eitaa logo
البَلاءُلِلْوِلاء🇵🇸
530 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
796 ویدیو
125 فایل
اگرچه تو طبیبیُ دَوا درست می کنی کمی برای خیر ما بلا درست می کنی سبک زندگی اسلامی✓ 👨‍👩‍👦💍 برای حرفاتون🌿 #ناشناس👇 https://daigo.ir/secret/6621506753
مشاهده در ایتا
دانلود
البَلاءُلِلْوِلاء🇵🇸
آرزوهای انسان بعد از #مرگ که در قرآن ذکر شده است: 1⃣ يَا لَيْتَنِیٖ كُنْتُ تُرَابًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ خاک می
. آرزوهای انسان بعد از که در قرآن ذکر شده است: 2⃣ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِیٖ؛ ﺍی ﮐﺎﺵ برای آخرت خود چیزی از پیش می‌فرستادم... (سوره فجر، آیه ۲۴) .
تو فاصله سال ۹۶ تا ۱۴۰۰ سه تا از عزیزترین های زندگیم رو از دست دادم، اول مادر بزرگ مادری بعد پدربزرگ مادری در نهایت هم مادر بزرگ پدری ... پدر بزرگ پدری هم سال ۸۸ از دنیا رفتن ... معمولا روزی نیست که یادشون نکنم و براشون خیرات نفرستم ... روزای پنج شنبه و جمعه بیشتر اینکارو انجام میدم ...
گاهی میشینم با خودم فکر می کنم و به گذشته‌ و امروزم نگاه می کنم و از خودم میپرسم چی شد که انقدر تغییر کردی؟ چی شد که راهت عوض شد طوری که کسی باورش نمیشد تو همون نوجوون شیطون و امروزی باشی که همه با یه شکل و شمایل دیگه میشناختنش... نمیدونم چرا ولی سریع ذهنم میره پیش پدر بزرگا و مادر بزرگام ! انگار میخوان بهم بفهمونن کـــــه عقبه ی آدمـــــا تو عاقبت بخیری‌شون خیلی تاثییر داره ...
رفتار، اعمال و سبک زندگی‌شون رو که مرور می کنم می بینم این فکر الکی به سراغم نیومده! قطعا اونا تو زندگی نسل های بعد از خودشون تاثیر داشتن
مثلا پدر بزرگ پدریم ۱۲ سال بود که سکته مغزی کرده بود و خونه نشین... خونه ی ما که بود خودم براش لگن میگرفتم؛ چون از لحاظ حرکتی مشکل داشت و نمیتونس بره دستشویی ... تو تمام اون سال ها با سختی فراوون وضو میگرفت و نمازشو اول وقت میخوند. خونه‌ش ورودی روستا بود و جاده از پشت خونه‌ش رد میشد . سر صبح میرفت رو پشت بوم گِلی و بزرگش وامیستاد تا ببینه کی داره وارد روستا میشه. بزور میاوردش خونه و ازش پذیرایی میکرد هرموقع هم میرفتی خونش یه مهمون سرسفره‌ش نشسته بود ... معروف بود به سفره دار بودن ...
اسم پدر بزرگم قاسمعلی بود تو روستا بهش میگفتن کبلا قاسم اون اوایل که جنگ ایران و عراق تموم شده بود با مادر بزرگم و عموم رفتن کربلا ،اون زمانی که هنوز درودیورای حرم پر از تار عنکبوت بود و زن و مرد یه جا زیارت میکردن ... خودش میگفت اجازه نداشتیم کتاب دعا با خودمون ببریم داخل چون صدام لعنت الله به سربازاش دستور داده بود اگه دست کسی مفاتیح دیدین ازش بگیرید ...
اون سالها راه کربلا بسته بود ولی بنیاد شهید مدتی بود شروع کرده بود خانواده شهدارو میبرد ... پدربزرگ و مادر بزرگمم چون والدین شهید بودن روزیشون شد و رفتن ...
عموی شهیدم یه استعداد عجیب هنری داشت مخصوصا تو نقاشی که هنوزم چندتایی از نقاشی هاشو به یادگار داریم... یه قاب عکس چوبی درست کرده بود و بالاش نوشته بود: یازیارت یا شهادت هنـــــوزم اون قاب عکس رو طاقچه خونه هست... شهدا راه کربلارو باز کردن ولی خودشون با حسرت و آه تو نیمه شبا برا فراق کربلا مثل ابر بهار گریه میکردن ... تهشم مزدشونو گرفتنُ رو پای ارباب جون دادن...
منی که نوه‌شونم اونقدی خوب نیستم که ادعا کنم باقیات صالحاتم براشون ولی پسر شهیدشون گواهه اینه که عقبه ی خوبی داشتیم ... چون هرکسی لایق این نیست که بچه‌شو تو راه خدا و دین فدا کنه... خدا یه چیزی درونشون دیده بود که این تـــــوفیق رو بهشـــون عنایت کرد....
ننه سکینه هم آدم عجیبی بود که شاید سر یه فرصت مناسب ساعت ها از سیمای وصلش و خاطراتش براتون گفتم ... فقط همین یه مورد رو بگم که ننه سکینه هم مادر شهید بود هم خاله ی دوتا شهید. شهید عنایت الله رزاقی که پسرِ خاله رقیه خدابیامرزه و شهید مدافع حرم حسن رزاقی که پسر خاله حمیده بود ... حالا ببینید عقبه ی ننه سکینه و خواهراش چه محشری بوده که سه تا خواهر هر کدوم یه شهید تقدیم این نظام و انقلاب کردن ...
همیشه بهش میگفتم حاج خانم دعا کن شهید بشم ! دوتا شهید محمدعلی داشته باشی😄 اینجوری اونور دوتا پارتی داری ی اخمی میکرد و به زبون محلی میگفت خِدا تِرِ بَبا نَنِتی بِ بَداره ... (خدا تورو برا پدر و مادرت حفظ کنه ) منو خیلی دوست داشت یجور عجیبی! حالا نمیدونم به این خاطر بود که اسم پسر شهیدش رو ، رومن گذاشته یا ....