گلی گم کرده ام می جویم او را
بہ هر گل میرسم میبویم اورا🌷🌷
#بہ_یاد_شهداے_مفقودالاثر_حرم
#شهید_کریمی
#شهید_ایلانلو
🕊کانـــــال ســـــنگرشـهدا🕊
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍خاطره ای از امر به معروف و نهی از منکر کردن نوجوان خطاکار توسط شهید سیدمیلاد مصطفوی..
سید میلاد همیشه بهم می گفت ببین باید روی اون کسایی کار کنیم که زیاد اهل هیات و مسجد نیستند می گفت اونی که تو این راه هست یقین داشته باش که دیگه در خونه دیگه نمی ره ما باید بگردیم اون بچه هایی که به درد بخورند رو جذب کنیم..
✍الان که فکر می کنم می بینم سیدمیلاد کجا رو دید می زده هنوز هم با رفتنش جوانهای زیادی رو به طرف خودش جذب میکنه و راه درست رو نشانشون میده یادم هست یکی از این بچه ها که به خطا و از روی نادانی به یه دختر خانم مزاحم می شد رو به سیدمیلاد گفته بودند به طریقی پیدا کردیم سید میلاد گفت تو کارت نباشه وایسا کنار من گفتم الانه که بزنه توی گوش اون پسر ولی با صحنه عجیبی مواجه شدم میلاد طوری با این نوجوان صحبت کرد که من جا خوردم
اومد گفتم سید میلاد چی شد پس من گفتم الان طرف رو چنان میزنی که دیگه نتونه بلند شه خندید و گفت زدمش راست میگفت چنان زده بود که من از فردا اون نوجوان رو تو مسجد دیدم بله سیدمیلاد شیطان درون اون نوجوان رو زده بود نه اینکه بخواد با تهدید یا زدن اون رو به اشتباه خود آگاه کنه اون پسر رو عرض یک ماه چنان تغییر داد که من کم آوردم خداییش
اون سال با خودش همون پسر رو برد و خادم الشهداش کردکاش همه ما صبر و اندیشه سید میلاد عزیز رو داشتیم.
✍دوستان گرامی باید ببینیم انگشت سید میلاد کدوم سمت هست همون سمتی بریم که تمام عاقبت بخیری در همون سمت هستش اون راه امام حسین علیه السلام هست یعنی حسین گونه زندگی کردن به امید محقق شدن آرزوی سید میلاد عزیز صلواتی نثار روح بزرگش کنیم.
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣3⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 133
پزشکان هنوز مردد بودند. میگفتند: «از عمل زنده بیرون نمیاد.» همه نگران بودند و در این گیرودار چیزی توی دلم میگفت: «آخر این کار خیر است.» به سمت اتاق عمل به راه افتادیم. اولین کسی که بالای سرم آمد دکتر بیهوشی بود. مردی دزفولی که در تبریز کار میکرد و گویا از رزمنده ها دلِ پُری داشت! در لحظه ای که داروی بیهوشی را به من تزریق میکرد گفت: «خبر داری که، تو از این عمل زنده بیرون نمیایی!» واقعاً غافلگیر شدم.
ـ در لحظه ای که دارم بیهوش میشم این چه حرفیه؟!
در آخرین دقایق هوشیاری رو به او کردم و گفتم: «میدونی چیه، من این دنیامو میشناسم، میدونم چی کار کردم. اگه خدا قبول کنه برای خدا کار کردم. اون یکی دنیام هم معلومه، اما تو هم اینجا تو جهنمی و هم تو اون دنیا!» حرفش بدجوری دلم را شکسته بود، اما بیهوشی هم عالم بدی نبود!
...وقتی به هوش آمدم حالم خوب بود. حس میکردم بهتر هم میشوم. دو سه روز از عمل گذشته و وضع عمومی ام بهتر بود اما محل زخم چرک کرده بود و ترشحات عفونی در هر پانسمان دیده میشد. بوی بَد عفونت واقعاً نگرانئکننده بود. به من گفتند: «میخواهیم دوباره ببریمت اتاق عمل.» اما من زیر بار نرفتم. هر چه گفتند قبول نکردم. حالم از اسم اتاق عمل به هم میخورد! تا اینکه پرستاری که پانسمانم میکرد گفت: «توی عمل قبلی چون فکر میکردن تو خوب نمیشی به روده هات بخیه های معمولی زدن حالا آگه به اتاق عمل نری و بخیه هاتو عوض نکنند واقعاً میمیری!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣3⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 134
کمی کنارم ایستاد و سعی کرد رضایت بگیرد. من حرفش را به حساب نادانی اش بخشیدم، اما شنیدم بعدها او را از بیمارستان بیرون کرده اند.
دوباره دلتنگی ام از محیط بیمارستان شدت گرفت. اصرارهایم به خاطر ترخیص از بیمارستان شروع شد. میگفتند زخم شکمت هنوز باز است. ولی من داشتم عادت میکردم به زخمها و میدانستم بیرون حالم بهتر میشود. بالاخره به خانه برگشتم و هر روز از سپاه برای پانسمان زخمم می آمدند، زخمی که ماه ها آزارم داده بود و خیال خوب شدن نداشت. از طرف دیگر من هم هوای جبهه را کرده بودم.
باز زمزمۀ رفتن به لشکر را شروع کردم. مادرم نگران و به شدت مخالف بود. میگفت: «آخه با این وضع میری لشکر که چی کار کنی؟!»
ـ حاج خانوم! من آگه اینجا بمونم شکمم هیچوقت خوب نمیشه، اما آگه اونجا برم اول روحیه ام خوب میشه بعدشم این زخم جمع وجور میشه!
حریفم نشدند! شکم بندی را که از قبل داشتم به شکمم بستم و وسایل پانسمان را هم توی ساک کوچکم گذاشتم و راهی محل اعزام شدم. آنجا مرا قانع کردند با این وضع به جنوب نروم. پیشنهاد آنها پیرانشهر بود. می گفتند: «در پیرانشهر میتونی توی پایگاه بمونی و هر وقت دلت خواست برای درگیری جلو بری!» برایم جنوب یا غرب زیاد فرق نمیکرد. در هر حال هر جبه های بهتر از خانه نشینی بود.
با عدهای از نیروهای تبریز عازم پیرانشهر شدیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s780_710)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون