🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#سين_هفتم!
🌷دقیقاً یادمه نزدیکای عیـد سال ۶۵ بود.... فکر می کردم حالا که بچّه ها جبهه هستند عید و سال نـو یادشون نیست.... چند دقیقه ای که مونده بود تا سال تحویل بشه دیدم جنب و جوشی تو سنگرمون به چشم می خوره، یکی از بچّه ها رفته سفره ای رو آورده و پهن کرده، خدا رحمت کنه شهید احمدزاده رو؛ ازش پرسیدم: چـه خبـر شده؟ گفت: چند لحـظـه ی دیگه، سال تحویـل مى شه، برای همینه که بچّه ها گفتند بهتـره سفره ی هفت سین پهن کنیم.
🌷مونده بودم چطور مى شه تو سنگـر، سفره ی هفت سین پهن کنیم؟! دور و برمو با دقّت نگاه کردم، راستش یه کمی نون خشک بود و چند تا دونه کنسرو ماهى! همین که داشتم فکر می کردم دیدم شش نفر اومدن تو سنگر و رفتن سراغ سفره، حتماً براتون جالبه که بگم یکی شون سه، چهار سانت سیم خاردار تـو دستش بود که گذاشت سر سفره، یکی شون سلاح و خلاصه سمبـه (وسیله ای که باهاش سلاح شون رو پاک می کردن) کمی علف به عنوان سبـزه، سرنیزه، سربند. شمردم دیدم شش تا شده....!
🌷با خنده گفتم: هفتمیش کو؟! شهید احمدزاده خنده ای کرد و گفت: خودت سیّد! آره با خودت می شه هفت تا.... یکی از بچه ها رفت دفتر تبلیغات رادیوی کوچیک رو آورد. رادیو که روشن شد تیک تاک پخش می شد. فهمیدیم چند ثانیه بیشتر به تحویل سال نو باقی نمونده.... صدای گوینده : «آغاز سال یکهزار و سیصد و شصت و پنچ....» بچه ها همدیگه رو در آغوش گرفتند و سال نو رو به همدیگه تبریک گفتن....
#راوى: شهید سيد حمزه حجّت انصاری
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
هدایت شده از سه شنبه های مهدوی دیار کریمان🇵🇸
#ای_که_دستت_میرسد_دستی_بگیر
سه شنبه های مهدوی دیار کریمان
#تلنگر
اگر امروز
مواظب لقمه غذایت نباشی
فردا مجبوری مواظب
حجاب دخترت
غیرت پسرت
و حیای همسرت باشی...
لُقمه حرام
شروع همه ی مصیبت هاست...
#اللهمعجللولیکالفرج
#شهدا_عند_ربهم_یرزقون
#حتما_مطالعہ_شود
رفتم سر مزار رفقاے شهيدم
فاتحہ خوندم ،اومدم خونہ,
شب تو خواب رفقاے شهيدم رو ديدم...
رفقام بهم گفتند :
فلانے ، خيلے دلمون برات سوخت
گفتم : چرا
گفتند: وقتے اومدے سر مزار ما فاتحہ خوندے
ما شهدا آماده بوديم ...
هر چے از خدا مےخواے برات واسطہ بشيم
💔 ولے تو هيچے طلب نڪردے و رفتے
خيلے دلمون برات سوخت
سر مزار شهدا حاجاتتون را بخواهید
برآورده میشہ . 😢😢
✍ روايتگر :
حاج حسين ڪاجے
#اللهم_الرزقنا_شهادت
🌷سنگر عشق🌷
◀ در محضر شهید
💎 محمدحسین سال ۱۳۳۲ در خانهای پر از مهربانی، صمیمیت و اعتقاد به مبانی انسانساز اسلام در شهرستان نیریز دیده به جهان گشود.
🖌 پدر و مادرش به شکرانه این نعمت و عشق به حضرت مصطفی (ص) و ائمه اطهار (ع)، نامش را محمدحسین نهادند.
❄ غنچه وجود او هر روز در گلستان خانواده شکوفاتر شد تا برای آموختن در محضر استاد قرار گرفت. دوران ابتدایی خود را در دبستان بختگان با موفقیت پشت سر گذاشت و دوره متوسطه را در دبیرستان شعله نیریز آغاز کرد.
🔰 به دلیل مشکلات زندگی موفق به اخذ مدرک پایان دوره متوسطه (دیپلم) نگردید. محمدحسین که از تحصیل بازمانده بود، به دنبال شغلی شرافتمند و مفید در جامعه میگشت.
✅ با شرکت در آزمون ورودی آموزشگاههای درجهداری ارتش، لباس مقدس نظامی را برای پاسداری از مرز و بوم سرزمین دلیران به تن کرد.
💢 محمدحسین احترام به پدر و مادر را سرلوحه زندگی خود قرار داده بود و در همه حال آنها را فراموش نمیکرد. با مادر که صحبت میکرد، از او میخواست که برایش دعا کند و از او راضی باشد.
🔮 در میان خانواده و دوستان خنده رو و شوخطبع بود و همنشینان ایشان از هم صحبتی با او خسته نمیشدند. او که به سنت پیامبر (ص) عمل کرده و ازدواج نموده بود، دو فرزند را از خود به یادگار گذاشته که برای تربیت آنها اهمیت زیادی قائل میشد و سعی میکرد آنها را بهطور شایسته تربیت نماید.
📍 زمانی که رژیم بعث عراق جنگ نابرابر و ناخواسته را به کشور ما تحمیل کرد، وی در جمع دلیرمردان لشکر ۹۲ زرهی اهواز بسر میبرد.
🔫 در رتبه درجهداری رزم با تانک و ادوات زرهی را بهخوبی آموخته بود. در میان اولین یکانهای ارتش جمهوری اسلامی ایران، به مقابله با متجاوزین و بیگانگان پرداخت.
📁 از همان روز اول ورود به مناطق جنگی، بر مرکب آهنین خود نشسته و راه نفوذ و پیشروی دشمن در خاک ایران اسلامی را به روی او بست.
🔆 درحالیکه دلاورانه و غیرتمندان به نبرد مشغول بود، در تاریخ ۱۳۶۱/۱/۴ـ هنگام انجام عملیات فتح المبینـ وقتی که مصمم بود با تانک از رودخانه کرخه عبور کند، به علت شکسته شدن پل؛ به داخل رود کرخه سقوط کرده
🌐 و به همراه هفت تن از همرزمان خود در میان آبهای خروشان جانش آرام گرفت و میناب شهادت را از دست ساقی کوثر دریافت و همراه با موجهای آب به دریای هستی پیوست.
💠 همرزمانش تعریف میکنند: قبل از عملیات فتحالمبین، محمدحسین از ناحیه پا و کتف بهشدت مجروح شده و برابر مقررات نظامی میتوانست از استراحت دوران مجروح بودن استفاده نماید، چنین کاری را نکرد و مشتاقانه در کنار همرزمان خود کمر همت را بست و به سمت خطوط مقدم جبهه راهی شد.
#شهید_محمد_حسین_رهنورد
••⚠️🚫
[ #دوستی_با_جنسمخالف]
گاهی وقتا یه نفر نابینا هست 🧑🦯
خب این فرد رو باید کمکش کرد 👍
چرا؟🤔
چون نمیبینه ❌
پس ⬇️⬇️
باید دستشو گرفت راهنماییش کرد 🦯
ولی یه وقتایی یه نفر نابینا نیست‼️
میدونه تو مسیر چاه هست 🕳
ولی سرشو میگیره رو به آسمون
و میره و میره 👣
تهش میشه چی؟🤨
میوفته تو چاه زیر پاش😵
ببین رفیق 🤓
بیا حواسمون به روابطمون توی مجازی و حقیقی باشه❇️
یه سری روابط دقیقا همون چاه هست ⛔️
میدونی هست...⚠️
میوفتی توش گیر میکنی....🏴☠
#التماس_تفکر 🙏
🌷بسم رب الشهداءوالصدیقین🌷
#کلام_شهید
یاد خدا را فراموش نکنید
مرتب بسم الله بگویید با یاد و ذکر خداو عمل برای رضای خدا بسیاری از مسائل حل میشود.
🌷شهیدابراهیم همت
🇮🇷🌹🇮🇷
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_بیست_و_نهم ا
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_سی_ام
ادامه تحقیقم از زندگی نامه شهید همت شهیدی که از خواب غفلت بیدارم کرد
چشامو شفا داد
☘️فعالیت های پس از پیروزی انقلاب: بعد از پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی كمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله كسانی بود كه سپاه شهرضا را با كمك دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشكیل داد. با
درایت و نفوذ خانوادگی كه درشهر داشتند مكانی را بعنوان مقر سپاه دراختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل كردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندیها را رفع كردند.
