سنگرشهدا
#رمان_محمد_مهدی 12 🔰 طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه دید صدای داد و بیداد یه
#رمان_محمد_مهدی 13
💠 هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که...
رئیس پرید توی حرفش و گفت این چه کاری بود که کردی آقا هادی؟
من تا حالا ازت دروغ نشنیدم
پشت سرت نماز می خوندم
برای چی به این پیرمرد بنده خدا دروغ گفتی؟
از کی تا حالا ابلاغیه های شعبه مرکزی با پیامک ابلاغ میشه و از کی به جای رئیس ، به دست کارمند میرسه؟
جریان اون پیامک چیه؟
✳️ هادی گفت چشم رئیس جان ، امان بده !
دیشب با خانمم راجع به این وام صحبت کرده بودم و راضی بود که بگیریم
بهش گفتم امروز اقدام می کنم
اومدم پیش شما برای پرکردن فرم درخواست که این قضیه پدر شهید پیش اومد
مشغول حرف زدن بودیم که خودتون مشاهده کردین پیامک اومد
از طرف خانمم بود
پیام داد که چی شد؟ وام رو ثبت نام کردی؟
منم دیدم الان وقتشه ، الان بهترین فرصت هست،
این شد که اون حرفها رو به پیرمرد گفتم
رئیس گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی، یعنی چی؟
هادی: خب معلومه دیگه اقای رئیس، با پیامک خانمم یاد این افتادم که قرار بود درخواست وام بدم برای خودم، اما با دیدن نیاز این پدرشهید ، منصرف شدم و میخوام وامم رو که گرفتم بدم به ایشون
چون نیازش بیشتره
اشکالی داره؟
رئیس: خب ... خب... نه ، اصلا ، چه اشکالی ، صلاح کار خویش ، خسروان دانند
اما می گفتی خودت به این وام نیاز داری
هادی: من اره، نیاز دارم
اما برای خرید وسایل پسرم که داره انشالله به دنیا میاد می خواستم
ولی کار این پدر شهید فوری تر هست،
این بابا، پسرش رو برای حفظ اسلام و این کشور داده، بی انصافی هست من نخوام برای تشکر ازش، یک وام 50 تومنی رو بهش ندم، وسایل پسر منم جور میشه و خدا بزرگه
به قول سعدی :
همان کس که دندان دهد ، نان دهد
همون خدایی که ما رو داره صاحب بچه میکنه ، همون خدا هم پول سیسمونی پسر منم جور میکنه
💠 هادی: فقط آقای رئیس از بچه ها و کارمندها کسی نفهمه
همه چی طبق روال عادی
من وامم رو می گیرم ، با اسم و مشخصات خودم
فقط بعدش اون رو انتقال میدم به حساب این بابا
اقساطش هم ماهانه محترمانه ازش می گیرم
رئیس : خدا خیرت بده، چندتا کارمند مثل تو داشتیم، الان مشکلات کشور حل شده بود
✳️ هادی بعد ظهر رفت سمت خونه
تو دل خودش خوشحال بود که امروز دل یک نفر رو خوشحال کرد و نگذاشت پیرمردی شرمنده دخترش بشه
وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد ....
#رمان_محمد_مهدی 14
🔰 وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد چی شد هادی جان؟
ثبت نام کردی برای وام؟
💠 هادی: اره ، اسم نوشتم، قراره تا اخر هفته هم پولش جور بشه و بره حساب یه نفر دیگه
🔰 نرگس خانم از تعجب چشم هاش گرد شده بود و گفت یعنی چی؟
حساب یه نفر دیگه چیه؟
حساب کدوم نفر؟
💠 هادی خندید و گفت : ای بابا ، خانم جان شما که در بند مال دنیا نبودی ، مگه ما ندار هستیم؟ خداروشکر استخدام هستم و درامد خودمون رو هم داریم، این وام نشد یه وام دیگه، خدا بزرگه، تو کار دیگران رو راه بنداز خدا خودش جبران میکنه
به قول معروف : تو نیکی می کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز
🔰 نرگس خانم : نه ، منظورم مال دنیا و این حرفها نیست، خب وام رو به کی دادی و به چه نیتی؟ اون هم تو این شرایط که برای بچه مون باید وسیله می گرفتیم و..
