمان میآمدند، ماند
فقط ناله مادر مصطفی را میشنیدم که خدا را صدا میزد
سیدحسن وحشتزده سفارش میکرد:
«خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجهتون میفهمن سوری نیستید!»
دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند
یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد.
نگاه مهربانش از آینه التماسم میکرد حرفی نزنم
طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شد و با صورت زمین خورد.
دیگر او را نمیدیدم
فقط لگد وحشیانه تکفیریها را میدیدم که به پیکرش میکوبیدند
او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمیزد.
من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمد
رحمی به دل این حیوانات نبود
با عربده درِ عقب را باز کردند
بازویش را با تمام قدرت کشیدند
نمیدیدند زانوانش حریف سرعت آنها نمیشود
روی زمین بدن سنگینش را میکشیدند و او از درد و وحشت ضجه میزد.
کار دلم از وحشت گذشته بود
مرگم را به چشم میدیدم
حس میکردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است.
وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین میکشیدم
باورم نمیشد اسیر این تروریستها شده باشم
تمام تنم به رعشه افتاده
فقط خدا را صدا میزدم بلکه معجزهای شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید.
اسلحه را به سمتم گرفت
نعره میزد تا پیاده شوم
مثل جنازهای به صندلی چسبیده بودم
دستش را به سمتم بلند کرد.
با پنجههای درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید
دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشیها روی زمین نفسنفس میزند
و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود.
خودش هم شیعه بود و میدانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان میکند
نگاهش برای من میلرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد.
مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله یاالله جانسوزش بلند بود
به هر زبانی التماسشان میکرد دست سر از ما بردارند.
یکیشان به صورتم خیره مانده بود
نمیدانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشتزده چه میبیند
دیگری را صدا زد.
عکسی را روی موبایل نشانش داد
انگار شک کرده بود
سرم فریاد کشید:
«اهل کجایی؟»
لب و دندانم از ترس به هم میخورد
سیدحسن فهمیده بود چه خبر شده
از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد:
«خاله و دختر خالهام هستن. لاله، نمیتونه حرف بزنه!»
چشمانم تا صورتش دوید
او همچنان میگفت:
«داشتم میبردمشون دکتر، خالهام مریضه.»
نمیدانم چه عکسی در موبایلش میدید که دوباره مثل سگ بو کشید:
«ایرانی هستی؟»
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸🍃
•┈┈• 🍃 #لطیفه_نکته ۳۳۸🍃••┈┈•
بدبخت!
اگه من بهت پیامک ندم؛
کی میده؟ 😡
هیشکی رو نداری بیچاره!
تقصیر منه که هواتو دارم!
خاک بر سرت..
کلید اسرار؛
این قسمت: خشم ایرانسل 😊😜😂😅
--------🔸😜🔸--------
🤲 به نام خداوند مهر آفرین
✋سلام
🔰 از #پیامبر_اکرم صلیاللهعلیهوآله؛
الرِّفقُ نِصفُ المَعِيشَةِ
نرمخويى و ملايمت نيمى از معيشت است.
📖بحار الأنوار، ج۷۱، ص۳۴۹
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
-✍🏻 کسانی که خوش اخلاق و نرمخو هستند بیشتر از دیگران مورد اعتماد هستند و اعتماد زیاد در کسب روزی و راحتی معیشت تاثیرگذار است
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121505056204614.pdf
9.68M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
یَا ذَالجَلَالِ وَ الاِکرَامِ
امروز؛ یکشنبه
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
۲۶ شعبان ۱۴۴۴
۱۹ مارس ۲۰۲۳
تمام صفحات #روزنامه_کیهان؛ خدمت شما.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee