یه عمر برچسب #ساندیسخور بهمون زدین
یه عمر اعتقادات و ارزش ها و آرمان های ملت رو به طرز مسخره ای در حد یه ساندیس کوچیک دونستین
خب مرد حسابیا یه بار شمام پاشین بیاین #ساندیس مفتی بخورین دیگه!
فردا ۱۳ آبان منتظرتونیم
ساندیس همتون با خودم✋
احساس میکنم این قسمت های آخر رو اصلا نخوندین
پس قسمت جدید نمیذارم
برین همونارو بخونین قشنگ
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دامنکشان رفتی؛ دلم زیر و رو شد
چشم حرامی، با حرم روبهرو شد...
01:20💔
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
📚 #او_را
#قسمتسیوهفتم📝
با صدای گوشی چشمامو باز کردم،
مرجان بود!
سعی کردم گلومو صاف کنم بلکه صدام در بیاد!
-الو
-صداشوووو
چه خط و خشی داره
نگو که خوابی هنوز!
-مگه ساعت چنده که تو بیداری!؟
-لنگ ظهره خانووووم!
ساعت یکه!
-واااای جدی
وقتایی که آرامبخش میخورم،ولم کنن دو روز میخوابم!
-خب حالا،فعلا پاشو بیا درو باز کن،
زیر پام علف سبز شد!
-عه! جلو در مایی؟؟
-بله ،هی زنگ میزنم درو باز نمیکنی!
دیگه داشتم قهر میکردم برما
-خواب بودم مرجان،ببخشید!
-حالا که بیداری خبرت...
چرا باز نمیکنی؟؟
-اخ ببخشید
هنوز گیجم!اومدم اومدم!
هیچی مثل دیدن مرجان نمیتونست حالمو خوب کنه!
درو باز کردم و تا اومد تو محکم بغلش کردم
-اومدم بریم خرید
-خرید چی؟
-لباس عید دیگه
خنگ شدی ها ترنم!
-اها
وای مرجان
این قرصا اصلا برام هوش و حواس نذاشته!
واقعا دارم خنگ میشم!
-خنگول خودمی تو
پاشو، پاشو بریم
-نه...
اصلا حسش نیست...
لباس میخوام چیکار!!
-ترنممم
پاشو تو راه یه سرم بریم دکتر!
چِل شدی تو!!
-جدی میگم مرجان
دیگه حوصله هیچی رو ندارم!
دیگه هیچی بهم مزه نمیده!
-مسخره بازی درنیار!پاشو!
عیدم که میخوای بری پیش پسرعموها
باید لباس خوشمل بخلی ازشون دل ببلی
-اه...
مرده شورشونو ببره
اگه بخواد هدفم از زندگی دل بردن از اونا باشه،بمیرم بهتره!
-اوه اوه
حرفای جدید میزنی!
عمم بود حرف شمال و پسرعموهاش میشد،آب از لب و لوچش آویزون میشد؟
عمم بود شروع میکرد از مدرک و شغل و وضع مالیشون میگفت؟
-مرجان من دیگه مردم!
ترنم مرد!
من الان دیگه هیچی برام مهم نیست!
نه مدرک
نه موقعیت
نه کوفت
نه زهرمار!
-یااا خدااااا
از دست رفتی تو!
-خدا؟!
خدا کیه؟
-ترنم اگه میدونستم اینقدر بی جنبه ای، اونروز لال میشدم و هیچی بهت نمیگفتم!
-بی جنبه نیستم!
اتفاقا خوب کردی!
من از واقعیت فرار میکردم اما تو باعث شدی به خودم بیام!
خسته شدم مرجان...
احساس میکنم یه عمر مضحکه ی این دنیا بودم!
چقدر ابله بودم که همش دنبال پیشرفت و از اینجور مزخرفات بودم!
-اگه تو تازه به این حرفا رسیدی،
من از همون بچگی به این رسیدم!
تو مامان بابای خوب بالا سرت بوده که تا الان نفهمیدی،
ولی من به لطف مامان بابای...
ولش کن...
پاشو بریم دیگه
جون مرجان
دلم نیومد روشو زمین بندازم!
رفتیم،اما برعکس همیشه،منی که عاشق خرید بودم،
با پایی که نمیومد و چشمی که هیچی توجهشو جلب نمیکرد،
فقط چندتا لباس به سلیقه مرجان خریدم.
و اون روز رو هم موفق شدم به شب برسونم و باز آرامبخش...
#این_داستان_ادامه_دارد...
نویسنده: #محدثه_افشاری
|.°•🕊✨•°.| https://eitaa.com/joinchat/466092117C38881f8f03
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
📚 #او_را
#قسمتسیوهشتم📝
شب مرجانو راضی کردم و با زور بردمش خونمون
دوست نداشتم تنها باشم
در و دیوار اتاق مثل خوره،
اعصاب و روانمو داغون میکرد
شاممونو بیرون خوردیم و رفتیم خونه.
تازه رسیده بودیم که گوشی مرجان زنگ خورد!
تا چشمش به گوشی خورد ذوق زده جیغ زد
-واااااای میلاده
-داداشت؟؟
-اوهوم
-الو
سلام داداشی
ممنون خوبم تو خوبی؟
چی؟
جدی میگی؟
وای مرجان فدات شه
کی میای؟
وای میلاد...
نه خونه نیستم
خونه ترنمم
اره ادرسو میفرستم بیا دنبالم
قربونت برم
بای
گوشی و قطع کرد و مثل بچه ها جیغ میزد و بالا پایین میپرید!!
-چیشده؟چرا اینجوری میکنی؟؟
-میلاد ترنم!!میلاد!!
داره میاد ایران
فرودگاه بود
-واااایییی
تبریک میگم مرجان
چقدر خوب
پس عید امسال کلی خوش میگذره بهت
-اره وای ترنم خیلی ذوق دارم
احتمالا صبح زود تهران باشه.
میاد دنبالم اینجا
اون شب مرجان کلی از خاطراتش با میلاد تعریف کرد.
گاهی اوقات بغض میکرد و یاد مامان و باباش میفتاد
و دلداریش میدادم...
تا نزدیکای صبح حرف زدیم تا از خستگی بیهوش شدیم
ساعت حدودای هشت ،نه بود که گوشیم چندبار زنگ خورد،
با دیدن اسم عرشیا گوشیو سایلنت کردم و خوابیدم
تازه چشمام گرم شده بود که گوشی مرجان زنگ خورد
میلاد جلوی درمون بود،اومده بود دنبال مرجان.
-خب بهش بگو بیاد تو دیگه!
-تو؟؟نه بابا
برای چی بیاد
-دیوونه تا تو حاضر بشی وایسه جلو در؟؟
بیاد باهم صبحونه میخوریم بعد میرید دیگه
-اممممم...باشه
پس من میرم درو باز کنم
از صدای جیغ مرجان فهمیدم میلاد اومده تو.
رفتم پایین و به میلاد خوش امد گفتم،
پسر خوبی بود
قبل اینکه بره خارج از ایران،خیلی میدیدمش.
همینجور که مشغول احوال پرسی بودیم،
زنگ درو زدن...
ممتد و طولانی
خیلی هول کردم!
رفتم سمت آیفون
عرشیا بود!
#این_داستان_ادامه_دارد...
نویسنده: #محدثه_افشاری
|.°•🕊✨•°.| https://eitaa.com/joinchat/466092117C38881f8f03