⬛️ #لطیفه_نکته (۱۵۸)
#با_قرآن_از_مدینه_تا_کربلا
▪️ به نام خدای مصیبت زدگان
*سلام*
*خداوند آرامبخش دلها در قرآن هدایتگر انسانها فرمود:
*الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ*
*همانان که چون پیشامد ناگواری به آنان برسد می گویند: ما از آنِ خداییم و به سوی او باز می گردیم*
سوره بقره آیه ۱۵۶
امام حسین علیه السلام هنگام شنیدن شهادت حضرت مسلم این آیه را تلاوت فرمودند و برای برخی دیگر از شهدا نیز این آیه شریفه را تلاوت فرمودند.
صابران، به جاى خود باختگى وپناهندگى به دیگران، تنها به خدا پناه مىبرند. زیرا از دید آنها، تمام جهان کلاس درس و میدان آزمایش است که باید در آن رشد کنیم.
دنیا جاى ماندن نیست، خوابگاه و عشرتکده نیست و شداید و سختیهاى آن نیز نشانهى بیمهرى خداوند نیست.
ناگواریها براى آن است که زیر پاى ما داغ شود تا تندتر و سریعتر حرکت کنیم، بنابراین در تلخىها نیز شیرینى است. زیرا شکوفا شدن استعدادها وکامیابى از پاداشهاى الهى را بدنبال دارد.
ریشهى صبر، ایمان به خداوند، معاد و امید به دریافت پاداش است.
مصیبتهایى که از طرف اوست، تصرف مالک حقیقى و خداوند در مملوک خود است.
اگر انسان بداند که خداوند حکیم و رحیم است و او نیز بندهاى بوده که قبلاً هیچ نبوده؛ و حتّى بعد از مراحلى هم چیز قابل ذکرى نبوده است؛ «لم یکن شیئاً مذکورا» خواهد پذیرفت که من باید در اختیار او باشم.
او مرا از جماد به نبات، و از نبات به حیوان و از مرتبهى حیوانیّت به انسانیّت سوق داده و این حوادث را براى رشد و ارتقاى من قرار داده است.
همانگونه که ما دانهى گندم را زیر فشار، آرد مىکنیم و بعد نیز در آتش تنور، تبدیل به نان مىکنیم تا مراحل وجودى او را بالا بریم.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
قیلم امام حسین.mp3
2.25M
#سخنرانی
#محرم
#حاج_قاسم
#امام_خمینی
🎙کل یوم عاشورا یعنی چه
بیانات امام خمینی و شهید #حاج_قاسم سلیمانی درباره عظمت قیام سیدالشهدا علیهالسلام
#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
✡🔥 #تبار_انحراف 🔥✡
#پژوهشی_در_دشمنشناسی_تاریخی ۹۲
🖋 مقالهی بیست و چهارم:
اثبات نقش یهود در شهادت امام حسین (ع)
#اثبات_نقش_یهود_در_شهادت_امام_حسین (ع)
در این مقاله بر آنیم تا مستندات مربوط به نقش یهودیان در حادثه عاشورا و شهادت امام حسین (ع) و صحنهگردانی این فاجعه توسط آنان را ارائه دهیم.
▪️دلیل اول:
اینکه یهودیان بهدنبال ترور خاندان نبوت صلوات الله علیهم اجمعین از جمله امام حسین علیهالسلام بودهاند را میتوان از این حدیث شریف نبوی که در دوران خردسالی حسنین علیهماالسلام ایراد شده است فهمید:
فَإِنِّي خَائِفٌ عَلَيْهِمَا مِنْ كَيْدِ الْيَهُود.
من از مکر یهود نسبت به فرزندانم حسن و حسین بیمناکم. (فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیهالسلام، ص۳۲ و بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱۳)
▪️دلیل دوم:
در یکی از زیارت مطلقه امام حسین علیهالسلام با سند معتبر چنین میخوانیم:
وَ اَشْهَدُ اَنَّ الَّذینَ سَفَکُوا دَمَکَ، وَ اسْتَحَلُّوا حُرْمَتَکَ، مَلْعُونُونَ مُعَذَّبُونَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عیسَى بْنِ مَرْیَمَ، ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ. (کامل الزیارات، باب ۷۹، صفحه ۲۰۸، حدیث ۶)
و گواهى میدهم که حقّاً آنان که خونت را ریختند و حرمت تو را از بین بردند ملعونند و معذّب هستند بر زبان داوود و عیسى بن مریم و این بخاطر آن گناهى است که کردند و مردمى تجاوزکار بودند.
اکنون سؤال اینجاست که چه کسانی توسط حضرت داوود و عیسی بن مریم سلاماللهعلیهما لعنت شدهاند؟
پاسخ این سؤال نه به کنایه، بلکه صراحتاً در آیه شریفه ۷۸ سوره مبارکه مائده آمده است:
لُعِنَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیمَ ذَلِک بِمَا عَصَوْا وَ کانُواْ یعْتَدُونَ.
کافران از بنیاسرائیل به زبان داود و عیسی بن مریم لعنت شدند، لعنت شدنشان بدین سبب بود که [از فرمان های خدا و پیامبران] سرپیچی کردند، و همواره [از حدود الهی] تجاوز داشتند.
گرچه که این دلیل به تنهایی برای اثبات نقش محوری یهودیان در حادثهی جانسوز عاشورا کافی است اما نظر شما را به مطالعهی سایر مستندات نیز جلب میکنیم؛
▪️دلیل سوم:
در زیارت شریف عاشورا دعا میکنیم:
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ…
سؤال این است که اولین کسانی که در حق پیامبر و خاندانش ظلم روا داشتند چه کسانی هستند؟
پاسخ این پرسش در آیه شریفه ۴۱ سوره مبارکه بقره که خطاب به یهودیان عصر پیامبر نازل شده، داده شده است:
وَآمِنُواْ بِمَا أَنزَلْتُ مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَکمْ وَلاَ تَکونُواْ أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآیاتِی ثَمَنًا قَلِیلاً وَإِیای فَاتَّقُونِ.
بدیهی است که بدترین ظلم در حق پیامبر (ص) کفر ورزیدن به نبوت ایشان و کتاب آسمانی ایشان است و این یعنی اینکه مصداق اول ظالم یهودیان هستند.
▪️دلیل چهارم:
در زیارت عاشورا میخوانیم:
اللَّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الْاَکْبادِ اللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ عَلى لِسانِکَ وَ لِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ…
سؤال این است: چه کسانی توسط خداوند متعال لعنت شدهاند؟
پاسخ این سؤال را در آیات ۱۲گانه زیر که همگی دربارهی بنیاسرائیل و یهود نازل شدهاند مییابیم:
ادامه دارد ...
قسمت بعد: https://eitaa.com/salonemotalee/2485
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🔥 *تنها میان داعش* 🔥
#تنها_میان_داعش
◀️ قسمت نهم
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد.
💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمیآمد.
💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.»
💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟»
همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم : «نمیدونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.»
💠 اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!»
و او وحشتم را بهخوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!»
خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت.
💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند.
اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به آمرلی بیاورد.
💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر بهجای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر!
عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد.
💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«میترسم دیگه نتونه برگرده!»
وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم.
💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟»
نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!»
💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟»
و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیباییام را شکست که با بیقراری شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!»
💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشهای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من اسیر داعشیها بشم خودمو میکُشم حیدر!»
بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!»
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee