ولی الان باید میبود...

یکی مثل "چاهون" که دستشو بذارم رو چشمام و گریه کنم... یکی مثل "خلیل کبابی" که برم بشینم ور دلش و اینقدر برام حرف بزنه و من گوش کنم و کیف کنم، که نفهمم چی میگذره اطرافم... یکی مثل "علی" که باشه پیشم و خاطرم راحت باشه از داشتنش... یکی مثل "ده سونگ" که رفاقت کنه و معرفتش رو به رخ بکشه... یکی مثل "سامی تجنگی" که باشه و بگیم و بخندیم و به موقعش رگ گردنش باد کنه... یکی مثل... #Ermi

فعلا که منمو یه اتاقو یه پنجره...🚶‍♀

چیزی نیست که بشود با قرص و آمپول و نمی‌دانم قدم‌زدن کنارِ خیابان یا روشن‌کردنِ یکی دو سیگار کاریش کرد. این‌جا، باور کنید، من گاهی دیگر انگار نمی‌توانم نفس بکشم...

🙃🌱

یکی مثل این دوتا که سرشون می رفت ولی معرفتو رفاقتشون نمی رفت🙂❤️ بعضیا شاید بگن این مزخرفا چیه می بینین ولی هنوز متوجه نشدن چه چیزای قشنگی میشه توشون پیدا کرد همین معرفتا رفاقتا پشت هم بودنا...

🙃👌

#من_همونی_ام_که وقتی به اوج عصبانیت و ناراحتی هم میرسه، بیشترین آسیبو به خودش میزنه...🚶‍♀

توراچون‌آرزوهایم... :))

بیخیال شو فراموش کردنت کار من نیست :))🚶‍♀