14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ برای امیرالمؤمنین کاری میکنید نگران نباشید ، علی مَرده !
🔸زیر منت کسی نمیمونه
یک #داستان بسیار زیبا
برای غدیر (روز جمعه میشه )چکار مکنید⁉️
@sang_shishah
📚#داستان
💚 وقتی خدا امر کند ...
زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد.
مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد.
آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.
وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد.
منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟
زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد.
╔═══ ☘🌸☘ ═══╗
@sang_shishah
🔻مهمان روزی خودش را با خودش می آورد
روزی مهمانی به کلبه محقّر مرد صاحب بصیرت وارد شد. آن مرد ، مَقدم او را گرامی داشت و با وجود تنگدستی صمیمانه از وی پذیرایی کرد و آنچه داشت در طبق اخلاص نهاد و برای او آورد. مهمان با دلی شاد و خرسند از او خداحافظی کرد و رفت ولی همین که قدم از خانه بیرون گذاشت صاحبخانه از پشت مشاهده کرد که مشتی مار و عقرب و رتیل به تن او چسبیدهاند. وحشتزده به دنبال او روان شد. چون اندکی راه پیمودند و به بیابان رسیدند دید که جانوران گزنده همه از بدن او به زمین ریختند و هر یک به گوشهای گریختند و در لابهلای سنگها و بوتههای صحرایی پنهان شدند. دانست که آنچه مهمان با خود برده و در بیابان ریخته درد و بلاهای خانه او بوده است. پس خدا را شکر کرد و به خانه بازگشت.
#ضرب_المثل
#داستان
@sang_shishah
زندگی مثل یک کتابه!
تو الآن تو فصل بد کتابتی و هیچ چیز اونطوری که میخوای پیش نمیره!
ولی مشکل اینا نیست،مشکل اینجاست که فکر میکنی شرایط تا آخرش همینجوری باقی میمونه!
خب باید بهت بگم که اشتباه میکنی.
#داستان زندگی طولانیه!
تو فصل های زیادی پیش رو داری،اتفاقای زیادی منتظرتن.
هیچ کتابی تو دنیا نیست که بشه با خوندن فصل اولش به پایان ماجرا پی برد...
پس مطمئن باش شرایط تغییر میکنه و تنها چیزی که باید بدونی اینه،تو تنها قهرمان این داستانی...
پس بجنگ برای یک پایان خوب!
@sang_shishah
خدایا امروزمان را نیز
با نام تو آغاز میکنیم
که روشنگر جانی
امروز قلبمان مالامال از
شکرگزاری برای موهبت زندگیست
الهی کمکمان کن
تا #داستان زندگیمان
را به همان زیبائی بیافرینیم
که تو جهان را آفریدی
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
@sang_shishah
✨﷽✨
#داستان
سليمان كنار ساحل دريا نشسته بود، چشمش به مورچهاى افتاد كه دانه گندمى را با خود به جانب دريا ميبرد، سليمان چشم از او برنداشت تا به آب رسيد، ناگهان قورباغهاى سر از آب بيرون كرد و دهان گشود، مورچه به دهان قورباغه رفت و قورباغه شناكنان به داخل دريا رفت، در حالى كه زمانى طولانى بر اين داستان گذشت و سليمان در اين مسئله با شگفتى در انديشه بود!
پس از گذشت زمان معين قورباغه از آب بيرون آمد و دهان باز كرد و مورچه از دهانش خارج شد و دانه گندم با او نبود.
سليمان مورچه را خواست و از حال و وضع و اين كه كجا بود پرسيد؟ مورچه گفت: اى پيامبر خدا در قعر دريائى كه مىبينى سنگى ميان تهى است و در آن كرم كورى قرار دارد، خدا او را در آنجا آفريده و او قدرت بيرون آمدن از آن را براى طلب معاش ندارد، مرا حضرت حق كارگزار روزى او قرار داده است و من روزىاش را براى او ميبرم البته پروردگار اين قورباغه را مأمور حمل من قرار داده و آبى كه در دهان اوست زيانى به حال من ندارد، چون قورباغه به سنگ مىرسد دهانش را به روزنه سنگ مىگذارد و من وارد آن مىشوم، پس از اين كه روزى او را به او رسانيدم از روزنه بيرون آمده وارد دهان قورباغه مىشوم و او مرا از دريا بيرون مىآورد.
سليمان به مورچه گفت: آيا از آن كرم كور تسبيحى شنيدهاى؟ مورچه گفت: آرى مىگويد:
«يا من لا ينسانى فى جوف هذه الصخره تحت هذه اللجة برزقك لا تنس عبادك المؤمنين برحمتك:»
اى خدائى كه مرا در دل اين سنگ زير اين درياى عميق نسبت به رزق و روزى ات فراموش نمىكنى، برحمتت اى مهربان خدا بندگان مؤمنت را فراموش مكن.
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
زندگی مثل یک کتابه!
تو الآن تو فصل بد کتابتی و هیچ چیز اونطوری که میخوای پیش نمیره!
ولی مشکل اینا نیست،مشکل اینجاست که فکر میکنی شرایط تا آخرش همینجوری باقی میمونه!
خب باید بهت بگم که اشتباه میکنی.
#داستان زندگی طولانیه!
تو فصل های زیادی پیش رو داری،اتفاقای زیادی منتظرتن.
هیچ کتابی تو دنیا نیست که بشه با خوندن فصل اولش به پایان ماجرا پی برد...
پس مطمئن باش شرایط تغییر میکنه و تنها چیزی که باید بدونی اینه،تو تنها قهرمان این داستانی...
