KayhanNews75979710412150505738114.pdf
9.43M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#روانشناسی_و_مشاوره
#افسردگی
#راهکارهای_معنوی_درمان_افسردگی
3️⃣بی توجهی به گذشته و نهراسیدن از آینده:
🔅تمرکز در آینده و توجه نسبت به گذشته یکی از عوامل مهم افسردگی و اضطراب به حساب میآید.
🔅چنین افرادی هم از ناحیه زیانهای گذشته خود رنج میبرند و هم تاریکی آینده موجب حیرت و اضطراب و وحشت آنان میگردد.
🔹صرف توان، سلامت و امکانات روحی و فکری بر این گذشته، (که قابل جبران نیست) کاری بیهوده و خلاف عقل و منطق است بلکه نوعی خسارت مجدد میباشد.
🔅توجه به گذشته صرفاً در حد عبرت برای آینده و بیداری از غفلت پسندیده است. البته آینده نگری نیز به منظور ایجاد قدرت و حرکت در مسیر صحیح و استفاده از فرصت ها برای دستیابی به مقصد قبل از ضایع شدن فرصت امری پسندیده و مفید میباشد.
♦️قال مولانا علی علیهالسلام:
💎انَّ عمرک وقتک الذی انت فیه ما فاتَ مَضی وَما سَیأْتیک فَاینَ قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بَینَ الْعَدَمَینِ
عمرت وقتی است که در آن قرار داری، گذشته و آینده معدوم است بنابر این فرصت را بین دو عدم (گذشته و آینده) غنیمت شمار.
📚غررالحکم ص ۲۲۲
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋قسمت ۵۶م
شوهرم ساعتش را نگاه کرد و گفت: «ساعت چهار صبح است. مواظب خودت باش. الآن برمیگردم.»
با عجله رفت و زن پسرعمویم توران ناصری و خدابیامرز مادرش را آورد. یک زن دیگر هم همراهشان بود. نمیدانم چطوری توی تاریکی از کوه آمده بودند بالا. نفسنفسزنان و با عجله وارد شدند که گفتم: «هول نکنید. من خوبم. لباس بچه آنجاست. آب گرم روی چراغ است. تیغ هم اینجاست، توی دستم.»
سه زن با تعجب به من نگاه کردند. مادر توران در حالی که داشت خودش را آماده میکرد، گفت: «نکند میخواستی خودت تنهایی بچهات را دنیا بیاوری؟!» گفتم: «اگر لازم بود، این کار را هم میکردم!»
نزدیک صبح بچهام به دنیا آمد. وقتی صدای قشنگش توی اتاق پیچید، گریه کردم . بچهام صحیح و سالم، در دل کوه، در اتاقی که متعلق به خودمان بود، به دنیا آمد. پسر گلم رحمان به دنیا آمد... .
نشستم و نگاهش کردم. وقتی او را بغلم دادند، انگار دنیا را بهم دادند. همۀ سختیهای زندگی را از یاد بردم. لباسهایی که برایش دوخته بودم، تنش کردند. بعد هم چشمهایش را سرمه کشیدند و صورتش را خمیر انداختند.
صبح بود و رحمان مثل پنجۀ آفتاب میدرخشید. شوهرم با خوشحالی بغلش کرد و گفت: «مبارک است.
فاطمه، اول صبح که آمد و بچه را توی بغل من دید، خندید و پرسید: «خودش است، رحمان؟» گفتم: «آره، رحمان است!»
خوشحال شد و صورتم را بوسید.
فردای آن روز، همه سر خانه و زندگی خود رفتند و خودم همۀ کارها را انجام میدادم. بچه را حمام میکردم، صورتش را خمیر میانداختم و سرمه به چشمهایش میکشیدم تا چشمهایش بزرگ و پرنور باشد. دیگر توی اتاقم در دل کوه تنها نبودم. رحمان با من بود! توی گوشش میگفتم
«رحمان، تو بچۀ کوهی. بچۀ جنگی. رحمانم، توی کوه و در زمان جنگ، سختی میکشیم، اما تو زنده میمانی و پسری قوی خواهی شد.»
