eitaa logo
{سَمِێـࢪ...♡}
51 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
150 ویدیو
13 فایل
{سَمِێـࢪ...♡} ۅ شَـب؛ آغاز بیداࢪیسـټ... شِنۅاےحࢪف‌هاتۅݩ :) http://payamenashenas.ir/sameyr •| کپی؟! کار قشنگتری هم میشه کرد↻
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 📚 📝 -برو اونور عرشیا... درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش -تو هیچ جا نمیری -یعنی چی؟ برو درو باز کن!! باید برم، قرار دارم... صداشو برد بالا -با کی قرار داری؟! از ترس ته دلم خالی شد... احساس کردم رنگ به روم نمونده، اما نباید خودمو میباختم... -با مرجان -تو گفتی و منم باور کردم میگم با کی قرار داری؟؟ -با مرجااااان.... میگم با مرجان... -گوشیتو بده من -میخوای چیکار؟ -هر حرفو باید چندبار بزنم؟ گوشی رو گرفت و زیر و رو کرد. بعدم خاموشش کرد و گذاشت تو جیبش... -گوشیمو بده -‌برو بشین سر جات تپش قلب شدید گرفته بودم... حالم داشت بد میشد. رفتم نشستم رو مبل عرشیا رفت سمت کاناپه و دراز کشید! ده دقیقه ای چشماشو بست و بعد بلند شد و نشست... همینجوری که با انگشتاش بازی میکرد، چنددقیقه یکبار سرشو بلند میکرد و با اخم سر تا پامو نگاه میکرد بلند شد و داشت میومد سمتم که دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بغضم ترکید... دوزانو نشست جلوم و سرمو گرفت تو دستاش... -ترنمم گریه نکن... اخه چرا اذیتم میکنی؟؟ -دستاشو پس زدم و گفتم -ولم کن.... بیشعور روانی!! -ترنم من دوستت دارم... -ولی من ندارممممم ازت متنفرممممم برو بمییییر بازوهامو فشار داد و گفت -باشه... میخوای بری؟؟ -اره،پس فکر کردی پیش تو میمونم؟؟ کلید و گوشیمو داد دستم و با بغض گفت -خداحافظ عشقم... سریع بلند شدم و از خونه عرشیا زدم بیرون... سوار ماشین شدم اما حال رانندگی نداشتم... حالم خیلی بد بود... سرمو گذاشتم رو فرمون و هق هقم بلند شد... خیلی تو اون چنددقیقه بهم فشار اومده بود... نیم ساعتی تو همون حال بودم، میخواستم برم که عرشیا از خونه اومد بیرون!! تلو تلو میخورد داشت میرفت سمت ماشینش که یهو...! ... نویسنده: |.°•🕊✨•°.| https://eitaa.com/joinchat/466092117C38881f8f03
دیگه یه عااالمه گذاشتم براتون! حالا هر نظر و پیشنهاد و پیشبینی که دارین بگین https://payamenashenas.ir/sameyr
+هفته پیش یه دستبند طلا برام خریدن بابا و مامانم ک الان دیدم شکسته :) خودمم شکستم بعد این ک دیدم خدایا چرا🙃💔 _وای خیلی حس بدیه درک میکنم چیزی که آدم دوست داره یا باهاش انس داره خراب یا گم بشه... تعمیر نمیشه؟
{سَمِێـࢪ...♡}
+هفته پیش یه دستبند طلا برام خریدن بابا و مامانم ک الان دیدم شکسته :) خودمم شکستم بعد این ک دیدم خد
+ناراحتی من سر اینه که از وسیله ام مراقبت نکردم وگرنه تعمیر میشه اما از چشم خودم میفته:) _🚶‍♀
سرده
+عصقم رمان کوووووووو بزارررر رمانای امرزوووو _این پیامتو همون موقع دیدم ولی چرا نذاشتم؟ میذارم رمان رو
{سَمِێـࢪ...♡}
+عصقم رمان کوووووووو بزارررر رمانای امرزوووو _این پیامتو همون موقع دیدم ولی چرا نذاشتم؟ میذارم رمان
+https://eitaa.com/sameyr/9212 ننه اون مال دیشب بود این مال الانه امروز کلا رمان نذاشتی _پیام قبلی ساعت ۱۰ امشب اومده حالا کار ندارم میذارم رمان رو
+والا وقتی بیداریم باید رمان بزاری نه حالا که داریم میخوابیم یا خوابیم!!!😒گرفتی مارو؟😶 _😂😂 قصه شب میذارم دیگه😂 خب من این موقع تازه وقت میکنم سعی میکنم ظهرا بذارم براتون
..:..