eitaa logo
سنگرشهدا
7.1هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 خاطره امنیت منطقه که سپرده شد به فرمانده سلیمانی، حساب کار دست اشرار آمد؛ خیلی‌هایشان آمدند زیر پرچم جمهوری اسلامی. مانده بود باندی که سرکرده‌شان خیلی قلدر بود؛ حدود چهل پنجاه نفر برایش کار می‌کردند. فکر می‌کردند این بار هم مثل دفعه‌های قبل چند نفر را سر می‌بُرند، بقیه هم عقب‌نشینی می‌کنند؛ 🔹هفت شبانه روز گشتیم تا گیرشان آوردیم. وقتی دیدند محاصره شده‌اند، چادر زن‌هایشان را پوشیدند و فرار کردند. ما خیال عقب‌نشینی نداشتیم؛ آخر سر خودش داوطلب شد تسلیم شود. پنج پاسدار گروگان گذاشتیم تا بیاید کرمان با حاج قاسم صحبت کند. نمی‌دانم در اتاق جلسات چه گذشت که طرف وقتی آمد بیرون، زار زار گریه می‌کرد گفت: «ابهت این مرد من رو گرفته. بذارید اگر کشته می‌شم به دست این مرد کشته بشم که افتخاری برام باشه.» 🔹حاجی این بار از در رأفت وارد شد و طرف را تأمین داد. فرستادش مشهد. می‌خواست امام رضا علیه السلام واسطه شود برای پذیرش توبه آن بنده خدا. حاجی هم برای روستایشان تلمبه آب برد و زمین کشاورزی بهشان داد. مشهدی وقتی برگشت، چسبید به کار و کشاورزی. دیگر پاک شده بود مثل طفلی که تازه از مادر زاده می‌شود. راوی: ابراهیم شهریاری 📚 منبع: سلیمانی عزیز انتشارات حماسه یاران، ص 28 و 29 @sangarshohada 🕊 🕊
یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت می‌کند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد می‌خواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی می‌گفتی؟ چرا اینقدر بی قراری می‌کردی؟چی‌شده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من به‌خاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز می‌خواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر التماس برای چه بوده است !. راوی: @sangarshohada 🕊 🕊
حی علی العزاء فی ماتم ام العباس (ع) عزای مادر عباس است! فاطمه دوم حیدر شدی مادر یک ماه و سه اختر شدی ماه تو از ماه فلک خوبتر پیش علی از همه محبوب تر یا ام البنین سلام الله علیها (س) ▪️ @sangarshohada 🏴
3.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاروان شهدا مقصدشان کرب و بلاست...... 🎬 بسیار زیبا|ببینید @sangarshohada 🕊 🕊
❤ بنده دو روز قبل از شهادت باهاشون صحبت کردم و از اونجایی که ایشون همیشه دل منو قرص میکردن که برمیگردن من اصلا احتمال شهادت رو نمیدادم البته میدونستم یه روز شهید میشن ولے فکر نمیکردم به این زودی باشه!! یکے از اقوام ۴شنبه شبــ با پدرم تماس گرفتن و خبر شهادت رو دادن دیگه برادرمم متوجه شد و به مادرم گفت ولے به من چیزی نگفتن من صبح بلند شدم یه کم متوجه جو سنگین خونه شدم ولے اصلا به فکرم نمیرفت حالم یه مقدار بد بود تا خود سرڪار صلوات میفرستادم و و برای همسرم حدیث کسا میخوندم نزدیک ساعت ۹ بود پدرشوهرم تماس گرفت با من و گفت میگن روح الله زخمی شده دیگه من سریع گوشے رو قطع کردم با پدرم تماس گرفتم پدرم گفتن مجروح شده داریم هی بهش میگیم بیا عقب ولے قبول نمیکنه پدرم گفتن شما مرخصے بگیر من الان میام دنبالت من بازم باورم نمیشد دیگه برادرم اومد دنبالم بازم تا خونه بهم نگفت دیگه توی پارگینگ خونه که رفتم همه فامیل اونجا بودن مادرم بغلم کرد و گفت روح الله ت شهید شد و خیلے سخت بود اون لحظه.... 🌹 @sangarshohada 🕊 🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 🔆 نگهبان اردوگاه۸ ۱۳ـ سلام ، نگهبان بند سه و چهار که متاسفانه این حقیر اطلاعاتی در خصوص نامبرده در اختیار ندارم. ۱۴ـ مصطفی مصطفی ، نگهبانی هیکلی با قدی متوسط که سال ۶۶ به اردوگاه منتقل می‌شود. یکی دو تا از دندانهای نیش او کج و معوج رشد کرده بود. در ابتدا برخوردش با اسرا خوب بود اما در اثر همنشینی با سایر نگهبانها ، تحت تاثیر جو اردوگاه قرار می‌گیرد و از این رو به آن رو می‌شود. قبلا توضیح داده شد که نگهبانها به مرور در قبال شخصیت و معنویت بچه‌ها احساس کمبود می‌کردند و همین عقده حقارت آنها را وادار می‌کرد تا از قدرت خود استفاده کرده اسیر آزاری کنند. البته این یکی از علل تغییر رفتار آنها بود. آنها دچار دوگانگی شده بودند ، بیرون از اردوگاه و در سطح جامعه با حکومتی دیکتاتور و در اردوگاه شاید بر خلاف میل باطنی مجبور به برخورد خشن با عده‌ای اسیر که حق بودن آنها برایشان محرز بود. آنها هم در واقع اسیر بودند اسیری بی اجر و مزد که بارها خودشان به آن اعتراف کردند . ✏️خاطره‌ای از برادر آزاده دکتر مسعود مولودی: روزی یکی از اسرا که در زندان انفرادی بغداد اسیر بود به فرمانده زندان نسبت به اذیت و آزار او توسط سربازان عراقی شکایت می‌کند . آن فرمانده می‌گوید: چه آزاری به تو رسانده‌اند آن اسیر می‌گوید: مرا با کابل زده اند آن فرمانده می‌خندد و دستور می‌دهد او را از سلولش بیرون بیاورند ، سپس او را با خود به شکنجه گاه سربازان و مردم عراق می‌برد در آنجا به او نشان می‌دهد که آنها با سربازان فراری خود و مردم عراق چه رفتاری دارند و آنها را چگونه شکنجه می‌کنند. آن اسیر که این مسائل را برای ما تعریف می‌کرد ، گفت ‌: من به محض اینکه رفتار شنیع شکنجه گرها را با عراقیها دیدم ، غش کردم و پس از مدتی در سلول خود به هوش آمدم . نگهبانها در گفتگوهای موقتی که گاهی با اسرا پیش می‌آمد پی به واقعیتهایی برده بودند که تحمل این وضعیت برایشان سخت می‌نمود ، مثلا وقتی متوجه می‌شدند که خدمت سربازی در ایران چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ بر خلاف ارتش عراق که تا پایان جنگ ادامه دارد ، دوسال است متعجب می‌شدند از این طرف خیل عظیم بسیج مردمی و حضور داوطلبانه در جنگ و از طرف دیگر اعدام گسترده به جرم فرار از خدمت در ارتش عراق. ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 10 📿 18 📿 19 📿 21 📿 22 📿 24 📿 25 📿 27 📿 28 📿 30 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 251 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
هر صبح سلامی به گل روی تو زیباست چون یاد روی تو یاد آور عشق است 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
7.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تکریم مادران و همسران شهدا در سالروز وفات حضرت ام البنین ‏(س) ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
▪به رخت خواب ها تکیه داده بود. دستش را روی زانوش که توی سینه اش کشیده بود، دراز کرده بود و دانه های تسبیحش تندتند روی هم می افتاد،‌ منتظر ماشین بود، دیرکرده بود.  مهدی دورو برش می پلکید. همیشه با ابراهیم غریبی می کرد ولی آن روز بازیش گرفته بود. ابراهیم هم اصلاً محل نمی گذاشت. همیشه وقتی می آمد مثل پروانه دور ما می چرخید، ولی این بار انگار آمده بود که برود. خودش می گفت « روزی که من مسئله ی محبت شما را با خودم حل کنم ، آن روز ،‌ روز رفتن من است. »  عصبانی شدم و گفتم « تو خیلی بی عاطفه ای،‌ از دیشب تا حالا معلوم نیست چته. » صورتش را برگردانده بود و تکان نمی خورد. برگشتم توی صورتش. از اشک خیس شده بود. ▪بندهای پوتينش را يك هوا گشادتر از پاش بود، ‌با حوصله بست. مهدی را روی دستش نشاند و همين ‌طور كه از پله‌ها پايين می ‌رفتيم گفت « بابايی! تو روز به روز داری تپل ‌تر می ‌شی. فكر نمی ‌كنی مادرت چطور می ‌خواد بزرگت كنه؟ » و سفت بوسيدش.   ▪چند دقیقه ای می شد که رفته بود. ولی هنوز ماشین راه نیفتاده بود. دویدم طرف در که صدای ماشین سرجا میخ کوبم کرد. نمی خواستم باورکنم. بغضم را قورت دادم و توی دلم داد زدم « اون قدر نماز می خونم و دعا می کنم که دوباره برگردی. » 📎پ.ن: امان از وقتی که دلت گرفته باشد و خاطره هم بخوانی، امان از وقتی که تو آن مهدی باشی... . @sangarshohada 🕊 🕊
. اُمُّ‌البَنین است دیگر! عباس بزرگ می‌کند بشود عصای دست حسین! ▪️وفات جانسوز حضرت ام البنین (س) مادر ادب تسلیت باد▪️ أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