#کتاب_سلیمانی_عزیز
#پارت_هفتم
نشسته بودم بغل حاجی. یک دفعه زد روی پایش. صدای نالهاش ترسم برداشت. گفتم:(حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش اومده؟)
گفت:(من سه چهار روز از حال آقا بی خبرم.)
پدرش قوت کرده بود. میان سنگینی غم از دست دادن پدر قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود، آن وقت این طور آه می کشیده، این طور خودش را سرزنش می کرد.
🗣راوی:ابراهیمشهریاری
منبع📚: کتابسلیمانیعزیز
انتشارات📠حماسه یاران✊
سنگࢪشہداツ
🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
⛔️کپی برداری جایز نیست،حتی با لینک
🌹🍃🌷🍃🌹🍃🌷🍃🌹🍃🌷
#گزیدهای_از_کتاب_سلیمانی_عزیز
پارت هفتم تقدیم نگاهتون شد☺️
🌷🍃🌹🍃🌷🍃🌹🍃🌷🍃🌹
🌹🍃🌷🍃🌹🍃🌷🍃🌹🍃🌷
‼️توجه‼️
این پست بااجازه ناشر هست و هرگونه کپی برداری جایز نیست،حتی پیگرد قانونی شاید داشته باشد.
🌷🍃🌹🍃🌷🍃🌹🍃🌷🍃🌹
•°~🌱
.
یهرفیقیمیگفت:
غموغصـهو
مشکلاتکهبرایهمههست!
امـا،
مهماینهتواوجمشکلاتوغمهایکهداری
یهلبخندازاونلبخندایدلبرتهست
میگفت:
یهدونهازهمونلبخندابزنیوبلندبگی
+خبکهچی؟!
-خــداکههســت!🌿✨
.
والاکهچیمثلا؟
"بخندرفیقخداهسـت...
سنگࢪشہداツ
🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