💠 هادی : اتفاقا منم دادم به کسی که میخواد برای بچه خودش وسیله بگیره، اما بچه اون با بچه ما فرق داره ، بچه اون کسی رو جز پدرش نداره و این پدر باید جهزیه دخترش رو تامین کنه
اما بچه ما ، دو تا پدربزرگ و دوتا مادربزرگ داره، اونها قطعا برای خرید وسایل نوه خودشون دست بکار میشن
نترس
دادم به یه پدر شهیدی که دنبال وام بود برای جهزیه دخترش
مطمئن باش خدا جبران میکنه
👈 اون شب نشنیدی که حاج اقا عسکری روایتی رو می خوند که امام معصوم فرمودند
شیعیان ما را هنگام مراقبت از نماز اول وقت و کمک به برادران دینی خود ، آزمایش کنید
حالا منم به یه برادر دینی کمک کردم، مگه بعد شنیدن اون حدیث امام صادق(ع) قول ندادیم هردومون ،
که اول خودمون خادم مولا بشیم و بعدش #محمد_مهدی رو با تربیت مهدوی بزرگ کنیم؟
خب خادم و سرباز امام زمان بودن که فقط به دعای عهد و ندبه خوندن نیست، دست دیگران رو هم باید گرفت ، تو اجتماع هم باید به داد مردم رسید
🔰 نرگس خانم که اولش کمی ناراحت بود، با حرفهای هادی آروم شد، خودش زن بود و عروسی کرده بود و می دونست تهیه جهزیه یک دختر، چقدر مهم تر از سیسمونی نوزاد هست
یه لبخند مهربانانه به آقا هادی زد و گفت پاشو دست و صورتت رو بشور و بیا نهار بخوریم قهرمان من !!!
انشالله این عملت هم قبول باشه که صد در صد هست
💠 اون شب تو مسجد، پدر شهید اومد پیش اقا هادی ، تا خواست حرفی بزنه هادی اشاره کرد یواش پدرجان ، یواش
کسی نباید متوجه این موضوع بشه،
اینجوری همه میان بانک و از من انتظار وام دارن، منم دستم بسته هست و نمی تونم برای همه وام جور کنم
دوست هم ندارم کسی بدونه برای شما کاری کردم ، انشالله تا اخر هفته وام شما جور میشه،
فقط تو نمازها و دعاهات به پسر شهیدت بگو برای ما هم دعا کنه ...
( ادامه دارد ...)
✍️ احسان عبادی
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمود_نریمانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
بزرگـےتان
از آنجـا آغـــاز شــــد
ڪہ
تمـام آرزوهایتــان
را پشت جبـهـــہ رهـــا ڪـردید!
#مردان_بےادعا
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
لیلی نام دیگر جنگ است
وقتی پای اعتقاد در میان باشد ...
مهر ماه ۱۳۵۹
عکاس: سعید فراتصه
خرمشهر زیر پل قدیمی
یکی از دختران قهرمان شهر
در آخرین روزهای پیش از اشغال
و نوشتهی جالب بر روی ستون پل
دوستت دارم عشق من ...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#فرازی_از_وصیت_نامہ
●ما می دانیم که مادری هست که هنوز هم مدافع ندارد می رویم که ثابت کنیم که بانوان این آل الله مدافع دارند و می رویم که ثابت کنیم این چنین است...
●مرا در کنار مادرم درصورتی که ممکن باشد دفن کنید.بر روی سنگ مزارم بنویسید.سه ساله رسول الله را دق دادند.آل الله را به مجلس شراب بردند...امان از بی بصیرتی ...مادر پهلو شکسته غریب مدینه آمدیم که مدافعت باشیم...
#شهید_سجاد_دهقان🌷
#سالروز_ولادت
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
رفتی و حالا
هر پنجشنبه که میشود
ما و خاطرات جمع میشویم
دورِ نبودنت ....
آبادان سال ۱۳۶۱
عکاس : مهرزاد ارشدی
پ.ن: خانوادههایی که در طول جنگ
آبادان را ترک نکردند، پنجشنبه شبها
به زیارت مزار قهرمانها میآمدند.
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#شهید_عبدالکریم_نریمانی
#یاد_شهدا_باصلوات
@sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
#رمان_محمد_مهدی 14 🔰 وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد چی شد هادی جان؟
#رمان_محمد_مهدی 15
🔰 چندماه بعد...
🌀 روز نیمه شعبان اون سال فرا رسید. همه غرق در شادی و جشن گرفتن و...
آقا هادی هم از دو جهت خوشحال بود.
