#𝙿𝙰𝚁𝚃_87
🧡 #رمـٰانعـشقپـٰاڪ🎻
ماشینم رو روشن کردم و به سمت اداره راه افتادم.
‹فاطمه👇🏻›
در ماهیتابه رو باز کردم و به غذای مامان سر زدم.
حرفای محمدرضا توی ذهنم مرور میشد.
مامان از در داخل اومد و گفت:
-تو چرا اینجایی؟
به مامان نگاهی کردم و گفتم:
_مگه میخواستی کجا باشم؟
مامان: مائده مگه تنها نیست؟
_نه، خود آقامحمدرضا هستش، امروز رو گفتم بیام کمک دست شما!
مامان: بسه بسه، شیرین زبونی نکن، مطمئنی اذیت نمیشه؟
_آره مامان، ول کن این چیزارو بوی غذات کل خونه رو برداشته، امروز میخوام یه دل سیر از غذات در بیارم.
مامان: برو بشین برات چایی بیارم.
_نه مامان دستت درد نکنه، من میرم تو اتاقم.
در اتاقم رو باز کردم اما وارد اتاقم نشدم.
برگشتم و رو به مامان به در تکیه دادم و به مامان خیره شدم.
مامان: چرا اونجا وایستادی بِرّ و برّ داری منو نگاه میکنی؟
مکثی کردم و گفتم:
_مامان؟
مامان سوالی نگاهم کرد که گفتم:
_اگه من بهتون بگم یه آقای محترم خیلی با احترام از من خواستگاری کرده چی میگی؟
مامان: یه آقای محترم یعنی چقدر محترم؟
_یعنی خیلی محترم.
مامان: یه آقای خیلی محترم تو خیابون از دختر مردم خواستگاری نمیکنه، قشنگ یه دسته گل و یه جعبه شیرینی میگیره دستش با خونوادهاش میاد خواستگاری.
_نه مامان، اونطورکی تو خیابون ازم خواستگاری نکرده، راستش بهم گفته من با شما و بابا حرف بزنم که اگه اجازه بدین با خونوادهاش بیان برای خواستگاری.
مامان متعجب نگاهم کرد و گفت:
-حالا این آقای محترم کی هست؟
با نگرانی به زمین چشم دوختم و یاد محمدرضا افتادم.
از واکنش مامان میترسیدم و از یه طرف عذاب وجدان رهام نمیکرد.
بالاخره بعد از کلی تردید مِنّ و مِن کنان گفتم:
_آقامحمدرضا!
مامان با تعجب نگاهم کرد و گفتم:
-محمدرضا؟ شوهر هدیه؟
حرف مامان توی ذهنم تکرار شد.
شوهر هدیه!
مامان: جوابمو بده؟ گفتی محمدرضا همچین چیزی بهت گفته؟
آب دهنم رو قورت دادم و سرم رو به نشانه تأیید تکون دادم.
مامان: غلط کرده پسره پررو، فکر کرده کیه؟ من فکر کردم این پسر چشم و دل پاکیه که گذاشتم بری پرستاری بچه شو بکنی، نگو که... از فردا دیگه حق نداری بری اونجا فهمیدی؟
_مامان؟ من پرستاری دختر آقامحمد رو نمیکنم، من پرستاری دختر هدیه رو میکنم.
مامان: ولی الان میخوای با شوهر هدیه ازدواج کنی.
_مامان هدیه مرده، در ضمن من کی گفتم میخوام باهاش ازدواج کنم، گفتم فقط میخواد بیاد خواستگاری!
مامان کمی جلو اومد و گفت:
-این حرفایی که الان به من زدی رو همینجا چال میکنی بره، اگه بابات بفهمه اون پسره رو زنده نمیذاره، مردم چقدر پررو شدند.
ادامـهدارد . . .
بھقلـم✍🏻"محمدمحمدۍ🧡"
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
_🤍_
#داستانک
در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!
به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب میماند.
شیخ بهائی گفت:
کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد.
ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت:
این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو میتازد.
میرداماد گفت:
اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمیشناسد و میخواهد از شوق بال در آورد.
این است "رسم رفاقت..."
در "غیاب" یکدیگر" حافظ آبروی" هم باشیم...
#رفیق 🤍
.
🎯 یک قاشق عسل قبل از خواب چه فوایدی دارد؟
🔹شبها بهتر میخوابید
🔹از جرم گرفتن دندان جلوگیری میکند
✨درمان آلرژی
🔹تقویت سیستم ایمنی بدن
✨درمان بدترین گلودردها
🍏 #طب_اسلامی 🍊
یه سوالی برام پیش اومده...
الان ینی اینایی که قبلاً روُزه ی
سـُـکوت ،
میگیرفتن ؛ سحـَری پا میشدن ،
سـَر و صدا میکردن ؟ 🦦 😂☕️
1.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بس که تو خونسردی(:🥲💘
تونقطهیاتصالمنیبهزندگی...
یهطنابیکهمنوبهزندگیوصلمیکنه.
همونجاکباگرهخوردنِنگاهمبهچشمات
همهیدردایادمرفت،
مقصدمومسیرمتویی.توتنهاراهِمنی.
براموندن،براساختن،توتنهابهانهای♥️
شبـــــ بخیــــــــر🌙✨
هدایت شده از 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🌿- بِسمِخُداۍسَتّـٰارُالعیوب(:
ماه رمضان ،
ماه خداست و آن ماهی است که
خداوند در آن حسنات را میافزاید و
گناهان را پاک میکند و آن ماه برکت است.🌱
- حضرت رسول ص .