به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی كه مجموعه سپاه سازمان پیدا كرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را به عهده داشت.
به همت این شهید بزرگوار و فعالیتهای شبانه روزی برادران پاسدار در سال 58، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا كه به آزار واذیت مردم میپرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از وجود افراد شرور و قاچاقچی پاكسازی گردید.
از كارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیتهای فرهنگی، تبلیغی منطقه بود كه در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت.
اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گرانبهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و كنارك (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت كرد و به فعالیتهای گسترده فرهنگی پرداخت.
💐نقش شهید در كردستان و مقابله با ضدانقلاب:
شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه كردستان كه بخشهایی از آن در چنگال گروهكهای مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توكل به خدا و عزمی راسخ مبارزه ی همه جانبه ای را علیه عوامل استكبار جهانی و گروهك های خودفروخته در كردستان شروع كرد و هر روز عرصه را برآنها تنگتر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروم كُرد و رفع مشكلات آنان به سهم خود تلاش داشت و.....
برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تا جایی كه هنگام ترك آنجا، مردم منطقه گریه میكردند و حتی تحصن نموده و نمیخواستند از این بزرگوار جدا شوند.
رشادتهای او دربرخورد با گروهك های یاغی قابل تحسین وستایش است. براساس آماری كه از یادداشتهای آن شهید به دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا دیماه 60 (بافرماندهی مدبرانه او) عملیات موفق در خصوص پاكسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.
این انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا ونیایش برنداشت. نماز اول وقت را برهمه چیز مقدم میشمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. او به راستی همه چیزش را فدای انقلاب كرده بود. آن چیزی كه برای او مطرح نبود خواب وخوراك و استراحت بود. هر زمان كه برای دیدار خانواده اش به شهرضا میرفت، درآنجا لحظه ای از گره گشایی مشكلات و گرفتاریهای مردم باز نمی ایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به خلق الله بود.
شهید همت آنچنان با جبهه وجنگ عجین شده بود كه در طول حیات نظامی خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند كوچكتر خود را تنها یكبار در آغوش گرفته بود.
#ادامه_دارد ....
✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#نویسنده: بانو....ش
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_سی_ام ادامه
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ سی و یکم
ادامه تحقیقم از زندگی نامه شهید همت شهیدی که از خواب غفلت بیدارم کرد
چشامو شفا داد و......
او بسان شمع میسوخت و چونان چشمه ساران درحال جوشش بود و یك آن از تحرك باز نمیایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران میبخشید و با همان كم، قانع بود و درپاسخ كسانی كه میپرسیدند چرا لباس خود را كه به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟ میگفت: « من پنج سال است كه یك اوركت دارم و هنوز قابل استفاده است! »
او فرماندهی مدیرو مدبّر بود. قدرت عجیبی درمدیریت داشت. آن هم یك مدیریت سالم در اداره كارها و نیروها. با وجود آنكه به مسائل عاطفی و نیز اصول مدیریت احترام میگذاشت و عمل میكرد، درعین حال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه میكرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. كسی را كه در انجام دستورات كوتاهی مینمود بازخواست میكرد و كسی را كه خوب عمل میكرد تشویق مینمود.
بینش سیاسی بُعد دیگری از شخصیت والای او به شمار میرفت. به مسائل لبنان و فلسطین وسایر كشورهای اسلامی بسیار میاندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود كه گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول(ص)درستیز بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعی داشت.
از ویژگیهای اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با بسیحیان جان بركف بود. به بسیجیان عشق میورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی میكرد. « من خاك پای بسیجیها هم نمیشوم. ای كاش من یك بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمیشدم.»
وقتی درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت میآوردند سؤال میكرد : آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزممان در سنگرها همین غذا را میخورند یا خیر؟ و تا مطمئن نمیشد دست به غذا نمیزد.
شهیدهمت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤلان امر تأكید و توصیه داشت. او كه از روحیه ایثار واستقامت كم نظیری برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقی اش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه میگفت، عمل میكرد. عشق وعلاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه میگرفت. برای شهید همت مطرح نبود كه چكاره است، فرمانده است یا نه. همت یك رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمی وارسته.
#نحوه_شهادت :
شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت كرده و مانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه اینجا شهید میشویم ویا جزیره مجنون را نگه میداریم.» رزمندگان لشكر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی كردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیك بررسی كند، كه گلوله توپ در نزدیكی اش اصابت میكند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اكبر زجاجی، دعوت حق را لبیك گفتند و سرانجام در 24 اسفند سال 62 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند.😔😔
#ادامه_دارد ...
✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#نویسنده: بانو....ش
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ سی و دوم
صفحه های گوگول تمام شد و من اشکام
پشت سر هم میبارید
حاج ابراهیم همت مردی بود که واقعا کل
زندگیمو عوض کرد
یاد قدیما تداعی شد،
پارتی
گناه
هوس
قهقهه های مستانه
حالا به کمک یه #شهید از همه چی بریدم
باید آدرس مزارش پیدا کنم
گوشی تلفن برداشتم و شماره خونه زینب گرفتم
-الو سلام زینب جان
خوبی؟
زینب: ممنون تو خوبی ؟
چرا صدات میلرزه ؟
چی شده ؟
-میای بریم مزار شهدا ؟
زینب : مزارشهدا رفتن مگه گریه داره ؟
-خوب میام میریم
تند و زود بیا بریم
زینب:باشه
باشه
من تاکسی میگیرم میام گریه نکن
تا زينب بیاد حاضر شدم
روسریمو لبنانی بستم
مانتوی بلندی پوشیدم
چادرمو سرم گذاشتم
کیف پولم گذاشتم تو کیفم
صدای زنگ در بلندشد
در که باز کردم نذاشتم زینب بیاد تو
زینب: توروخدا چای ،شربتی نیاریا
- زینب شوخی نکن حالم خوب نیست بریم
زینب :باشه بیا بریم
من با ماشین داداش اومدم بیا بریم
بازم مثل همیشه رفتیم قطعه سرداران بی پلاک
خیلی بی تاب بودم
زینب:حنانه چته ؟
باهق هق گفتم :میخام برم #حاج_ابراهیم ببینم
زینب: یعنی چی؟
-آدرس مزارش میخام
برام پیداش کن
زینب:باشه باشه
آروم باش
زینب بعداز یک ساعت گفت :بیا پیدا کردم
امامزاده شهرضا ، قطعه ۲۴
ردیف۷۷،شماره۲۷
#ادامه_دارد .....
✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#نویسنده: بانو....ش
🌻وَقَلبڪفےقَلبےیاشهید... :)
قشنگہهانہ؟
قلبیہشهیدتوقلبتباشہ...
باهاشیڪےشے
باهاشرفیقشے🌸
اونقدررفیقواونقدرعاشق
واونقدرشبیہ...
ڪہتهشمثلخودششهیدشے♥️
#شهید_بابڪ_نوری
#شبتون_منور_به_نور_شهدا
گفــــتم :
دگــــر قلبــــم شــــوق#شهادتــــــــ ندارد !
گفتــــــ :
مراقبــــــ ِ#نگاهتــــــ بــــاش ...
اَلعَیــــن بَریــــدُ القَلبــــــ ؛
چشــــم پیــــغام رسان دل استــــــ .
#شــــهید_احمد_مشلبــــــ🌿
#سلام_صبحتون_شهدایی
🌷سنگر عشق🌷
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📕 داستان مهمانی برادر 🎤 راوی: خواهر شهید #قسمت_سوم 🍃 بعد از آن سفر، به جامعهالزهرای ش
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
📕 داستان مهمانی برادر
🎤 راوی: خواهر شهید
#قسمت_اخر
✅ سفر خوبی بود. روزهای بعد در هتل و... چند روز بعد به تهران برگشتیم. مدتی گذشت و من برای تهیه کتاب به کتابخانه دانشگاه رفتم دنبال کتاب مورد نظر میگشتم، یکباره یک کتاب نظر مرا جلب کرد چقدر چهره این جوان روی جلد برای من آشناست!؟
🌟 خودش بود. همان جوانی که در سفر خوزستان، تصویرش را روی دیوار دیدم. یاد شوخیهای آن شب افتادم. این همان جوانی بود که می خواست گمنام بماند.
📗 این کتاب را هم از مسئول کتابخانه گرفتم نامش ابراهیم هادی و نام کتابش سلام بر ابراهیم بود. علاقهای به این گونه شخصیتها نداشتم موثر کنجکاوی مشغول مطالعه شدم.
🖇 همین طور شروع به خواندن کردم. به اواسط کتاب که رسیدم دیگر با عشق می خواندم. اواخر کتاب دیگر نمی خواستم داستان او تمام شود. وقتی کتاب پایان رسید انگار یک راه جدید در مقابل من ایجاد شده بود.
📌 در سکوت و تنهایی فقط فکر کردم. ابراهیم تمام فکر و ذهن من را پر کرده بود. عجب شخصیتی دارد این شهید!؟ من آن شب به شوخی میخواستم ابراهیم را برای خودم انتخاب کنم، اما ظاهرا او مرا انتخاب کرده بود!
🌙 او باعث شد که به مطالعه پیرامون شهدا علاقهمند شوم. شخصیت او بسیار بر من اثر گذاشت. مدتی بعد به مطالعات در زمینه ادیان روی آوردم درمورد اسلام و اهل بیت (ع) تحقیق کردم تا اینکه ابراهیم، هادی من به سوی اسلام شد.
✋ من مسلمان شدم.《سلام خدا بر ابراهیم که مرا با خدا و اسلام و اهل بیت(ع) آشنا کرد.》
♻ادامه دارد...
📚سلام بر ابراهیم ۲
💠 شهیدی که حضرت زهرا(س) به او گفت: ما تو را دوست داریم: 💠
✅پاییز سال 1361 بود. بار دیگر با ابراهیم عازم منطقه شدیم. اینبار نقل همه مجالس،توسل های ابراهیم به حضرت زهرا(س) بود.هرجا میرفتیم حرف از او بود.به هر سنگری سر میزدیم از ابراهیم میخواستند مداحی کند و از حضرت زهرا بخواند.
🌙 شب بود. ابراهیم در جمع بچه شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم بخاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، دونفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند که باعث ناراحتی ابراهیم شد.
✳️آن شب ابراهیم عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، اینها مجلس حضرت زهرا(س) را به شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم. هرچه می گفتیم به دل نگیر اما فایده ای نداشت.
💯ساعت یک نیمه شب بود خسته و کوفته خوابیدیم. قبل از اذان بچه ها را بیدار کرد، اذان گفت و نماز جماعت به پا کردند و بعد از تسبیحات ابراهیم شروع به دعا خواندن و روضه خوانی حضرت زهرا(ع) کرد. اشعار زیبای ابراهیم اشک همه را جاری کرده بود.
🔘 بعد از خوردن صبحانه برگشتیم. گفتم: دیشب قسم خوردی دیگه مداحی نمیکنی ولی بعد نماز صبح...؟!
گفت:دیشب توی خواب دیدم وجود حضرت صدیقه طاهره(س) تشریف آوردند و گفتند:
« نگو نمی خوانم،
ما تو را دوست داریم.
هرکس گفت بخوان تو هم بخوان »
#شهید_ابراهیم_هادی🌸
گاهی برای اهمیت یک حرکت باید از بالا به تمام زوایای آن نگاه کنی...
#انتخاب_اصلح من و تو ناامیدی نقشه های آنهاییست که می خواهند پای صندوق نباشیم ؛ گرگهای تحریم و کفتارهای سازش
#انتخابات
🇮🇷
🔖نوح کشتیبان
این نوح، امام زمان است ...
دریا طوفان، سختی و مشکلات دارد ، اما وقتی کشتیبان، بنده برگزیده خداست، معصوم است، بیمی وجود ندارد ...
به ناخدای این کشتی حضرت بقیّةالله (ارواحنافداه) عرض میکنیم کشورِ خودش را به ساحل نجات برساند ، مردم مؤمن ایران را حمایت و کمک کند.
مقام معظم رهبری ؛ ۱۳۹۹/۰۱/۰۱
🇮🇷
🌷 #هر_روز_با_شهدا_
#يار_باشيم_نه_بار....!!!
🌷یکی از آزاده ها آمده بود پیشش، گفت: «حاج آقا مشکل مسکن آزاده های تهران حل نشده شما که با بیت تماس دارید موضوع را به آقا بگو و کمکی بگیر.»
