#یک_داستان_یک_پند
✍مشهدی حیدر راننده آتش نشانی است که بازنشسته شده است. با او قرار میگذارم؛ ساعت ده صبح است، مرا به خانهاش دعوت میکند. حیاط قدیمی دارد که در کنج حیاط، اتاق کوچکی قدیمی است. مرا به آنجا دعوت میکند. بساط چای و رادیویی کنار دیوار و چند کتاب روی میز و قرآن و یک تشک از پوست گوسفند و.... توجهام را به خود جلب میکند. اتاق خیلی جالبی است، از آن جنس قدیمیهاست که من خیلی دوستاش دارم.
🥀میپرسم: آقا حیدر مزاحم نشدم؟! تجربه خوبی نقل میکند. میگوید: روزی که بازنشسته شدی، سعی کن تمام وقت در خانه ننشینی؛ هم خودت خسته میشوی و هم بیارزش، و هم اهلِ خانه از تنوع میافتند چون اهل منزل دوست دارند پدر خانه، از بیرون به خانه بیاید.
🌔من از روزی که بازنشسته شدهام هر روز ساعت نُه صبح تا اذان ظهر در این اتاق مشغول هستم، و عصرها هم سه ساعت به این اتاق به عنوان محل کارم میآیم و بیرون نمیروم.
👌تجربهای جالب که میتواند برای خیلی از ما، جدید و خوب و مهم باشد.
رسانه صهیونیستی: هکرهای «عصای موسی» ایرانیاند
🔹پس از هک دوربین چند نهاد امنیتی رژیم صهیونیستی توسط هکرهای «عصای موسی»، روزنامه تایمز اسرائیل برای توجیه این ضربه امنیتی نوشت: عصای موسی گروهی متشکل از هکرهای ایرانی است. نهاد امنیتی به مدت یک سال مطلع بودند که هکرهای ایرانی دهها دوربین امنیتی اسرائیل را تحت کنترل خود درآوردهاند، اما برای متوقفکردن آنها کاری انجام نداده است.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#فاطمیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🇮🇷داستان زیبا🇮🇷🌹
💐حدیث معصوم(ع)دشمنان مااحمق هستند💐
مردی ثروتمند وارد رستورانی شد.
نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه پوست در گوشهای نشسته است.
به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد،
برای همه کسانی که اینجا هستند غذا میخرم،
غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است! گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سیاه پوست. زن به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر میکنم.
مرد ثروتمند خشمگین شد.
دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت،.
این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سیاه که در آن گوشه نشسته است.
دوباره گارسون پول را گرفت
و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سیاه را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد،
زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت،
سپاسگزارم.
مرد از شدت خشم دیوانه شد.
به سوی گارسون خم شد و از او پرسید،
این زن سیاهپوست دیوانه است؟
من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم
غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود
از من تشکر میکند و لبخند میزند
و از جای خود تکان نمیخورد.
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت،
خیر قربان.
او دیوانه نیست.
او صاحب این رستوران است.
*شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما میکنند نادانسته به نفع ما باشد !*
✅قدرت دعا
✍️امام کاظم(ع): بر شما باد به دعا، چرا که دعا به درگاه خدا، و خواستن از خدا، بلایی را که مقّدر و قطعی شده، و به جز امضای آن نمانده، برمیگرداند. پس هنگامی که خدا خوانده شود و از او درخواست شود، خدا به یکباره بلاء را برگرداند.
أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع: عَلَيْكُمْ بِالدُّعَاءِ فَإِنَّ الدُّعَاءَ لِلَّهِ وَ الطَّلَبَ إِلَى اللَّهِ يَرُدُّ الْبَلَاءَ وَ قَدْ قُدِّرَ وَ قُضِيَ وَ لَمْ يَبْقَ إِلَّا إِمْضَاؤُهُ- فَإِذَا دُعِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُئِلَ صَرَفَ الْبَلَاءَ صَرْفَةً.
📚کافی، جلد۲، ص۴۷۰
📌 روایت شهیدی که با زبان روزه در حماسه ناوها در خلیج فارس ماندگار شد
🔹️ آمریکاییها قصد حمله به سکوهای نفتی ایران را داشتند. ناوهای سهند و سبلان، چون کوه مقابل این حملات ایستادگی کردند و خیال خام آمریکا نقش بر آب شد.
◇ آن روز، روز اول ماه رمضان بود و علی اصغر و نیروهای ناو روزه بودند.
◇ وقتی به محل درگیری رسیدند، آمریکاییها با موشک، ناو سهند را هدف قرار دادند. ۹ موشک به ناو ایرانی سهند اصابت کرد.
◇ علی اصغر که تخصص برق داشت. موشک اولی که با ناو سهند برخورد کرد، به همراه چند نفر دیگر به قسمت پایین ناو رفتند تا تلاش کنند با وصل کردن دوباره برق، ناو را تا رسیدن نیروهای امدادی پایدار نگه دارند.
◇ اما کار از کار گذشت و ناو آمریکایی با ضربات پی در پی چند موشک به ناو سهند که برای دفاع از اسکلههای نفتی ایران رفته بود، کار را تمام کرد
با وجود همه تلاشها و رشادتهای نیروها، از ناو سهند چیزی نماند و ناو غرق شد.
◇ دفعه آخر که آمده بود، با خودش یک قاب عکس را آورد ، بچهها دور علی اصغر را گرفتند و گفتند «دایی چه عکس قشنگی از خودت گرفتی. این عکس را بده ما.»، اما علی اصغر این عکس را با وسواسی خاص به خواهرش داد و گفت «این عکس را برای زمان شهادتم و روزهای دلتنگی مادرم گرفته ام. این عکس را جایی نگه دار که اگر برنگشتم مادرم با دیدن این عکس دلتنگ نشود.»
#حماسه_ناوها
#شهید_علیاصغر_نظری