#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
✡🔥 #تبار_انحراف 🔥✡
#پژوهشی_در_دشمنشناسی_تاریخی ۸۳
🖋 مقالهی نوزدهم:
#جنگ_صفین
جولانگاه نفوذیان یهودی
قسمت اول؛
پس از آنکه امیرالمؤمنین علیهالسلام تصمیم به جنگ با معاویه گرفت و بهدنبال گردآوری لشکر بود و نامهای هم برای معاویه نوشت،
🔹معاویه مردم شام را جمع کرد و در خطبهاش برای آنها گفت:
«خدایا ما را یاری کن بر کسانی که خوابیده را بیدار میکنند و آرامش را سلب، و خونهای ما را میریزند و ناامنی به بار میآورند.
خدا میداند که آنها هیچ بهانهای برای این کار ندارند غیر از اینکه به حکومتی حسادت میکنند که خدا به ما بخشیده؛
ولی بدانند که ما هیچگاه با رضایت خود، این لباس را از تن بیرون نخواهیم کرد.
مردم، شما که میدانید من جانشین امیرالمؤمنین عمر و امیرالمؤمنین عثمان در میان شما بودم و من ولی دم و پسرعموی عثمان هستم و خدا هم گفته «هرکه مظلومانه کشته شد، ما به ولیّ او اختیار قصاص دادهایم».
شما هم که میدانید عثمان مظلومانه کشته شد و من اینک میخواهم نظر شما را بدانم.»
🔹اینجا بود که شامیان یکصدا فریاد زدند:
«به خونخواهی عثمان برمیخیزیم.
و با معاویه بیعت کردند و پیمان بستند که یا جان ببازند یا انتقام عثمان را بگیرند.» [۱]
🔹در معرکههای آن هفتادهزار نفر کشته شدند.
۵۴هزار نفر از شامیان و ۲۵هزار نفر از عراقیان که ۲۵ نفرشان از اصحاب جنگ بدر بودند.
دو لشکر، صد روز در منطقهی صفین باقی ماندند و در این مدت، ۹۰ درگیری با یکدیگر داشتند. [۲]
🔹همچنین بزودی به نقش پررنگ اشعث بن قیس در قالب یهودی نفوذی حزب اموی در پیشبرد جنگ بهسوی دلخواه معاویه، و نیز ارتباط وی با معاویه سخن خواهیم گفت.
با دقت در آنچه خواهیم گفت، روشن میشود که اگر اشعث را – که به یقین نفوذیان دیگری نیز او را یاری میکردند – از تابلوی صفین پاک کنیم، تصویری بسیار متفاوت از آن جنگ ترسیم خواهد شد.
🔹رسول خدا (ص) حتی به فکر این شرایط حساس نیز بود و برای امیرالمؤمنین (ع) نشانههایی دالّ بر حقانیّت آن حضرت نصب فرموده بود.
از مهمترین این نشانهها، جناب عمار یاسر [۳] و نیز جناب اویس قرنی بودند.
ولی همانگونه که شاهد آن خواهیم بود، معاویه و حزب اموی چنان نفوذی در روح و جان شامیان داشتند که هیچ نشانی از تأثیرگذاری نشانههای رسول خدا (ص) در میان آنها و در این شرایط حساس نیست.
🔹درهرحال، معاویه در وقت اضافه به تمامی انتظارات و اهداف خود از بهپا کردن آتش جنگ صفین رسید:
👈 ۱- امیرالمؤمنین (ع) بهعنوان متهم اصلی و همیشگی کشتهشدن عثمان، و معاویه بهعنوان مظلوم و حامی از خون به ناحق ریختهشدهی عثمان، در ذهن شامیان و بسیاری از مردم دیگر جا افتاد و حقِ هرگونه بینظمی و ایجاد ناامنی برای معاویه محفوظ ماند.
👈 ۲- عیار شامیان و عراقیان محک خورد
معاویه نسبت به وفاداری کامل شامیان، حتی با وجود علم کامل شامیان به یاوهگوییهای وی،
و نیز دمدمی مزاج بودن کوفیان، حتی با علم کامل به حقانیّت خود، و عواقب شوم سرپیچی از فرمانده به اطمینان عملی رسید.
بهگونهای که حتی حضور و به شهادت رسیدن امثال عمار یاسر و اویس قرنی – که از سوی پیامبر (ص) بهعنوان نمادهای ویژهی صفین معرفی شده بودند – نیز عملاً خاصیت خود را از دست دادند.
و این یعنی شامیان پیامبر جداگانهای بهنام معاویه دارند!