🌷دستش را گذاشت روی شانه آن بنده خدا و گفت: «ما زمان اسارت از خدا می خواستیم آزاد شیم و برگردیم تا باری از دوش این عزیز برداریم حالا خودمون بیایم این بار را سنگین تر کنیم.»
🌹خاطره اى به ياد سيد اسرا حاج آقا سید علی اکبر ابوترابی
❌ مسئول خوب!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
#مدیریت_رنج_ها 1
💥 اگه ما بخوایم یه انسان مؤمن و قوی تربیت کنیم،
👈🏼 اولین قدم، آموزش و یادآوری واقعیت های حاکم بر زندگی در دنیاست.
🌷 وقتی که ما تونستیم واقعیت های دنیا رو به خوبی ببینیم،
اتفاقات خوبی برامون می افته.😊
👌🏼 مثلاً طبیعتاً میتونیم نقش دین رو در راحت تر کردن زندگیمون حس کنیم.
و برای همین، دینداری برای ما راحت تر و لذّت بخش تر خواهد شد.😌💖
🌸 اگه کسی بدون شناخت واقعیت های دنیا سراغ دین بِره،
اتفاقاً به دین و دینداران ضربه میزنه.
🌺 شاید دیده باشید مذهبی هایی رو که احیاناً مسئولیت هایی هم در اماکن مذهبی دارن اما باعث دین زدگی جوانان میشن.
✨کسی که بی برنامه دیندار بشه از دینداریش لذت نمیره بخاطره همین یا در ادامه بی دین میشه و با اگه ظاهرا دیندار باقی بمونه از دین سواستفاده میکنه
✔️ ما باید حواسمون باشه که الکی دینداری نکنیم. باید کاملا حساب شده و درست پیش رفت....
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ سی و دوم صفح
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ سی و سوم
-پاشو پاشو زینب
زینب:إه کجا دیونه شدی
-میخام برم شهرضا 😭😭😭
زینب:ای خدا این دختر جنی خولی شد چرا یهویی؟
تو اصلا میدونی شهرضا کجاست؟
-خب میرم پیدا میکنم
زینب:الله اکبر
حنانه جان سخته اینهمه راه طولانی را دوتایی
بریم بذار زنگ بزنم داداشم
منو زینب باهم رفتیم خونم
داداش زینب یه ساعته خودش رسوند
زینب پشت ماشین، پیش من نشست سرمو به بغل گرفت
اشکام میومدن
بعداز ۷-۸ساعت رسیدیم ورودی اصفهان
حسین آقا ورودی شهر از یه نفر آدرس جاده شهرضا را گرفت
یک ساعتی با سرعت متوسط طول کشید برسیم
تو حیاط امامزاده شهرضا مزار شهدا بود
بخاطر بدبودن حالم سرم گیج میرفت
ک یهو پیداش کردم
دویدم سمت مزار
خودم انداختم رو مزار....
#ادامه_دارد ....
✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ...
#نویسنده: بانو....ش
رزمنده واقعی اهل دل است
اهل عشق ورزیدن به رهبری معظم است
اهل عشق به شهداست
اهل ایثار است
اهل خدمت بی منت است
اهل بی ریایی است
اهل تواضع است
اهل مبارزه با دشمنان ولایت است، چه داخلی و چه خارجی!
رزمنده اهل دروغ نیست
اهل زَد و بند نیست
اهل اخلاص است
اهل اختلاس نیست
اهل ولایت (دیار) اسلام است
نه ولایت کفر
رزمندگان اسلام اهل ابتکار
اهل اختراع
اهل کار، تلاش، اندیشه، تفکر و تولید هستند
اهل کمک، مساعدت، همیاری و پشتیبانی
اهل برداشتن و پاکسازی خاکریزها و میدانهای مینی است که دشمن به انواع و اقسام شیوهها، در صدد انسداد راههای پیشرفت و جلوگیری از غلبهی نیروهای انقلاب به هر طریق و روشی است.🌷
تــو بایـد باشی
تا روز هایم پر شود از#نور
پر شود از#عشــق ،
و دقایقم از #شهادت و با#شهدا بودن لبریز گردد ...
تــو باید باشی
📎#سلام_صبحتون_شهـدایـی
#ماه_شعبان 🌙
🔹«اللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا
فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ؛
🔹خدایا اگر در آن قسمت از ماه شعبان که گذشته ما را نیامرزیدهاى در آن قسمت که از این ماه مانده بیامرزمان».🤲