eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
900 دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
12هزار ویدیو
329 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ اولین نمونه از "کیت ایرانی تشخیص ویروس کرونا" توسط وزارت دفاع تولید شد 🔻اولین نمونه از کیت های نشخیص کرونا توسط متخصصان و دانشمندان ایرانی در وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح ساخته شد 🔻این کیت ها، اصلی ترین دستگاه های تشخیص ابتلای افراد به بیماری کرونا است که برای اولین بار در داخل کشورمان توسط متخصصان وزارت دفاع ساخته شده است 🔻پیش از این، کیت های تشخیص کرونا صرفا از کشور چین و بصورت محدود به کشورمان فروخته شده بود. @fanos25
⚡️‏آیا میدانستید مردم در انتخابات ۲ اسفند به ۱۱۷ نماینده فعلی مجلس که نامزد بودند، رای ندادند و آنها رو عملا "رد صلاحیت" کردند؟! این امرنشان میده یکی ازدلایل بی‌رغبتی مردم به نمایندگان فعلی، تبدیل شدن خانه ملت به محفلی بی‌خاصیت بود؛ از سلفی حقارت و کارچاق کنی تا فرار از شفافیت و... عباس کلاهدوز @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طفلکی کرونا در ایران😕😂 اون عقبیه که اسمش رو ننوشته، اون رمز دوم پویاهستش🙄 @fanos25
✍️ 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» 💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. 💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای ، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! 💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... ✍️نویسنده:
داستانی جدید از نویسنده و رمان نویس جبهه مقاومت، سرکار خانم ولی نژاد 👆 این بار داستان دو عاشق در عراق و در میان حمله داعش
🔻تصویر ثبت شده از سیاره زمین! 🔹این تصویر توسط فضاپیمای ناسا در فاصله ۶.۵ میلیارد کیلومتری از زمین، ثبت شده. 🔸اون نقطه روشن کوچک اون وسط... اون ماییم! دنیامونه! همه ما، همه تاریخ ما، همه چیزها و همه کسانی که دوستشون داریم! از آغاز تا پایان... تنها همان نقطه کوچکیم! همه جنگ و دعواها و صلح و شادی ها و ... فقط بخش ناچیزی از یک کره ناچیز... الله اکبر چقدر دنیا کوچیکه😶
🔹کرونای عزیز اول رفتی قم زیارت بعد اومدی گیلان سیاحت تور زیارتی سیاحتی راه انداختیا کلک 🙃 الان استان های ایران همه دارن باهم میخونن بغلی بگیر چی رو بگیرم؟ کرونا رو چیکارش کنم؟ بده بغلی😐😐😐😐😡🤓 🤒😷🤧😥😴