پس بجنگ برای یک پایان خوب!
@sang_shishah
✨﷽✨
#داستان
سليمان كنار ساحل دريا نشسته بود، چشمش به مورچهاى افتاد كه دانه گندمى را با خود به جانب دريا ميبرد، سليمان چشم از او برنداشت تا به آب رسيد، ناگهان قورباغهاى سر از آب بيرون كرد و دهان گشود، مورچه به دهان قورباغه رفت و قورباغه شناكنان به داخل دريا رفت، در حالى كه زمانى طولانى بر اين داستان گذشت و سليمان در اين مسئله با شگفتى در انديشه بود!
پس از گذشت زمان معين قورباغه از آب بيرون آمد و دهان باز كرد و مورچه از دهانش خارج شد و دانه گندم با او نبود.
سليمان مورچه را خواست و از حال و وضع و اين كه كجا بود پرسيد؟ مورچه گفت: اى پيامبر خدا در قعر دريائى كه مىبينى سنگى ميان تهى است و در آن كرم كورى قرار دارد، خدا او را در آنجا آفريده و او قدرت بيرون آمدن از آن را براى طلب معاش ندارد، مرا حضرت حق كارگزار روزى او قرار داده است و من روزىاش را براى او ميبرم البته پروردگار اين قورباغه را مأمور حمل من قرار داده و آبى كه در دهان اوست زيانى به حال من ندارد، چون قورباغه به سنگ مىرسد دهانش را به روزنه سنگ مىگذارد و من وارد آن مىشوم، پس از اين كه روزى او را به او رسانيدم از روزنه بيرون آمده وارد دهان قورباغه مىشوم و او مرا از دريا بيرون مىآورد.
سليمان به مورچه گفت: آيا از آن كرم كور تسبيحى شنيدهاى؟ مورچه گفت: آرى مىگويد:
«يا من لا ينسانى فى جوف هذه الصخره تحت هذه اللجة برزقك لا تنس عبادك المؤمنين برحمتك:»
اى خدائى كه مرا در دل اين سنگ زير اين درياى عميق نسبت به رزق و روزى ات فراموش نمىكنى، برحمتت اى مهربان خدا بندگان مؤمنت را فراموش مكن.
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
🌹🍃
#داستان
روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانشآموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که خیلی دوست دارند، نقاشی کنند.
او با خود فکر کرد که این بچههای فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی یکی از دانشآموزان نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد. او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست چه کسی بود؟
بچههای کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند. یکی از بچهها گفت: «من فکر میکنم این دست خداست که به ما غذا میرساند.»
یکی دیگر گفت: «شاید این دست کشاورزی است که گندم میکارد و بوقلمونها را پرورش میدهد.»
هر کس نظری میداد تا این که معلم بالای سر پسر رفت و از او پرسید: «این دست چه کسی است؟»
پسر در حالی که خجالت میکشید، آهسته جواب داد: «خانم معلم، این دست شماست.»
معلم به یاد آورد از وقتی که این دانشآموز پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانههای مختلف نزد او میآمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.
شما چطور؟! آیا تا بحال بر سر کودکی یتیم دست نوازش کشیدهاید؟ بر سر فرزندان خود چطور؟
ما همیشه به فکر غذای جسم خود و دیگران هستیم اما بدانیم روح انسان ها هم نیاز به غذا دارد که همان مهربانیست!
┈┈•✾🍃🌸🍃✾•┈┈
@sang_shishah
┈┈•✾🍃🌸🍃✾•┈┈
خدایا امروزمان را نیز
با نام تو آغاز میکنیم
که روشنگر جانی
امروز قلبمان مالامال از
شکرگزاری برای موهبت زندگیست
الهی کمکمان کن
تا #داستان زندگیمان
را به همان زیبائی بیافرینیم
که تو جهان را آفریدی
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
@sang_shishah
#داستان
🔴 فقط یکبار گریه کردم
ستارخان در خاطراتش میگوید:
من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه میکردم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران شکست میخورد.
اما یک بار گریستم و آن زمانی بود که ۹ ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا
از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و باضعف شدید بوته را با خاک ریشه میخورد
گفتم الان مادر کودک مرا ناسزا میدهد و میگوید لعنت به ستارخان.
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
"اشکالی ندارد فرزندم، خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم."
آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد.
┈┈•✾🍃🌸🍃✾•┈┈
@sang_shishah
┈┈•✾🍃🌸🍃✾•┈┈
#داستان
بچه که بودم وقتی کار اشتباهی
میکردم، #مادرم میگفت اشکال نداره
حالا چیکار کنیم تا درست بشه.
اما مادر دوستم بهش میگفت،
خاک برسرت یه کار درست
نمیتونی انجام بدی.
امروز هر دو #بزرگسال و بالغیم.
وقتی اتفاق بدی می افته اولین فکری
که به ذهنم میاد خب چیکار کنم؟
و با حداقل اضطراب و عصبانیت
مشکل رو حل میکنم.
اما دوستم با مواجه شدن با اتفاقات
بد عصبانی میشه و میگه خاک بر سر
من که نمی تونم یه کار درست انجام
بدم، چرا من اینقدر بدبختم؟
حرفای امروز ما و احساسی که به
فرزندمان می دهیم تبدیل به صدای
درونی فرزندمان خواهد شد.
مراقب باشیم چه پیامی برای همه
عمر، به فرزندانمان تزریق میکنیم.
┈┈•✾🍃🌸🍃✾•┈┈
@sang_shishah
┈┈•✾🍃🌸🍃✾•┈┈