eitaa logo
🌷سنگر عشق🌷
79 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
834 ویدیو
32 فایل
#معارف اسلامی و #رهبر انقلاب و #شهدا فضای مجازی و اینترنت برای شما سنگری از سنگر های جنگ امروز است . کپی آزاد با ذکر #صلوات مدیر https://eitaa.com/Shahed_zn
مشاهده در ایتا
دانلود
پیروزی انقلاب اسلامی به برکت خون شهدا و ایثارگران بوده و الهام گرفتن از راه و منش آنها ضروری و چراغ راه راستی است.🌷
ڪه مےشود باز ڪبوتر دلمـــان پر مےڪشد بہ بام یاد شما بہ یادمان باشید گرداب دنیـا دارد مےکند
توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما، همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی می‌افته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از نمیترسیدی!» 🔹قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچه‌های مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات تاثیرش از موندن بیشتره.» 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ساعت عاشقی ۱:۲۰
خاطره ایی از 🌷شهیده اعظم شفاهی🌷 کارهای ریز و درشت خانه بعلاوه سر و کله زدن با پنج تا بچه قد و نیم قد ، تمام وقت اعظم را گرفته بود . اما در میان این همه کار ، بیشتر از بقیه هوای شوهرش را داشت . نمونه بارزش سفر حج شوهرش بود . سفری که به خاطر مشغله کاری جفت و جور نشده بود . اعظم خودش دست به کار شد و با پس اندازی که از کار در کارگاه سفید آب سازی ذخیره کرده بود ، شوهرش را برای حج تمتع نام نویسی کرد . همین کارهایش بود که او را در خانه به یک مدیر واقعی تبدیل کرده بود. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
4_5845693082493780287.mp3
1.23M
♦️استاد دارستانی♦️ 📑 اصلا این عبادات ما به درد خدا میخوره؟😔📑 ⏱ زمان :۶ دقیقه 💮 برای دوستان به اشتراک بگذارید تا شما هم در ثواب این کار خیر شریک باشید🌹
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پانزدهم رفتم
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب شانزدهم در باز کردم دیدم زینب پشت دره از حجاب و صورت بدون رنگ و روغنش خیلی به دلم نشست دستشو به طرفم دراز کرد وقتی دستمو گذاشتم تو دستش از روی صمیمیت فشار داد تعارفش کردم بشینه زینب: حنانه جان بیا بشین عزیزم بعد مدتها دیدمت تا باهم حرف بزنیم -برات شربت بیارم میام زینب: شربت 😳😳😳 من روزه ام عزیزم -روزه ؟ زینب: هیچی عزیزم بیا بشین حنانه ببین من از بابام و داییم هیچی یادم نیست حالا از دایی بیشتر چون قبل از تولدم تو شلمچه مفقودالاثر میشن بابام که خودت میدونی مفقودالاثره حنانه ببین من نمیدونم بین تو شهدا چه قول و قراری هست اما ‌هنوز اشکا و التماساتو برای شلمچه رفتن جلوی چشممه ک ب مسئولا اصرار کردی تا بردنت دوشب پیش داییم اومد به خوابم و گفت برو به دوستت حنانه بگو ما منتظر توئیم من مات و مبهوت به حرفای زینب گوش دادم زينب:حنانه ببين الان ماه رمضونه، ماه مغفرت و رحمت چندشب دیگه شبهای قدره بهترین زمانه که برگردی به آغوش خدا اینم شماره من ..... منتظر تماست هستم زینب که رفت گوشه ذهنم فعال شد رفتم سر کمد لباسام اون آخر کمد یه چیزی بهم میگفت من اینجام دستمو بردم سمتش جنس لطیف اما مهربون چادرمو لمسش کردم سه چهار روز بود کارم شده بود چادرو بذارم جلوم و گریه کنم بعداز سه چهار روز گریه شماره زینب گرفتم -الو سلام زینب ...... ... : بانو....ش
❄️روی نگاهت نشسته ام! پلک بگشا ... صبح در چشمان زیبایت، اتفاق می افتد! تو می درخشی با خورشید! که من این همه محو زیبایی ات شده ام من صبحدم ام بر نگاه غزل فامت .... سلام🌱 صبحتون بھ زیبایے چشمان شھ🌹دا
931211-Panahian-H-Haqshenas-Adab-01-18k.mp3