روزها بغلش میکردم، میبردم بیرون اتاق و روی سنگها مینشستم. چشم رحمان رو به آسمان بود. بلندش میکردم تا کوه را خوب ببیند. اتاقمان را خوب ببیند و بداند توی کوه و زمین خدا به دنیا آمده است. از خدا میخواستم پسرم قوی و سالم باشد.
زنهای فامیل روزها میآمدند و به من سر می زدند
و کمک میکردند. خوشحال بودم و هر شب برای رحمان لالایی میخواندم. او را روی پاهایم میگذاشتم و تکانش میدادم. ستارهها را نشانش میدادم تا یادش بماند و توی روز، عکس آسمان توی چشمهای درشتش بیفتد.
هفت روز که گذشت، به شوهرم گفتم: «من امروز کار دارم.»
علیمردان با تعجب پرسید: «کجا؟ چه کار داری؟» گفتم: «با رحمان میرویم گدایی.»
دهان علیمردان از تعجب باز ماند. پرسید
گدایی؟ چهات شده زن؟» گفتم: «نذر دارم. وقتی فرنگیس گدایی کند، یعنی خیلی شکرگزار خدایش است.»
چون بچهام پاگیره شده بود، باید از هفت خانه گدایی میکردم. بچه را با چادر به کول بستم و چوبی دست گرفتم و به راه افتادم. توی کوچه، از هفت خانه گدایی کردم. زنها با تعجب نگاهم میکردند و در حد وسعشان چیزی میدادند.
وقتی پولها را جمع کردم، به مسجد رفتم. رحمان را بغل گرفتم و توی مسجد دو رکعت نماز خواندم. پولهایی را که
جمع کرده بودم، توی صندوق انداختم.
احساس سبکی میکردم. مقداری از پول مانده بود. به بقالی رفتم و چای و قند خریدم. به همعروسم گفتم: «سماور و قوریات را به من قرض میدهی؟»
سماور و قوری را از او گرفتم و توی کوچه گذاشتم. چای دم کردم. لیوانهای چای را پر میکردم و به رهگذران تعارف میکردم. آن روز مردم توی کوچه نشستند، چای خوردند و در شادی، میهمان من شدند.
شب، الکل به گوش رحمان زدم و گوشش را سوراخ کردم. گوشوارهای را که با حقوق شوهرم خریده بودم، به گوشش انداختم. پس از آن، دعایم فقط این بود: «یا امام رضا، این پسر غلام توست. کاری کن به پابوست بیایم.»
رفتم پیش فامیل و گفتم بیایید برویم زیارت. میدانستم امام رضا همه چیز را درست میکند. همۀ فامیل جمع شدند. از نذرم گفتم. به جای خسارت وسایلمان در جنگ، تلویزیونی به من داده بودند. تلویزیون را فروختم به هشت هزار تومان. پول روی هم گذاشتیم و با دایی و و خاله و عمه و زنعمویم، با یک مینیبوس رفتیم مشهد. رحمان کوچک بود و من برای اولین بار به مشهد میرفتم.
گوشوارۀ گوش پسرم را توی ضریح انداختم و پسرم غلام امام رضا شد. خانهای گرفته بودیم که نزدیک حرم بود. از صبح تا غروب، همهاش به زیارت میرفتیم. گاهی هم توی بازار چرخی میزدیم.
وقتی از زیارت برگشتیم، به روستایی نزدیک ماهیدشت که مادرم و خانوادهام انجا بودند، رفتم. پدرم با شادی مرا بغل کرد و بوسید. رحمان را دست به دست میکردند و میبوسیدند.
جمعه که آن موقعها پانزده سال داشت، با شادی رحمان را بغل میکرد و بالا و پایین میپرید. با خوشحالی میگفت: «حالا من یک خواهرزاده دارم که بزرگ میشود و با هم بازی میکنیم!»
