دعاءفرج
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الأرض، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ، اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اُولِي الأمر الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
📚 مفَاتْيَحُ الُجْنَان
رفقا تعداد صلوات های امروز ب نیت شهید حمید سیاهکلی هست
عزیزان لطفا تعداد صلوات ها تونو ب آیدی زیر اعلام کنید🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/orhossin
پاسدار رشید اسلام حمید سیاهکالی مرادی دومین شهید سرفراز مدافع حرم عقیله بنی هاشم از استان قزوین می باشد. شهید حمید سیاهکالی مرادی به تاریخ ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین ولادت یافته اند. و در 5 آذر ماه سال 94 در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) در نبرد با تروریستهای تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید.
🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹|خوشبختـــــے یعنـے..
🌸حس ڪنے
شهیـ🕊ـد دارد تو را مینگرد
و تو به احترامش
ازگناه فاصله میگیرے...🍃
🌹 #نگاه_شهـدا_به_ماست🕊
#شهیدحمیدسیاهکالی_مرادی☺️
❤️❤️
https://eitaa.com/joinchat/2404843602Cdab61f74db
گر چه در خیال تو بسیار بِهْ از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر...
#صیحتون_شهدایی
#التماس_دعای_شهادت♥️
#شهیدحمیدسیاهکالی_مرادی☺️https://eitaa.com/joinchat/2404843602Cdab61f74db
رهبرم وصف شما را ، غزلی ، میخواهد
غزل از جنس ارادت ، به ولی ، میخواهد
دل هر بچه ولایی به خدا آقاجان
چون تو شخصیت بین المللی میخواهد
https://eitaa.com/joinchat/2404843602Cdab61f74db
.
میشود مـارا دعا کنید؟
بخدا کـه دلمان گیر دنیا افتاده
شما که رهایـی؛ به فکر فرزندانت بـاش:)
#حالاکهدستتبازه
#حاجقاسم🕊 #ابومهدیالمهندس🕊
•«۲۸روز تا شهادتشان»•
https://eitaa.com/joinchat/2404843602Cdab61f74db
#سلام_امام_زمانم 💛•°
در تماشای تو قانع نشوم من به دو چشم
همه چشمان جهان گو به سرم بشتابند
صبحتون مهدوی 🌤
https://eitaa.com/joinchat/2404843602Cdab61f74db
خدایا!
اگر بگویی لیاقت شهادت ندارۍ
خواهم گفت:
لیاقت ڪُدامیڪ از
الطاف تو را داشتهام..
https://eitaa.com/joinchat/2404843602Cdab61f74db
#چفیه...
پرچم...
چادر...
چقدر به هم می آیند.
همه از یک تبارند.
چفیه بر دوش شهدا
پرچم به دست رزمندگان...
و چادر بر سر توست ای خواهر👌
#حجاب
#چادرانه
https://eitaa.com/joinchat/2404843602Cdab61f74db
˼سنگرشھدا˹
رفقا تعداد صلوات های امروز ب نیت شهید حمید سیاهکلی هست عزیزان لطفا تعداد صلوات ها تونو ب آیدی زیر ا
منتظر صلوات هاتون هستیم😊🌹🌹🌸
˼سنگرشھدا˹
دوستان با عرض پوزش امروز نتونستم پارت رمان رو بزارم فردا سه پارت میزارم جبرانی👍❤️
○°●•○•°💢🦋💢°○°●°○
#داستان_شب { سرنوشت واقعی} 🔥فرار از جهنم🔥
#قسمت_ششم : ✍این تازه اولش بود
❤️یه سال دیگه هم همین طور گذشت … کم کم صدای بچه ها در اومد … اونها هم می خواستن مثل کین برن سراغ دزدی مسلحانه، یه عده هم می خواستن برن سراغ پخش مواد … از دزدی های پایین شهر چیز خاصی در نمی اومد … .
.💙برادر جاستین توی یکی از باندهای مواد بود … پول خوبی می دادن … قرار شد واسطه دبیرستان ها بشیم … پلیس کمتر به رفت و آمد یه نوجوون بین بچه های دبیرستانی شک می کرد … .
.💜همون روز اول به همه مون چند دست لباس جدید و مرتب دادن … و من بعد از چند سال، بالاخره جایی برای خوابیدن پیدا کرده بودم … جایی که نه سرد بود نه گرم … اما حداقل توی روزهای بارونی خیس نمی شدم … .
.💛اوایل خیلی خوشم اومده بود اما فشار روانی روز به روز روم بیشتر می شد … کم کم خودم هم کشیده شدم سر مواد … .
.بیشترین فروش بین بچه ها مال من بود … خیلی از کارم راضی بودن … قرار شد برم قاطی بالاتری ها … روز اول که پام رو گذاشتم اونجا وحشت همه وجودم رو پر کرد …
❤️ یه مشت آشغال هیکل درشت که همه بدن شون خالکوبی بود و تنها دمخورشون مواد، مشروب و فاحشه ها بودن … اما تازه این اولش بود … .
رئیس باند تصمیم گرفت منطقه اش رو گسترش بده … گروه ها با هم درگیر شدن … بی خیال و توجه به مردم … اوایل آروم تر بود …
💙ریختن توی یکی از خونه های ما و همه رو به گلوله بستن … بچه های گروه ما هم باهاشون درگیر شدن …
✍ادامه دارد ....
○°●○°•°💢🦋💢°○°●°○
@mohsenfakhryzadehh
○°●•○•°💢🦋💢°○°●°○
#داستان_شب { سرنوشت واقعی}💥 فرار از جهنم💥
#قسمت_هفتم:✍ زندان بزرگسالان
❤️هر شب که چشم هام رو می بستم با کوچک ترین صدایی از خواب می پریدم … چشمم که گرم می شد تصویر جنازه ها و مجروح ها میومد جلوی چشم هام … جیغ مردم عادی و اینکه با دیدن ماها فرار می کردن … کم کم خاطرات گذشته و تصویر آدلر و ناتالی هم بهش اضافه می شد …
💚فشار عصبی، ترس، استرس و اضطرابم روز به روز شدیدتر می شد … دیگه طاقت تحمل اون همه فشار رو نداشتم … مشروب و مواد هم فقط تا زمان خمار بودن کمکم می کرد … بعدش همه چیز بدتر می شد …
💛اونقدر حساس شده بودم که اگر کسی فقط بهم نگاه می کرد می خواستم لهش کنم … کم کم دست به اسلحه هم شدم … اوایل فقط تمرینی … بعد حمل سلاح هم برام عادی شد … هر کس دو بار بهم نگاه می کرد اسلحه ام رو در میاوردم … علی الخصوص مواد هم خودش محرک شده بود و شجاعت و اعتماد به نفس کاذب بهم داده بود …
💜 در حد ترسوندن بود اما انگار سلطان اون جنگل شده بودم … .
درگیری به حدی رسید که پای پلیس اومد وسط … یه شب ریختن داخل خونه ها و همه رو دستگیر کردن …
❤️دادگاه کلی و گروهی برگزار شد … با وجود اینکه هنوز هفده سالم کامل نشده بود و زیر سن قانونی بودم … مثل یه بزرگسال باهام رفتار می کردن … وکیلم هم تلاشی برای کمک به من یا تخفیف مجازات نکرد … .
💙به ۹ سال حبس محکوم شدم … یه نوجوان زیر ۱۷ سال، توی زندان و بند بزرگسال ها … آدم هایی چند برابر خودم … با انواع و اقسام جرم های … .
✍ادامه دارد...
○°●○°•°💢🦋💢°○°●°○
@mohsenfakhryzadehh
○°●•○•°💢🦋💢°○°●°○
#داستان_شب { سرنوشت واقعی}🔥 فرار از جهنم🔥
#قسمت_هشتم : ✍هم سلولی عرب
❤️توی زندان اعتیادم به مواد رو ترک کردم … دیگه جزء هیچ باندی نبودم و از همه جدا افتاده بودم … تنها … وسط آدم هایی که صفت وحشی هم برای بعضی شون کم بود … .
💙هر روزم سخت تر از قبل … کتک زدن و له کردن من، تفریح بعضی هاشون شده بود … به بن بست کامل رسیده بودم … همه جا برام جهنم بود … امیدی جلوم نبود … این ۹ سال هم اگر تموم می شد و زنده مونده بودم؛ کجا رو داشتم که برم؟ … چه کاری بلد بودم؟ …
.💚فشار روانی زندان و اون عوضی ها، رفتار وحشیانه پلیس زندان، خاطرات گذشته و تمام اون دردها و زجرها … اولین بار که دست به خودکشی زدم رو خوب یادمه … .
۶ سال از زمان زندانم می گذشت … حدودا ۲۳ سالم شده بود … یکی دو ماهی می شد هم سلولی نداشتم … حس خوبی بود …
💜 تنهایی و سکوت … بدون مزاحم … اگر ساعات هواخوری اجباری نبود ترجیح می دادم همون ساعت ها رو هم توی سلول بمونم …
۲۱ نوامبر، در سلول باز شد و جوان چهل و دو سه ساله ای اومد تو … قد بلند … هیکل نسبتا درشت … پوست تیره … جرم: قتل … اسمش حنیف بود ….
○°●○°•°💢🦋💢°○°●°○
@mohsenfakhryzadehh
💔
👈 ماجرای ۱۶ آذر..:
در تاریخ 24 آبان اعلام شد که نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا از طرف آیزنهاور به ایران می آید.
نیکسون به ایران میآمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی را که در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در کنگره آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد) ببیند.
در مقابل دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که در فضای حکومت نظامی بعد از کودتای سیاه، هنگام ورود نیکسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا نشان دهند.
دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر) زاهدی تجدید رابطه با انگلستان را رسما اعلام کرد و قرار شد که «دنیس رایت» ، کاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ایران بیاید. از همان روز 14 آذر تظاهراتی در گوشه و کنار به وقوع پیوست که در نتیجه در بازار و دانشگاه عدهای دست گیر شدند. این وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت. و بیشتر اعتراض ها از دانشکده پزشکی و داروسازی و حقوق و علوم آغاز شد. صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثهای را پیش بینی میکردند.
فضا بشدت آبستن حوادث و درگیری بود. بعد از گذشت مدتی برای جلوگیری از تنش و درگیری چندین دانشکده تعطیل اعلام شد و در ادامه سراسر دانشگاه به دستور رییس دانشگاه تعطیل گردید. نیروهای نظامی رژیم که بشدت رفت و آمد دانشجویان را کنترل کرده و در این بین عده ای را نیز دستگیر نموده بودند, با حضور در کلاس یکی از اساتید دانشکده فنی (مهندس شمس استاد نقشه کشی) زمینه اعتراض را در کلاس درس ایجاد کردند.
آنان قصد داشتند دو دانشجو را که ظاهرا به حضور نظامیان در دانشگاه اعتراض داشتند را دستگیر نمایند. دستگیری دو دانشجو کلاس را به هم زده، دانشجویی دیگر بر روی نیمکت کلاس فریاد می زند: "آقا ما چقدر بی عرضه هستیم. چقدر بدبخت هستیم. این کلاس نیست، این درس نیست. یک عده ای بدون اینکه از استاد و از کادر دانشگاه اجازه بگیرند وارد کلاس میشوند و هیاهو در میگیرد. تف به این کلاس و تف به این مملکت!"
دانشکده فنی به هم میریزد و در محاصره کامل نظامیان قرار میگیرد و به یکباره فرمان آتش صادر شده و دانشجویان در صحن طبقه اول به خون میغلطند عدهای زخمی شده و در این میان سه دانشجو به نامهای #قندچی و #بزرگنیا و #شریعترضوی به #شهادت میرسند. همان روز #16_آذر پلیس توسط رادیو اعلام کرد: "عدهای از دانشجویان در کلاسهای درس نشسته بودند و به پلیس چهره خشنی نشان میدادند و پلیس را مسخره میکردند و این باعث شده که پلیس به واکنش بیفتد. پلیس قصد زدن دانشجویان را نداشت ولی دانشجویان به پلیس حمله کردند و میخواستند اسلحهشان را بگیرند. پلیس در قالب دفاع این کار را کرده و قصدش زدن دانشجویان نبوده است."
فردای آن روز شاه تیمسار مزینی را برای دلجویی به دانشگاه میفرستد تا خودش را از این گناه و تقصیر تبرئه کند. وی با خانوادههای شهدا ملاقات میکند و در دانشگاه به ظاهر از اساتید و روسا عذرخواهی میکند. دو روز بعد از واقعه 16 آذر، نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بیگناه رنگین بود دکترای افتخاری حقوق دریافت کرد.
روز 16 آذر به عنوان روز مقاومت و ایستادگی دانشجویان این سرزمین در برابر استعمار غرب و استبداد و خودکامگی در دفتر تاریخ این سرزمین به یادگار ثبت گردیده است.
#روز_دانشجو
#آھ_اے_شھادت...
˼سنگرشھدا˹
○°●•○•°💢🦋💢°○°●°○ #داستان_شب { سرنوشت واقعی}🔥 فرار از جهنم🔥 #قسمت_هشتم : ✍هم سلولی عرب ❤️توی زندان
نظرتون رو درباره رمان با ما به اشتراک بگذارین با لیست نظرسنجی😊👌👇
EitaaBot.ir/poll/hju?eitaafly