👈 ٣- بار بدنامیهای جنگ به دوش دیگران افتاد و معاویه خود را در برابر افکار عمومی شامیان تبرئه کرد.
برای نمونه کُشتار گستردهی صفین به پای امیرالمؤمنین (ع) نوشته شد – همانگونه که شهادت عمار نیز به گردن آن حضرت افتاد –
و نیرنگ قرآن بر نیزه کردن و فریبکاری در حکمیّت هم به پای عمروعاص تمام شد.
👈 ۴- اعتقاد شامیان به معاویه دوچندان شد
ولی عراقیان با دلهایی مالامال از دشمنی بازگشتند و یکدیگر را دشنام میدادند و با شلاق به جان هم میافتادند. [۴]
بنابراین پایههای حکومت اموی مستحکمتر و ارکان حکومت امیرالمؤمنین (ع) لرزانتر از سابق شد.
👈 ۵- برخی از افرادی که بیمی از آنها میرفت، تکلیفشان در این جنگ روشن شد. [۵]
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7794
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت هشتاد و چهارم؛
چند روز بعد خانمی زنگ زد و همان درخواست را داشت با چاشنی تهدید:
«اگه مدارکی رو که میخوایم تحویلمون ندی، دو تا بچههات رو میدزدیم."
محکم و قاطع گفتم:
"شما کوچکتر از این حرفهایید که بخواید بچههای
منو بدزدید!"
حسین گفته بود که خیلی با او تماس نگیرم و اگر گرفتم در مورد مباحث امنیتی یا جبههای چیزی را تلفنی نگویم.
به ناچار به سپاه همدان رفتم و موضوع را مطرح کردم
گفتند:
"تشخیص شما درست بوده! اینا تهموندههای منافقیناند که برای صدام و حزب بعث جاسوسی میکنن. خوب جوابشون رو دادین."
هوا داشت سرد میشد
برگهای زرد و نارنجی درختان میریخت که یک مورد مشکوک دیگری سر راهمان سبز شد.
چند نفر با یک خودروری پیکان سر یک ساعت
مشخص میآمدند و از آن طرف کوچه خانه ما را ورانداز میکردند
وهب با هوشی که داشت زودتر از من به آنها مشکوک شده بود
به او و مهدی گفتم:
اگه کسی با ماشین یا موتور اومد و گفت میخوام ببرمتون پیش بابا؛ سوار نشید.
از محل استقرار حسین بی اطلاع بودم
نباید دلشوره و اضطراب میگرفتم
به خانه حاجآقا سماوات رفتم تا از حسین خبری بگیرم
گفت:
"دقیقاً نمیدونم لشکر قدس گیلان کجاست
شاید عقبه اونا تو اهواز باشه ولی حسینآقا که اهل پشت جبهه نیست
با این حال اگه پیغامی دارین بگید بهشون برسونم."
ساکت ماندم
نمیتوانستم بگویم که حاملهام
دست وهب و مهدی را گرفتم به خانه برگشتم.
چند روز بعد به سونوگرافی رفتم
آرزوداشتم توراهیام دختر باشد تا اسمش را «هاجر» بگذارم
این آرزو را از وقتی که به حج رفتم و سعی صفا و مروه میکردم داشتم
خانم دکتر پرسید:
"از بمباران و موشکباران که نمیترسی؟"
گفتم:
"شکر خدا؛ نمیترسم"
گفت:
«آفرین چون برای این فرشته کوچولوت، اصلاً خوب نیست.»
اشک شوق توی چشمانم جمع شد.
ناخودآگاه یاد بچه اولم زینب افتادم و گفتم:
"خدایا خودت نگهدار هاجر باش."
اخبار تلویزیون، خبر از عملیاتی بزرگ و سراسری در جنوب را میداد
حملهای که منجر به فتح شهر فاو عراق شده بود
همدان و بیشتر شهرها به تلافی موفقیت رزمندهها در جبهه، بمباران میشدند
بسیاری از مردم به باغات اطراف شهر رفتند
اما در محله ما که به محله پاسداران معروف بود هیچ خانوادهای خانه و کاشانهاش را ترک نکرد.
در این مواقع آنچه دلم را آرام میکرد دعا بود؛
دعای توسل سه شنبه ها
دعای کمیل پنج شنبه ها
دعای ندبه صبح جمعه
و زیارت عاشورا در غروب جمعه چراغ دلم را روشن میکرد
گاهی با سایر خانمها به خانه شهدا سر میزدیم
میخواستیم روحیه بدهیم ولی بیشتر جاها روحیه
میگرفتم
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee