eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
901 دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
12هزار ویدیو
329 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی‌تو بهار قسمت مردم نمی‌شود هادی اگر تویی که کسی گُم نمی‌شود ▪️شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت... 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
برا-دل-شکسته-همیشه-سرپناهی.mp3
8.17M
🎙برا دل شکسته همیشه سر پناهی من اومدم دوباره پی یه نیم نگاهی 🖤 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهندسی آرزوها 28.mp3
3.42M
نـ👀ـگاه اشتباه به حقایق، باعث میشه؛ تموم انتخابها،ارتباطها، افکار ورفتارهات، اشتباه میشن! 💢اونوقت بدنبال آرزوهایی راه میفتی که؛ به بن بست منتهی میشن 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 #نه 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت سوم 💥 🔺گاهی مردن، لذّت ب
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت چهارم 💥 🔺 وقتی دلت برای شرایط سخت قبلی تنگ می‌شود! نمیدانم چند ساعت رانندگی کرد. هیچ صدایی جز صدای ماشین نمی‌شنیدم. بیش‌تر دقّت کردم، امّا صدای ماشین دیگری هم نمی‌شنیدم. نه صدای بوق، نه صدای آدم‌ها و نه هیچ‌چیز دیگری! مثل اینکه داشت در یک جای خیلی‌خیلی خلوت رانندگی می‌کرد، جایی شبیه کویر یا دشت یا خارج از شهر و آبادی. متوجّه بودم که چند نفر داخل ماشین هستند، امّا اصلاً با هم حرف نمی‌زدند. به‌خاطر همین نمی¬توانستم بفهمم که با چه کسانی طرف هستم و چه زبان، اصل و نسبی دارند. فقط یادم است که یک نفرشان عطسه کرد، دو بار؛ دیگر هیچ صدایی نیامد. من اسامی ماشین‌ها را وارد نیستم، به‌خاطر همین هم از روی صدای ماشین نمی‌توانم بگویم چه ماشینی بود که مرا می‌برد، امّا هر چه بود، ماشین سرحال و پر شتابی بود؛ چون یادم است که از جاهای غیر آسفالت، سنگ و لاخ و پست و بلند که عبور می‌کرد، مشکلی نداشت و فقط مرا مثل توپ، این طرف و آن طرف می‌انداخت. برایم سؤال بود که چرا در آن قبر خفه نشدم؟! علی‌القاعده باید به‌خاطر کمبود اکسیژن می‌مُردم، ولی ظاهراً سوراخی، چیزی برای هوا داشته. نمی‌دانم. امّا وقتی داشتند مرا با ماشین می‌بردند، خیلی نفس می¬کشیدم، مشکل تنفّسـی برایم پیش آمده بود. خاک و خون هم که وارد گلویم شده بود و خودم امیدی به ادامه حیات نداشتم. به شدّت ضعف داشتم و لب و دهانم عطش داشت؛ چون یک هفته بود که آب و هیچ‌چیز دیگری نخورده بودم بجز همان حشرات چندش‌آوری که گفتم. بعداز یک هفته حالت سکون و دفن، حالا در شرایطی بودم که داشت تمام دنیا دور سرم می¬چرخید. این‌قدر راهش طولانی بود و در حین رانندگی به این طرف و آن طرف پرت می¬شدم که دو سه بار تهوّع کردم. داشتم به حالت خاصّی مثل بی¬هوشی می¬رفتم. بی¬حالِ بی¬حال شده بودم امّا اندکی متوجّه بودم. تا اینکه بالاخره ایستاد. من که کاملاً بیحال و بیجان بودم، حتّی توان تکان خوردن هم نداشتم. فقط فهمیدم که یک نفر مرا روی شانه¬اش انداخت. بدن ضعیف من مثل یک گوشت آویزان در مغازه¬های قصّابی شده بود. به زور روی یک صندلی در یک اتاق نسبتاً کم نور نشاندنم. هوایش خیلی سرد بود، داشتم می¬لرزیدم. نمی¬توانستم خودم را کنترل کنم، حتّی آن لحظه خودم را خراب کردم! فکرم داشت منفجر می¬شد؛ چون وقتی خیلی ضعیف می¬شوم، فکر و ذهنم نزدیک است منفجر شود. نمی¬توانستم چشمانم را باز کنم، امّا به زور تلاش کردم مژه¬های چشمم را از هم باز کنم و ببینم چه کسی رو¬به¬رویم نشسته است. دیدم یک مرد تقریباً شصت‌‌ هفتاد ساله (شایدم بیشتر) با ریش بلند که یک کلاه مشکی خیلی کوچک روی سرش بود، رو‌به‌روی من نشسته و در حال تمیز کردن بین دندان¬هایش است. بلند شد و به‌طرفم آمد. خم شد و صورتش را نزدیک گوشم آورد و با زبان انگلیسی گفت: «خدا نخواست بمیری! منم تلاشی برای مردنت نمی¬کنم. نه اینکه به دردم بخوری، نه! خیلی بی¬مصرف¬تر از این حرفایی، امّا خوشم میاد با کسانی که خدا واسطه زندگی و زنده موندنشون می¬شه چند روز زندگی کنم و ببینم چطور آدمایی هستن.» بعد به آن شخصی که مرا روی شانه¬اش¬انداخته و به آنجا آورده بود، اشاره کرد تا من را ببرد. او هم دوباره مرا از روی صندلی بلند کرد، روی شانه¬اش انداخت و راه افتاد. هنوز از آن اتاق بیرون نرفته بودم که آن بازجو دنـبالم آمد و دوباره صـورتـش را نزدیک صورتم آورد و با یک لبخند کثیف و عصبی گفت: «به زودی همدیگه رو می¬بینیم. فقط تلاش کن زنده بمونی. برو!» وارد یک راهرو شدیم. دو طرفش اتاق¬های جمعی و انفرادی بود. صدای ناله و جیغ¬های بلند و وحشتناک می‌آمد. این‌قدر صداها زیاد بود که دیگر صدای پای آن غولی که داشت مرا با خودش می¬برد نمی¬شنیدم. دقیقاً یادم است که آن لحظه، دلم برای قبر، دفن و شرایط قبلی¬ام تنگ شده بود. مدام می¬گفتم: «کاش هنوز تو قبر بودم و خوراک مار و عقرب¬ها می¬شدم، امّا اینجا نمی¬اومدم!» انواع صداها و زبان¬ها را می¬شد در آن راهرو شنید. مشخّص بود که آن زندان در منطقه، محلّه، شهر و وطن خودم نیست. با انواع و اقسام زبان¬ها و گویش¬ها داشتند ناله می¬کردند؛ عربی، انگلیسی، آلمانی. چه می¬دانم، با همه زبان¬ها! راهروی طولانی¬ای بود. شاید هنوز به آخرش نرسیده بودیم که چند تا پلّه، شاید مثلاً 20 تا پلّه خورد و پایین رفتیم. آن جا هم وضعیّت همین‌طور بود. ظاهراً چند طبقه بود، همه‌جا هم همین وضعیّت را داشت. چند متر جلوتر که رفت، درِ یکی از آن دخمه¬ها را باز کرد و من را محکم به آنجا پرت کرد. فهمیدم که روی دست و پای چند نفر افتادم، امّا نمی¬دیدم و دیگر هم متوجّه نشدم چه شد. رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
مجید بربری 🌹 شهید مدافع حرم.مجید قربان خانی 🌟🌟 گلزار شهدای یافت آباد _اردیبهشت ۱۳۹۵ برای مجید و دیگر شهیدان خان طومان ،سنگ یادبودی در گلزار شهدای یافت آباد گذاشته اند.قبل از سوریه،روزی که مجید همراه خانواده اش ،برای تشییع شهید محمد فرامرزی رفته بودند گلزار،به عمه اش میگوید: _عمه جون،منم دارم میرم سوریه.دو هفته ی دیگه،جای منم همین‌جاست. و عمه هم مثل همه آنهایی که مجید به شان گفته بود و باورشان نمی‌شد، برایش سخت بود که رفتن برادرزاده اش را باور کند. مجید هنوز از سفر برنگشته. اما مکان یادبودش برای خانواده، از آن جاهایی است که ساعت ها،کنارش می نشینند دِل بلند شدن ندارند. یکی از شبِ جمعه های اردیبهشت، عطیه مفاتیح به دست با چند شاخه گل رز و مریم ،آمد سنگ یادبود برادر را،با گلاب شست و شو داد.بيشتر پنج شنبه ها هر طور میشد،خودش را به گلزار می رساند.گل ها را یکی یکی پَر کرد و روی سنگ چیدنشان.زیر اندازش را انداخت و نشست.با پنج انگشت دست راستش،خیمه ی کوچکی روی سنگ برپا کرد و لب‌هایش شروع کرد به تکان خوردن ،بی هیچ صدایی،يا حتی زمزمه ای.توی دلش آیه الکرسی خواند.بعد مفاتیح را باز کرد.اولین سوره را آورد.،بسم الله الرحمن الرحیم. یاسین و القرآن الحکیم.....،سوره را که تمام کرد،مفاتیح مثل چند دقیقه پیش نبود.برگ های کتاب،خیس اشک های خواهر شده بودند.مفاتیح را کنار گذاشت. کنار مزار یادبود برادر ،نشست و به فکر فرو رفت. خاطرات مجید در ذهنش ،مثل حلقه فیلم می چرخیدند.هرچیز کوچکی که میدید و به مجید ربط داشت،او را به عقب برمی گرداند.یاد آخرین روزی افتاد که بعد آن،تنها حسرت دیدن مجید را داشت. زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬نماهنگ |يا مَن أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَیْرٍ... 🤲 ⭕️همخوانی دعای هر روز ماه رجب 📌جدیدترین اثر: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلوات خاصه امام هادی علیه السلام🖤 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِمَامِ الْأَتْقِيَاءِ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ اللَّهُمَّ كَمَا جَعَلْتَهُ نُورا يَسْتَضِي‏ءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوَابِكَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقَابِكَ وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ وَ ذَكَّرَ بِآيَاتِكَ وَ أَحَلَّ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ بَيَّنَ شَرَائِعَكَ وَ فَرَائِضَكَ وَ حَضَّ عَلَى عِبَادَتِكَ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِكَ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ. 🖤خدايا درود فرست بر على بن محمد،جانشين اوصيا،و پيشواى پرهيزگاران،و يادگار امامان دين،و حجّت بر همه آفريدگان.خدايا چنان‏كه او را نورى قرار دادى،كه مؤمنان به وسيله او روشنى جويند،پس به پاداش شايانت‏ مژده داد،و به كيفر دردناكت بيم داد،و از صولتت برحذر داشت،و آياتت را به ياد مردم انداخت،و حلالت را حلال و حرامت را حرام كرد،و قوانين و واجباتت را بيان فرمود،و مردم را به بندگى‏ات ترغيب نمود و به طاعتت فرمان داد،و از نافرمانى‏ات‏ بازداشت،پس بر او درود فرست،برترين درودى كه بر يكى از اوليايت،و نسل پيامبرانت فرستادى،اى معبود جهانيان‏. 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
خب.. با این شد 890 تا تانک.. بچه ها یه 10 تا دیگه بزنید میشه 900 راستا😁
رفقا اینو بگم.. صهیونیست ها فکرش رو هم نمیکردن که یه روزی یگان زرهی شون اینجوری تار و مار بشه.. نزدیک به 900 تانک و نفربر شون از بین رفته.. بیش از دو هزار تا کفتار شون به درک رفتن.. بیشتر از 4 هزار قلاده به اعتراف خودشون چلاق (نقص عضو) شدن.. ان شاالله نابودی این رژیم کودک کش وحشی نزدیکه باذن الله.. این کلیپ از حاج مهدی رسولی رو هم در وصف دلاوری های یمنی های عزیز ببینید خستگی تون در بره.. 👇👇👇
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بلاست که سر دشمن دمادم می‌بارد دمارشان را دارد در می‌آرد نوحه حاج مهدی رسولی در وصف شیر مردان یمنی✌️ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110