eitaa logo
البَلاءُلِلْوِلاء🇵🇸
528 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
803 ویدیو
134 فایل
اگرچه تو طبیبیُ دَوا درست می کنی کمی برای خیر ما بلا درست می کنی سبک زندگی اسلامی✓ 👨‍👩‍👦💍 برای حرفاتون🌿 #ناشناس👇 https://daigo.ir/secret/6621506753
مشاهده در ایتا
دانلود
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱| 🎥|حوّل حالنا إلی أحسن الحال ★ • أحسن الحال یعنی چه؟ • چگونه می‌شود به این حال رسید؟ 🍃|@samen131 °•
: 💌 آهنگرها یک گیره دارند و وقتی می‌خواهند روی یک تکه کار کنند، آن‌را در گیره می‌گذارند؛ خدا هم همین‌طور است؛ اگر بخواهد روی کسی کار بکند، او را در گیره مشکلات می‌گذارد و بعد روی او کار می‌کند؛ گرفتاری‌ها، نشانه‌ی عشق خداوند است. 🍃|@samen131 °•
مداحی_آنلاین_بنده_ی_رو_سیاه_منم_سیب_سرخی.mp3
12.06M
. 🌸 🍃یا مقلب القلوب بنده رو سیاه منم 🍃یا مقلب القلوب با چه رویی در بزنم 🎙 🍃|@samen131 °•
میگفت بچه ها یه جوری رفتار کنید که سالِ دیگه این موقع به مادراتون بگن مادرِ شهید♥️(:
البَلاءُلِلْوِلاء🇵🇸
🌸🌸🌸 نوروز مومنانه 🌸🌸🌸 سلام انشالله قراره با کمک های شما، تعدادی بسته معیشتی برای خانواده های نیازم
دوتا گوسفند آوردم قصابی کارای بسته بندیش رو انجام بده رفقا هم زحمت خرید وسایل دیگه رو کشیدن؛ ان شاءالله تا غروب بسته‌هاآماده میشه و میریم برای توزیع...
گوشت تازه گوسفندی ۱ کیلوگرم تخم مرغ ۹ عدد ماکارونی ۷۰۰ گ ۳ عدد برنج ۲ کیلو گرم پنیر سفید ۱ عدد رب،روغن،سویا ۱ عدد خرما یک بسته همین ۹ قلم جنس شد ۱ میلیون تومن!!!
حضورت همیشه تو همه‌ی کارا احساس میشه هرجا کم آوردیم خودت رسوندی ؛هرجا گفتیم نمیشه خودت کارو پیش بردی!!!انقدر هستی که بودن ما مشخص نیست چون همه کاره خودتی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها بودم، البته تنهایی‌رم دوست دارم دوست داشتم این تنهایی رو فقط شهدا پر کنن... مادرم زنگ زد گفت کجایی؟ گفتم خونه... گفت پیش ما نمیایی ؟ روم نشد بگم میخوام برم مزار شهدا گفتم چشم میام... رفتم غسل کردم به نیت توبه،شهادت،نشاط و عید... لباس نو که نگرفته بودم! تقریبا از اون موقع که یادم میاد از خرید عید فراری بودم... خلاصه نو ترین لباسی که داشتمو پوشیدم و رفتم خونه پدرم... ۱ ســـــاعت مونده بود به تحویل سال شروع کردم به گفتن یامقلب القلوب... تقریبا دو دیقه مونده بود که توپِ تحویل رو دَر کنن ۳۶۵ مرتبه‌م تموم شد ... سال تحویل شد و دلم شکست ... یاد سال پیش افتادم که اونم تنها بودم و چقدر دلم گرفته بود و با اشک دعای فرج خونده بودم ... الهی عظم البلاء و برح الخفاء... دست پدر و مادرمو بوسیدم و ازشون حلالیت طلبیدم... ازشون خواستم برام دعا کنن خودشون میدونن چه دعایی... صحبت های حضرت آقا رو گوش کردم و یه چند دقیقه ای پیش بابا و مامان نشستم. بابا گفت من خوابم میاد دارم میرم بخوابم... دوباره روشو بوسیدم و خداحافظی کردم و برگشتم خونه... قصدم این بود برم مزار شهدا ولی مامان قبلش گفته بود: شب نرو ، صبرکن تا صبح،منم گفته بودم چشم هرچند سخت بود چون آشوب دلم فقط اونجا آروم میشه ... وارد خونه که میشم اولین جایی که نگاهم میره سمتش عکس شهداییه که تو یه ردیف کنار هم رومیز جلوی آینه جاخوش کردن... دست میذارم روسینه و میگم: السلام علیکم یا اولیاءالله‌واحبائه... ولی امشب سلام و علیکم فرق داره قد ۳۶۵روزی که از عمرم گذشت و بهشون نرسیدم دردول دارم ... خیلی زیاد... کی میدونه شاید امسال...