هدایت شده از | تَبَتُّـل |
امتحان کردم ببینم سنگ میفهمد تورا
از تــو گفتم با دلم، کوتاه آمد، گریه کرد
#کاظم_بهمنی
ولی وقتی به "مرگ" فکر میکنم
واقعا احساس میکنم مشکلی ندارم باهاش...
ترس و گریزی ندارم ازش، اما خب قطعا میل و رغبتی هم ندارم به سمتش!!
(برای خودم منظورمه ها، نه از دست دادن اطرافیان...)
نمیدونم!
یه چیز پذیرفته شده و حل شدست برام...
آخه میدونین
همه احساس آدم نسبت به مرگ، بستگی داره به تصوری که ازش داره...
تصور که درست باشه، احساس هم درست میشه...ツ
#حروف_سرطانی
#Ermi
+چرا بهش نمیگی؟!
-چیو؟!
+که دوسش داری!
-چرا باید بگم؟!
+برای اینکه باید بدونه... باید بدونی نظرشو!
-میدونم... دوسم نداره!
اگه داشت وقتی تو چشام نگاه میکرد، دوست داشتنشو میفهمیدم...
اونم میدونه دوسش دارم
مگه میشه نفهمه؟!
آخه مگه من به چندنفر اینطوری خیره میشم؟!
اما خب... چیکار کنم؟!
یقشو بگیرم، بچسبونمش به دیوار بگم باید دوسم داشته باشی؟!
نمیشه که...
#Ermi
هدایت شده از {سَمِێـࢪ...♡}
چهار صفر را هم زمان ديدم
گفته بودند آرزويش كن،
برآورده مي شود...
به يادت افتادم،
تا خواستم بگويم او!
ديدم دقيقه ها گذشته است
و تو شدی آرزوی بر دل مانده...
00:00♡
یه خونه باغ قدیمی
با درختای بیدمجنون
و نهال های گیلاس🍒
با یه باغچه کوچیک سبزی
با یه جوی کوچیک آب و یه نَنو...✨
یه کتابخونه تقریبا بزرگ
با قفسه های چوبی
و یه عالمه کتاب های فاخر جهان
با موضوعات مختلف...📚
چندین بسته قهوه و نسکافه
و شکلات داغ با دو سه جعبه
بایکیتِ دارک...☕️🍫
یه دوربین حرفه ای
و مقداری اینترنت...
تنها خواسته های من
برای این چندصباح آخر عمرن... :))
#Ermi
اگه یه مدت کمتر فعالیت کردم،
ببخشید...
یه سری چیزا رو باید دوباره بسازم...🚶♀