ادامه دارد ....
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با ک
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
یا بصیر بلا حدقة ، احفظ حدقتی بحدقة امیرالمومنین:
✅ آغاز سومین دوره پیش حوزوی
🌹«حیات طیبه»🌹
✳️ به مناسبت آغاز شروع پذیرش حوزه های علمیه سراسر کشور، برگزار میگردد.👌
🔶🔸 ویژه مشتاقان ورود به عرصه
🔷🔹 طلبگی و سربازی امام عصر(عج)
💢 با همکاری مشاورین و اساتید حوزه علمیه قم و مبلغین مجرب👌
📢 اگر در سامانه
«پذیرش حوزه علمیه قم»
نام نویسی نموده،🖊
و تمایل به حضور در این دوره را دارید،
☑️ برای آشنایی با اهداف و موضوعات ارائه شده و ثبت نام
🆔 به لینک زیر👇مراجعه نمایید‼️👌
❇️ https://survey.porsline.ir/s/rwrmMcc/
#پرتغال_آغازگر_استعمار_و_زرسالاری
آغاز خونین زرسالاری جهانی
🖋قسمت یازدهم
تکاپوی خونین المیدا بینتیجه بود و نتوانست او را در سمتش تثبیت کند.
در سال ۱۵۰۹ ناوگان بعدی پرتغال از راه رسید،
المیدا را از سمتش خلع کرد و البوکرک را در مقام نایب السلطنه پادشاه پرتغال در شرق جای داد و بدینسان مرحله جدیدی آغاز شد.
نخستین اقدام البوکرک تهاجم به جزیره استراتژیک گوا (گهوکه) (۶۸) بود که در آن زمان در قلمرو حکمران مستقل بیجاپور جای داشت. پرتغالیها در سال ۱۵۱۰ این جزیره را به اشغال دائم خود درآوردند.
به نوشته وینسنت اسمیت، البوکرک پس از اشغال جزیره گوا، تمامی سکنه مسلمان آن را «اخراج» نمود.
او میافزاید:
«این اولین قطعه از سرزمین هند بود که از زمان اسکندر کبیر تا آن روز مستقیماً تحت فرمان اروپاییان قرار گرفت.» (۶۹)
از این پس، گوا به مقر نایب السلطنه و مرکز امپراتوری پرتغال در شرق بدل شد و در آن قلعه و شهری مُعظّم برپا شد که تا سالهای مدید مرکز اصلی تکاپوی ماجراجویان اروپایی در منطقه بود.
البوکرک در این سال به بندر کالیکوت نیز حمله برد، شهر را اشغال و غارت کرد و به انتقام اخراج کابرال کاخ حکمران را به آتش کشید و آنگاه قلعهای مستحکم در بندر به پا کرد. (۷۰)
در سالهای بعد، تا زمان مرگ، البوکرک به طور مدام در کار تهاجم به بنادر اصلی منطقه و غارت بنادر و جزایر کوچک و روستاهای ساحلی بود.
مهمترین اقدامات او چنین است:
در سال ۱۵۱۱، شهر مالاکا، در دماغه شبه جزیره مالایا، را تصرف کرد.
این بندر به مدت ۱۳۰ سال در تصرف پرتغالیها ماند و پیش از پیدایش سنگاپور، در اوایل سده نوزدهم، نقش اصلی را در تجارت خاور دور داشت.
به نوشته آمریکانا، تصرف مالاکا از آنرو اهمیت داشت که از آن پس کنترل تجارت ادویه را در دست پرتغالیها قرار داد. (۷۱)
در سال ۱۵۱۲، بندر مسقط را اشغال کرد که تا سال ۱۶۴۸ در تصرف پرتغالیها بود.
او سایر بنادر سواحل عمان را نیز غارت کرد، مسلمانان را قتلعام نمود و مساجد را به آتش کشید.
برای نمونه، سدیدالسلطنه کبّابی از قلهات، بندری با سکنه ایرانی، خبر میدهد که دارای مسجدی زیبا با کاشیکاری ایرانی بود و البوکرک آن را به آتش کشید. (۷۲)
در سال ۱۵۱۳ به بندر عدن حمله برد، ولی با مقاومت قهرمانانه مردم ناکام ماند. تهاجم بعدی پرتغالیها به عدن در سال ۱۵۱۶ نیز بینتیجه بود.
در سال ۱۵۱۴ بار دیگر جزیره هرمز را، که یکی از مهمترین بنادر تجاری جهان آن روز، با اهمیتی در ردیف مالاکا، بود، تصرف کرد.
این بار، این مرکز مهم تجاری به مدت ۱۰۸ سال در تصرف پرتغالیها بود.
زمانی که البوکرک در هرمز مستقر بود، به علت سعایت دشمنانش در لیسبون از سمت نیابت سلطنت و فرماندهی کل نیروهای پرتغال در شرق خلع شد.
وی راهی گوا شد ولی پیش از رسیدن به مقصد، در ۱۶ دسامبر ۱۵۱۵، در کشتی درگذشت. (۷۳)
آلفونسو د البوکرک هرچند تاراجگری بیپروا بیش نبود، ولی بی آنکه خود بداند در این دوران پنج ساله (۱۵۱۰-۱۵۱۵) نخستین سنگ پایههای امپراتوری مستعمراتی غرب را در آسیا و آفریقا پیریخت و بنای عظیمی که بعدها کمپانی هند شرقی انگلیس برپا کرد، چنانکه خواهیم دید، بر این شالوده استوار کرد.
در دهههای بعد، تهاجم پرتغالیها همچنان ادامه داشت.
آنان دژهای خود را، که مورخین غربی گاه «معصومانه» آنرا «دفاتر تجاری پرتغال» مینامند، در بمبئی، دامان، بندر دیو، سوکوترا، کانتون و بندر حقلی مستقر کردند؛ و سپس دامنه نفوذ خود را به جزایر ملوک، جاوه، سیام، فرمز، ژاپن و ماکائو گسترش دادند.
🔗 ادامه دارد …
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1658
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#لطیفه_نکته ۱۰۱
یه نفر ازم پرسید شغلت چیه؟😕
-گفتم : کار آفرین هستم💪
-گفت یعنی چی؟😐
-گفتم بقیه کار میکنن من میگم آفرین😁🤣😂😂
*به نام خدای دوست دار تلاش*
*سلام*
*پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله*
*اَلْعِبادَﺓُ عَشَرَﺓَ اَجْزاءٍ تِسْعَـﺔٌ مِنْها فی طَلَبِ الْحَلالِ*
*عبادت ده جزء است که نه جزء آن در کار و تلاش برای به دست آوردن روزی حلال است.*
*مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۱۲*
*طبق دستورات دینی بر همه لازم است در راه به دست آوردن «در آمد حلال» تلاش کنند و از بیکاری و تنبلی و حرام خواری جدّاً بپرهیزند. برخی گمان می کنند عبادت یعنی نماز و روزه و نسبت به کار و تلاش برای کسب روزی سست و بی میلند در حالی که نماز و روزه واجبی است مشخص از جانب خداوند و انجام آن نشانه اطاعت از ذات اقدس الهی است در حالی که کار و تلاش برای کسب روزی حلال افزون بر آن که واجبی از جانب خداست ضرورتی عقلی برای همه انسانهاست حتی کسانی که پایبند به هیچ دینی نیستند. بنابراین هیچ انسانی حق ندارد سستی و کاهلی کند و بنشیند تا روزیش از آسمان فرو افتد. البته خیر و برکت و توفیق، مکمل کسب روزی بوده و نماز وروزه لازمه آن است.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews75979710412151504938115.pdf
9.1M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee