۶ سال پیش اینچنین روزی در تلاش بودم به خودم ثابت کنم پدربزرگی که تمام خاطرات شیرین بچگیم رو به دوش میکشید، دیگه نیست... دیگه ندارمش...
یادمه عید اون سال خیلی متفاوت بود
اینقدر تمام زندگیمو غم گرفته بود که وقتی یکی میخندید تعجب میکردم که مگه میشه شاد بود؟! چه چیزی واسه شادی وجود داره اصلا؟!
حالا الان از ظهر تنها تو خونه نشستم و با هزار بازی و فیلم و... سر خودمو گرم میکنم
نمیذارم لحظه ای مغزم بهش فکر کنه...
نه به مهربانویی که تو بستره و نمیدونه چه بر سر شوهر و بچه هاش اومده
نه به بچه های وابسته به پدری که دیگه بابا رو ندارن...
و نه به مردی که صدها حیف و حیف...
منی که به راحتی اشک میریزم
امروز، به طور مرگباری حتی یه قطره اشک هم نریختم... نذاشتم که بریزه
اللهم ارحمنی...🤲
فیلماشونو پیدا کردم
تک تک اونایی که خودم ثانیه به ثانیهشو ضبط کردم...
هنوز تدوین نکرده بودیم که...
در حال حاضر از خودم که دارم اینارو اینجا میگم و ناراحتی هامو بیان میکنم به شدت بدم میاد
+تسلیت میگم
منم خیلی از خوبیشون شنیده بودم...میشه بپرسم چه نسبتی باشما داشتن؟دلم میسوزه برای بچه ها وهمسرشون.زمان تشییع جنازه اگر میدونی بگو لطفا
_سلامت باشی
از دوستان خیلی نزدیکمون بودن
برای صبر و سلامتیشون دعا کنین لطفا
چشم مطلع شدم میگم
#ناشناس
هدایت شده از قلمزن🇵🇸
#آقای_شاملوی_خوب_شهر_ما
#عین_صاد_شین
خبر ناگهانی بود و سنگین،
یکی از دوستان عکس فرستاد و گفت
لعیا و بچهها بیمارستانند و آقای شاملو...
گفت کسی نمیداند خانواده خبر ندارند لعیا نمیداند و...
و من فقط نگاه میکردم به عکس، به جملات نوشته شده به اینکه آقای شاملو رفته به اینکه لعیای دوست داشتنی بیخبر از این اتفاق در اتاق عمل است و پسرهای کوچک و قشنگش...
خبر آنقدر درد داشت و آنقدر عجیب بود که تا مرحله جان دادن رفتم و بستری شدم و مادر شهید بالای سرم میگفت حکمت خداست باید پذیرفت و او نوجوان 15 ساله از دست داده و من کمصبر و توخالی!
درباره آقای شاملو همه میدانند اما آنچه لااقل فقط من میدانم و حالا که رفته است باید بگویم، گرههایی بود که از زندگی نیازمندان باز میکرد و او گمنام بود و یک نالایقی مثل من خبرهای خوبش را انتشار میداد ،
عصرهای پنج شنبه که میشد میگفت نیازمند معرفی کنید، بعد میرفت و گلریزان میکرد و میآورد و میداد و خدا میداند چه گرههایی از زندگیهایی باز میکرد که کسی نمیدانست و هربار میگفت به آن خانواده بگویید حلالم کنند اگر دیر شد اگر دیر اقدام کردم!
آقای شاملو کمک کرد کتابخانه محله راه بیفتد، با آنکه میدانست ما در آن فضای یک در دو متری دو قفسه کوچک داریم و چیزی نداریم گفت میخواهم این مکان بابرکت را ببینم، آمد و دید و درست وقتی که ما داشتیم از آنچه داریم خجالت میکشیدیم خیلی قاطع گفت همه آنچه دیده ام یکطرف و اینجا یکطرف و گفت روزی درباره این فضای بابرکت خواهم نوشت،
و ما میدانستیم او با آن همه کارهای بزرگی که میکند چقدر بزرگوارانه دارد حمایتمان میکند و قوت قلبمان شده است.
وقتی گفتیم برای مادرها میخواهیم جلسه بگذاریم آمد پای کار، با آن همه مشغله با آن همه گرفتاری، آمد و گفت هروقت بخواهید هستم،
خیلی ها افراد دیگر را پیشنهاد میکردند اما بین سخنرانان، فقط او بود که آبشخوری چون مکتب صفایی حائری داشت و میدانست که آموزش و تربیت باید چقدر مبنایی و درست باشد.
خیلی ها او را یک طلبه ساده میدیدند و قصه سمپادبودنش و ارشد پلیمر داشتنش از امیرکبیر تهران را نمیدانستند که اگر برای خیلیها پز باشد برای او اهمیتی نداشت، راه برایش باز شده بود و همهی دغدغهاش به راه انداختنها و جاری کردنها بود.
آقای شاملو در این سطور اندک نمیگنجد
داغیست که بر دل خیلیها نشانده و در همان چهل سالگی که آرزوی شهادت کرده،
رفته است و خدا میداند ارزش این زندگی کوتاه چقدر بوده است.
خدا به مادرش صبر بدهد به همسر نازنینش به کوچولوهای باباییاش و به ما...
و کاش این مرد به خاک سپرده نشود تا لعیای عزیز بداند و ببیند و وداع کند!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
هدایت شده از قلمزن🇵🇸
4.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج آقا نظافت:
▪️همه در فضای مجازی ازیشان تجلیل کنید.
▪️برای تشییع ایشان سنگ تمام بگذارید.
#علی_صفوی_شاملو
@ghalamzann
{سَمِێـࢪ...♡}
حاج آقا نظافت: ▪️همه در فضای مجازی ازیشان تجلیل کنید. ▪️برای تشییع ایشان سنگ تمام بگذارید. #علی_ص
🏴مراسم تشییع پیکر
طلبه مجاهد حجت الاسلام علی صفوی شاملو🥀