eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
475 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
45 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان²²•¹²•¹⁴⁰² https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
وفاداری لطف نیست ، بخشی از اصالته .🤝
براتون کسیو ارزو میکنم که: حامی باشه کسی که بتونید بدون ترس از قضاوت همه چیو بهش تعریف کنید! کسی که هیچوقت بهتون حس ناکافی بودن نده! کسی که جوری نگاهتون کنه انگار خوشگلترین موجود دنیایید! کسی که روزای خوب و‌ بد همیشه پیشتون باشه. کسی که پناهگاه باشه، کسی که وقتی دنیا آوار میشه رو سرتون بگید خداروشکر که دارمش! کسی که بودنش بیارزه به نبودن همه. 🤍🪐‌
همه میگن تو فکرش نباش.🖤😅
خدایا مواظبش باش🥺🚶🏻‍♀
Pouya Bayati @RozMusic.comPouya Bayati - Khaastam Begam.mp3
زمان: حجم: 8.57M
_ خواستم بگم ، تنها نرو ..تنهایی پیرت می‌کنه..💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴—_ ‏وقتی که کنار آدم درستت قرار بگیری ، رشد میکنی ‌، بزرگ میشی ، زندگیو قشنگ تر میبینی و امیدت بیشتر میشه!هرکسی که به اسم عشق و محبت ، نمیذاره برسی به چیزایی که میخوای ، باعث حالِ بدت بشه ، آدم ِتـــــــــــو نیســـــت !
- اما اینم خوب میدونم که اون یه آدمه . قلب آدما هم فیجت نیست هی بچلونیش هی برگرده به حالت عادی، قلب آدما بلوریه. از یه جایی به بعد دیگه تحمل نمیکنه؛ میشکنه، خُرد میشه و اگر تو مقصر داستان باشی، خُرده‌‌شیشه‌های اون قلب یه روزی، یه جایی بدجور پنچرت میکنه . حواست باشعه ! 🫀"🌱,, -
- وَقتـی روحیه‌ت بی‌دَلیل خـوب نیست ؛ قَطعاًدِلـِت برای ِیَه نَفـَرتـَنگه . -
مَهمَاکُنتَ‌حَزیناً،قُلِ‌الحَمدُللّه . هرچقدر هم کہ غمگینۍ ، بگو الحمداللہ...🤍!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
#𝙿𝙰𝚁𝚃_110 🧡 #رمـٰان‌ع‌ـشق‌پـٰاڪ🎻 دستی روی شونه‌ام نشست که برگشتم و به خانم چادری پشت سرم نگاه کردم.
#𝙿𝙰𝚁𝚃_111 🧡 🎻 با لبخندش بدرقه‌ام کرد که به سمت خوابگاه قدم برداشتم. در اتاق رو باز کردم و به شقایق که روی تخت دراز کشیده بود نگاه کردم. _بیداری؟ شقایق تکونی خورد و گفت: -آره روی تختم نشستم و به دیوار خیره شدم. _باید برگردم رشت! شقایق از روی تخت بلند شد و متعجب گفت: -هنوز یه هفته نمیشه که اومدی! _به هر حال باید برگردم. شقایق: به نظرت دانشگاه بهت اجازه میده؟ _اجازه هم نده برام مهم نیست، الان فقط برگشتن من مهمه. شقایق مکثی کرد و گفت: -حالت خوبه؟ اگه این ترم رو بیفتی چی؟ سرم رو پایین انداختم و گفتم: _مهم نیست. شقایق: بخوای دیوونه بازی در بیاری زنگ میزنم به پدرت میگم میخوای چیکار کنی. به شقایق نگاهی کردم و گفتم: _می‌رسونیم ترمینال؟ شقایق لبخندی زد و گفت: -بذار آماده شم بریم! بعد از آماده شدن شقایق از خوابگاه بیرون رفتیم و سوار تاکسی شدیم. شقایق: آقا لطفا برین ترمینال. نگاهم رو از شیشه ماشین به بیرون انداختم و چشمانم رو بستم. سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم و گفتم: _رضایی ازم خواستگاری کرده.! شقایق متعجب نگاهم کرد و گفت: -چی؟ نگاهم رو روی صورتش انداختم و گفتم: _رضایی، ازم خواستگاری کرده! لبخند مرموزی روی صورتش نمایان شد و گفت: -بهش چی گفتی؟ _به خودش چیزی نگفتم، ولی به خواهرش گفتم با پدر مادرم حرف میزنم. شقایق دستش رو روی شونه‌ام گذاشت و گفت: -جوابت مثبته؟ چشمانم رو لحظه‌ای بستم و گفتم: _نمی‌دونم! از تاکسی پیاده شدم و به سمت اوتوبوس تهران-رشت قدم برداشتم. زنگ خونه رو فشار دادم که لحظه‌ای بعد امیرحسین در رو باز کرد. امیرحسین: مائده؟ بیا تو. لبخندی زدم و وارد خونه شدم، به پذیرایی نگاهی کردم و گفتم: _مامان خونه‌ست؟ امیرحسین: رفته جایی، الان میاد. از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم. لباس هام رو عوض کردم و از اتاق بیرون اومدم. به مامان فاطمه که جلوی در ایستاده بود و داشت با امیرحسین حرف میزد خیره شدم. آرام از پله ها پایین رفتم و روی آخرین پله ایستادم. به مامان فاطمه نگاه کردم که نگاهم به نگاهش گره خورد. به سمتم اومد و روبروم ایستاد. مامان: مائده؟ خودم رو توی آغوشش رها کردم و گفتم: _دوست دارم مامان فاطمه! با دستش کمی نوازشم کرد و گفت: -فکر نمی‌کردم دیگه برگردی پیشم. از آغوشش جدا شدم و گفتم: _چرا؟ شاید منو به دنیا نیاورده باشی، ولی هنوز مادرمی! کنار مامان روی مبل نشستم و به چشمانش خیره شدم. 🧡"