هم بخاطر روز تولد حضرت ، هم بخاطر اینکه قراره پسرش در چنین روزی به دنیا بیاد، دل تو دلش نبود
✳️ دلش می خواست تو مراسمات جشن کمک کار اهل مسجد باشه ، چون خانوادش همه تو بیمارستان بودن و خیالش از اونجا راحت بود، اما حاج اقا عسکری بهش اجازه نداد و به هر زحمتی که بود هادی رو راهی بیمارستان کرد
🔰 تو راه بود که بهش خبر دادن بچه به دنیا اومده
یک مرتبه تمام اون سختی ها و توسلاتی که محضر امام زمان (عج) کرده بود به یادش اومد.
تمام گریه ها
تمام نماز ها
تمام زیارت عاشورا ها
و...
یقین کرد که هرکس در این خونه بره، دست خالی بر نمی گرده
❇️ بچه رو که بغل گرفت ، آرامش عجیبی بهش دست داد ، هرچند پدرش دم گوش بچه اذان و اقامه گفته بود، اما هادی دوست داشت خودش هم بگه
رفت یه گوشه خلوت نشست و با گریه و زاری بعد از اذان و اقامه ، چند تا سلام به امام زمان هم در گوش بچه گفت و همونجا به حضرت گفت :
آقاجان، این بچه را نذر تو کردم ، کمکم کن جوری تربیتش کنم تا یکی بشه مثل مالک اشتر برای تو
یکی مثل عمار برای تو
اشک از چهره اش جاری شد، با دستهاش اشک خودشو پاک کرد و خیلی یواش و آروم روی لب های بچه گذاشت تا کام بچه با اشکی که برای امام زمان (عج) ریخته شده باز بشه،
بعد از جیبش تربت اصل کربلا رو که تو سفر سال قبل از یک خادم گرفته بود در آورد و مقدار بسیار کم رو در دهن بچه قرار داد
مستحب هست وقتی بچه به دنیا میاد، کامش با تربت کربلا باز بشه
🌀 رفت سراغ خانمش ، ازش تشکر کرد ، از صبرش، از تحمل سختی ها ، از اینکه این همه سختی رو تو این مدت تحمل کرد تا این بچه صحیح و سالم به دنیا بیاد
از جیب کتش ، یه گردنبند طلا در آورد و هدیه داد به خانمش
روی پلاک گردنبند، اسم هر سه نفر نوشته بود
هادی، نرگس، #محمد_مهدی
✳️ بعد خوب شدن خانم و انجام مراحل بیمارستان ، اومدن خونه
که یک مرتبه دیدن...
#رمان_محمد_مهدی 16
🔰 بعد خوب شدن خانم و انجام مراحل بیمارستان ، اومدن خونه
که یک مرتبه دیدن اقا و خانم رحمتی ، دم درب منتظر اونها هستند و حتی یه گوسفند چاق و چله هم آماده کردن برای قربانی به سلامتی آقا #محمد_مهدی
💠 آقا هادی داشت از شرمندگی آب میشد !
آقای رحمتی هم که احوال هادی رو فهمید رفت جلو و باهاش روبوسی کرد و گفت عزیز من ، پسر من
من و حاج خانم از دار دنیا یه پسر داشتیم که اونم رفت پیش خدا
آرزوی نوه داشتن به دل ما موند
حالا اگه شما اجازه بدین، این آقا #محمد_مهدی رو هم مثل نوه خودمون می دونیم
و هرکاری از دستمون بر میاد براش انجام میدیم
این قربانی کردن هم تنها کاری بود که گفتیم همین اوایل به دنیا اومدن براش انجام بدیم تا صحیح و سالم باشه انشالله
👈 اما شما عقیقه کردن رو فراموش نکنین
هم مستحب هست
هم ضامن سلامتی بچه
فقط یادتون باشه مستحب هست در روز هفتم به دنیا اومدن بچه این کار صورت بگیره
💠 اون شب تو مسجد که هنوز حال و هوای جشن های نیمه شعبان رو داشت، اقا هادی هم به نیت فرزندش و هم به نیت تولد حضرت، شیرینی داد
حاج اقا عسکری بعد دو نماز که عادت داشت کمی حرف بزنه ، باز هم داستان شیخ صدوق رو تکرار کرد
احتمالا هدفش آقا هادی بود که ایشون هم فرزندش رو در راه امام زمان (عج) تربیت کنه
و بدونه این فرزند اگر متولد شده، قطعا با دعا و توسل به محضر امام عصر (عج) بوده
🌀 از اونجا به بعد دیگه زندگی آقا هادی و نرگس خانم شیرین تر شده بود
احساس مسئولیت بیشتری می کردن
تمام توانشون رو می ذاشتن تا این بچه به خوبی تربیت بشه
تمام محیط خونه رو جوری آماده کرده بودن که خدای نکرده در تربیت فرزند ، اثر بدی نگذاره
مثلا نرگس خانم همیشه با وضو بچه رو شیر میداد و تا جایی که می تونست، رو به قبله
تو خونه گاهی اوقات مخصوصا موقع خواب بچه ، با صدای آروم میزدن شبکه قرآن تا بچه هنگام خواب با صدای قرآن بخوابه و تو ذهنش بمونه تا وقتی بزرگ تر شد انس بیشتری با قرآن بگیره
✳️ اقا هادی هم سعی می کرد تمام حساب و کتاب مالی خودش رو سر وقت انجام بده تا هیچ مال بدون خمس داده شده ای در منزلش نمونه تا در معنویت خودش و خانمش و روحیات فرزند تاثیر بد بگذاره
👈 طبق همون نذری که کرده بود داشت عمل می کرد
تربیت مهدوی فرزند جهت آماده سازی یک سرباز برای حضرت مهدی (عج)
🌸 پایان فصل اول 🌸
✍️ احسان عبادی
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_عبدالکریم_نریمانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
ایستاده ایم پای
آرمان های امام و شھدا
پس در این جبھہ ی جنگ نرم
خستگے هایمان را با #شھدا
دَر مے ڪنیم
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
●بچه های یگان حاج اصغر یک سر و گردن از هر نظر از بچه های سایر یگان ها بالاتر بودند. اصلا یگان ها اسم داشتند و این یگان هم اسم داشت اما همه به نام حاج اصغر می شناختندش،«فوج حاج اصغر». نوجوانی سوری بود به اسم محمد که بعدا اسم جهادی کمیل را گرفت.
●محمد معنای واقعی #جنگ_زده بود.پدر و مادرش در فوعه و کفریا در محاصره بودند و خبری ازشان نبود و وضع مناسبی نداشتند. حاج اصغر محمد را جذب کرده و زیر بال و پر گرفته بود. یک جور هایی برایش هم برادر بود ، هم پدر و هم فرمانده. در مدت کوتاهی ، محمد که حتی تحصیلات دانشگاهی نداشت تبدیل شد به کمیلی که نخبه کار اطلاعات عملیات بود. آن هم اطلاعات جنگ های چریکی و شهری که بسیار پیچیده است.
●فرمانده منطقه میگفت من روز اولی که یگان را به حاج اصغر تحویل دادم نه یک قبضه اسلحه به او دادم و نه یک دستگاه خودرو. #همه_را_خودش_ساخت...
#شهید_اصغر_پاشاپور🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
هر سربازی ؛
در جیب هایش در موهایش
و لای دکمههای یونیفورمش
زنی را به میدان جنگ میبرد
آمار کشته های جنگ
همیشه غلط بوده است!
هر گلوله دو نفر را از پا در میآورد!
سرباز و دختری که در سینهاش میتپد
#وداع_آخر
#شهید_جلیل_محمودنژاد
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شـهدا
●من شهادت می دهم که علی اکبر ابوترابی که عالی ترین نمونه ی پاکی و تقوا و عشق و محبت و شجاعت و فداکاری بود و روح بلند و ایمان کوه آسا و اراده ی فولادین او آن چنان از وجودش تشعشع می کرد که همه ی محیط را روشن می نمود و رزمندگان تحت فرمانش جذب و محو وجودش شده بودند و پروانه وار به دور شمع وجودش می گشتند و می سوختند.
#دست_نوشته_دکترچمران
#آزاده_علیاکبر_ابوترابیفرد🌷
#سالروز_درگذشت
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_جلیل_محمودنژاد
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
از «دوستداشتن»
که مینویسم
دستهایم میلرزد
انگار تو زیر پوستم
تکثیر میشوی...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شھدایـی 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
●یه شب نیمه هاى شب بود وبچه ها خوابیده بودن. ازصداى ناله یکى ازبچه ها بقیه بیدارشدن.یکى رفت روسرش #بیدارش کرد گفت چیه سیدخواب بد دیدى? زد زیرگریه هرچى گفتن چی شده فقط گریه میکرد. تااینکه گفت خواب بى بى زینب دیدم. همه گفتن خوش بحالت اینکه گریه نداره.