5.04M
✅ سلسله جلسات ادب، نامی برای تمام خوبی ها 🔹 جلسه اول 🌹 استاد پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . . 🌸|° ده سال با محمد زندگی کردم ، هیچوقت یاد ندارم بی وضو باشه ، به نماز اول وقت فوق العاده اهمیت می داد. . 🌸|• مسافرت که می رفتیم تا صدای اذان رو می شنید ، توی بیابون هم بود می ایستاد. . 🌸|° بارها بهش می گفتم : مقصد که نزدیکه ، نمازتون رو شکسته نخونین. بذارین برسیم خونه ، نمازتون رو کامل و با خیال راحت بخونین. . 🌸|• ولی محمد می گفت : شاید توی همین راه کوتاه ، عمرمون تموم شد و به خونه نرسیدیم ؛ الان می خونم تا تکلیفم رو انجام داده باشم ؛ اگه رسیدیم خونه ، کامل هم می خونم. . 🥀 🕊
هواپیمای عراقی ماروهدف گرفته بود. می خواستم ماشین رانگه دارم.....~ که برویم یک گوشه پناه بگیریم بدون اینکه چهره اش تغییرکندگفت:((راهتوبرو.)) _حاجی،مگه نمیبینی؟😳 ماروهدف گرفته. زیرلب خواند:لاحول ولاقوه الابالله ودوباره گفت:راهتوبرو☺️ 😍
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ شانزدهم در ب
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب هفدهم -الو سلام زینب خوبی؟ زینب : سلام حنانه تویی خانمی؟ -آره عزیزم خودمم زینب: منتظر تماست بودم -🙈🙈🙈🙊🙊🙊 زینب میخام ببینمت به کمکت نیاز دارم زینب :باشه عزیزم من دارم میرم بهشت زهرا قطعه سرداران بی پلاک توام بیا اونجا ببینمت -اووووم 🙊🙊🙊 میدونی چیه زینب اینجا که میگی من اصلا نمیدونم کجاست بلد نیستم زینب:ایوای ببخشید من یادم نبود باشه حاضر شو عزیزم بیام دنبالت باهم بریم 😛😛😛 -باشه رفتم سمت کمد لباسام مرگم گرفت خدایا اینا مانتون یا بلوز آخه حنانه خاک تو سرت نکنم ✋️✋️ با اشک چشم و بغض گلو گوشی برداشتم زینب 😢😢 زینب : جانم عزیزم چی شده ؟ -زینب من لباس درست حسابی ندارم برای اینکه بخوام محجبه بپوشم زینب: اشکال نداره گلم بیا یه روز دیگه میریم مزارشهدا امروز میریم خرید -باشه ممنون اونروز با زینب رفتم بازار تجریش خرید من یه مانتو مناسب یه شلوار پارچه ای یه روسری بلند خریدم خریدامو کردیم اومدیم خونه من زینب بهم یاد داد چطوری روسریمو لبنانی سر کنم چادر بذارم سرم زینب رفت گفت کمک نیاز داشتم بهش زنگ بزنم دوروز گذشته بود اما من دلم بهانه شلمچه میگرفت رفتم چادر و روسریم سر کردم و آماده شدم رفتم ...... .... : بانو....ش
الگوی شهید «راه الله» است، و راه الله همان ولای ائمه اطهار(ع) است؛ چنان که در زیارت جامعه می‌خوانیم: «اَنتُم السّبیل الاعظم و الصراط الاقوم». اینکه شهادتهای سه گانه را در لحظه تولد کودک در گوش او می‌خوانند، شاید به این سبب باشد که اگر هم می‌خواهد بخوابد در «راه الله» بخوابد.🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفتند و ما ماندیم ... شاید یادشان رفت جا گذاشتن رسمِ رفاقت نبود...!! 📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌷
•●• در اردوی جهادی میگفت : « ما اینجا از شهر دوریم ولی به خدا نزدیکیم، اگر در شهر خودمان خدایمان را داشته باشیم بیشترین جهاد را کرده‌ایم »
خودت باش شیعه ✅ 👈با این فرمان پیش برویم از یارانش خواهیم شد. فضل بن یونس می گوید: امام کاظم علیه السلام فرمودند: ✅خیر برسان ✅خیر بگو ✅و هرگز "إمّعَه" نباش! عرض کردم: إمّعَه یعنی چه؟ فرمودند: نگو "با مردم هستم و من هم یکی از آنانم". کم نیستند کسانی که شعارشان "گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش" است و از خود اراده و هویتی ندارند و به دنبال اکثریتند! یک منتظر باید جوهره داشته باشد و همانند کوه، استوار باشد و حق را به پای دارد تا در زمرهٔ یاران حضرت "قائم" قرار گیرد.
🍃 حسین ع،‌ حاجت منه و تو باب‌الحوائجی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا از بس حسین و دوست داره بهش هدیه پیمبر داده امشب...❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لباس سرور زنان دو عالم (س)😍 چادر♥️بودهـ حالا ارث رسیده به تو😲 پس بدون چادر مشکی تو والاتر از شنل و تاج و لباس هر پرنسسیه بانو😇
! 🌷راست است که خدا در مواقع حساس قدرتی را به انسان می‌دهد که دور از تصور خود اوست. وقتی که ما از جناحین خاکریز به داخل کانال برگشتیم، ‌نه از معصومی خبری بود و نه از سید حسینی، او با آن تن نحیف به محض افتادن جثه سید حسینی از جا برخاسته و راهی سنگر بهداری شده بود. تصور کنید همین الان یک نفر با وزنی در حدود ۱۰۰ کیلو روی یک نفر دیگر با حدود نصف این وزن بیفتد، آن بنده خدا شاید حتی نتواند از جا تکان بخورد، همین حالت را در شرایطی در نظر بگیرید که معصومی روی کپه‌ای از سیم‌خاردارها خوابیده بود. 🌷به هرحال یک ساعت بعد از انتقال سید حسینی خود من هم به شدت مجروح شدم و با انتقالم به پشت جبهه، دیگر از عاقبت سید خبری نداشتم، اما حتم داشتم که شهید شده است. یک ماه بعد هم که تقریباً ماجرا از یادم رفته بود، ‌بهبودی نسبی یافتم و به همراه عده‌ای از بچه‌ها برای زیارت امام رضا (ع) به مشهد رفتیم. در حرم یک مراسم دعای کمیل برپا شده بود که حس و حال عجیبی داشت. قبل از اینکه برق‌ها را خاموش کنند، ‌دیدم سید حسینی با هیبت خاصی روی یک صندلی نشسته است. تا خواستم حرکتی بکنم چراغ‌ها را خاموش کردند.... 🌷پیش خودم فکر کردم یعنی من به درجه‌ای رسیده‌ام که می‌توانم شهدا را ببینم! این فکر شاید اکنون خنده‌دار به نظر آید اما هر کسی هم جای من بود و وضعیت بغرنج آن روز سید حسینی را می‌دید حتماً همان فکر من را می‌کرد. در شیش و بش تردید و یقین بودم که بعد از دقایقی دعا تمام شد و چراغ‌ها را روشن کردند، دیدم سید حسینی همچنان روی صندلی نشسته است. تازه آن وقت بود که متوجه شدم او به راستی از آن مجروحیت شدید و مهلکه‌ای که در آن گرفتار آمده بود نجات یافته است. مصلحت بود او زنده بماند و اکنون با ادامه تحصیل، ‌به عنوان یک دندانپزشک متخصص به خدمت خود در سنگری دیگر ادامه می‌دهد. راوی: جانباز و البته از راویان خوش صحبت دفاع مقدس محمدرضا فاضلی
🔴 .. گناه نمیکردن، ولی عوضش برا خدا ناز میکردن، خدا هم نازشون و میخرید! ◽️حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالا سرش.. گفت: من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن: یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟؟؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم ارباً اربا بشم... . ◽️حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناه هم حرکت کرد، سه تایی با هم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. ◽️همه‌ی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی!
هر کجا دیده ما عقده ی دل وا می کرد ز خدایش فرجش را باز تمنّا می کرد زین همه هجر که افتاده میان شه و ما راوی دهر حکایت ز دو دنیا می کرد اشک می ریخت ز غم دوری رخساره ی گل جمعه ها را که چنین واله و شیدا میکرد شرح می داد غم قصه پنهانی ی خود یادی از یوسف و از شوق زلیخا می کرد در تکاپو همه جا را به نظاره می خواست تا که تسکین دلِ خسته و تنها می کرد