⚪️ خاطره ای از شهید خرازی
🔹️در کردستان به باغ انگوری رسیدیم و دو تا حبه انگور از آن را خوردیم. بعد از آن حاج حسین بسیار ناراحت شد و گفت: اجازه صاحب باغ را چه کنیم؟
🔹️در آن روز یک صد تومانی را به آن شاخه انگور با نخ گره زدیم و زیر آن برای صاحب باغ نوشتیم: دو حبه از انگورها را خوردیم، راضی باش.
✅️ هر کس به شهدا اقتدا نموده و رفتار و منش آنها را الگوی خود قرار دهد، میتواند یک شهید زنده باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸❱❱🍃❱❱🌸❱❱🍃❱❱🌸❱❱🕊
🌸🍃پنجشنبه متعلق است به امام حسن عسکری (ع)
شادی روح پاک آن بزرگوار 5 صلوات بفرستیدنشر صدقه جاریه است💯🌸🍃
🌸🍃اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد و عجل فرجهم
ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی🌷
💢سید خادم راهیان نور در اردوگاه
شهید درویشی شوش بود.
یک بار قرار بود برای صبحانه چند
صدتا نون تهیه کنه، اما کل شب
مشغول کار بود. نماز صبح رو
که خوند از شدت خستگی همون
جا خوابش برد.
⌚تا به خودمون بیاییم ساعت از ۷
گذشته بود دیگه فرصتی برای تهیه
چندصد تا نون وجود نداشت.
حالا حساب کنید الآن زائرها بیدار
می شوند و صبحانه می خواهند
و ما نان نداریم!
🔸سید حال عجیبی پیدا کرد.
روی یکی از ساختمان های اردوگاه
عکس بزرگی از شهید درویشی بود
رفت جلوی عکس شهید ایستاد،
زیر لب چیزهایی رو زمزمه کرد.
بعد با صدای بلند گفت:
آبرومون رو پیش مهمونات نبر ،
ما رو شرمنده زائرین شهدا نکن.
این حرف رو زد و اومد طرف
آشپزخانه...یه دفعه صدای بوق
اتوبوسی توجهمون رو به سمت درب
ورودی اردوگاه جلب کرد با عجله به سمت
اتوبوس دویدیم.
🗣مسئول کاروان سید رو صدا زد.
بعد درب صندوق اتوبوس رو بالا زد
و گفت:ما دیگه داریم میریم شهرستان
این نون ها اضافی است،می تونید
استفاده کنید؟ چندین بسته بزرگ پر
از نان در مقابل ما بود. درست به اندازه احتیاج ما
مات و مبهوت فقط اشک میریختیم.
خدایا چقدر زود صدای خادمین شهدا
رو شنیدی؟
📚برگرفته از کتاب مهمان شام. اثر گروه شهید هادی