●حالا بىبى چى گفت بهت? باگریه گفت بى بى فرمودن مااهل بیت به شما بچه هاى شیعه افتخار میکنیم . یهو دیدم دست راست بى بى خونى ودست چپ مبارکش سیاه وکبود. گفتم بى بى جان مگه مابچه شیعه هاى حیدرى مرده باشیم که دستاى مبارکتون اینجورباش. چی شده بى بى جان. ایشون فرمودن پسرم وقتى دشمن گلوله اى به سمت شما شلیک میکنه
●بادست راستم جلواون گلوله رومیگیرم تابه شمانخوره واسه همین خونى شده وزمانى که شماگلوله اى به سمت #دشمنان شلیک میکنین بادست چپ هدایتش میکنم تابه هدف بخوره واسه همین دست چپم کبودشده...سه روزبعد سیدمصطفى حسینى که خواب حضرت زینب رو دیده بودشهیدشد.
#شهید_سیدمصطفی_حسینی🌷
#سالروز_شهادت
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
✍حج سال 66 بود. مراسم برأت از مشرکین. وهابی ها به حجاج حمله کرده و با هر چه می شد زوار رامی زدند، به خصوص شرطه ها که با گلوله زوار را به خاک و خون می کشیدند. حاج محمد مثل شب و روزهای عملیات سر از پا نمی شناخت. جلوتر از همه، با چوب و سنگ جلو مهاجمان ایستاده بود.
در آن آشفته بازار دیدم حاج محمد در حالی که یک پرچم آمریکا در دستش بود به سمتم می دود. با هیجان گفت: کاکو جلیل بیا بریم رو پشت بام آن پارکینگ!
گفتم: می خواهی چی کاری کنی؟
گفت: می خواهم این پرچم را آنجا آتش بزنم.
گفتم: من تو کمرم تیره، جون ندارم بیام بالا، برو مرتضی روزی طلب را پیدا کن. به هر ترتیب در میان آن گلوله ها دوید و رفت. روز بعد روزنامه معروف عربستان در صفحه اولش عکس حاج محمد را چاپ کرده بود که بالای یک بام در حال آتش زدن پرچم آمریکا بود.
📚از مجموعه داستان های سرزمین مادری
برشی از کتاب لبخند کبود
#شهیدحاج_محمدابراهیمی🌷
#شهدای_فارس
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
●اگه #امام_خمیني رحمةاللهعلیه رو ندیده باشین .. با دیدن این کلیپ شیفتهی مرام ایشون میشید ...
●سالگرد ارتحال امام عزیزمان تسلیت باد.●
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🔰 خمینی بخشی از وجودم شده بود؛
عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم.
ساعتها در او نگریستم.
رفتم ترمینال مسافربری و بلیت کرمان گرفتم؛
در حالی که عکس سیاه و سفیدی که حالا به شدت به او علاقهمند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم.
احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم.
📚 برگرفته از کتاب "از چیزی نمیترسیدم"
🏴 بهمناسبت ایام سالگرد ارتحال امام راحل
@sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ "صبح صادق"
┄═❁••▪︎•• ❁═┄
۱۴ خرداد سالروز ارتحال ملکوتی امام خمینی رحمه الله علیه تسلیت باد
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
🔸 چهره نیلی کن ای صبح صادق
نـــاله کن با گـــــــــلوی شقایق
تا حضور ملائک ســــــــفر کن
میهمان خــــــــــــدا را نظر کن
#امام_امت
┄═❁๑๑🖤๑๑❁═┄
@sangarshohada 🕊🕊
او نمونهی برجستهای از تربیت شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود.
رهبر معظم انقلاب ۱۳ دیماه ۱۳۹۸
@sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
#رمان_محمد_مهدی 16 🔰 بعد خوب شدن خانم و انجام مراحل بیمارستان ، اومدن خونه که یک مرتبه دیدن اقا و
#رمان_محمد_مهدی 17
🔰 هرکس #محمد_مهدی رو میدید، فکرش رو هم نمی کرد که بچه 7 ساله و اینقدر سواد و ادب !
آخه اگه با بچه های هم سن و سال خودش که هیچ، با چندین سال بزرگتر از خودش هم مقایسه می کردن ، اصلا با حساب و کتاب جور در نمی اومد
✳️ تربیت آقا هادی اثر کرده بود، حتی نگذاشت یک لقمه حروم وارد زندگیش بشه،
گاهی به مناسبت ایام مختلف که می شد،مخصوصا در ماه مبارک رمضان و ماه محرم، همسایه ها نذری که می آوردن، با دقت مراقبت می کرد که آیا این همسایه اهل مراقبت و حساب کتاب مالی و سال خمسی و این چیزها هست یا نه
یه همسایه داشتن که مطمئن مطمئن بود اهل رشوه و نزول خواری هست، چون خود هادی بانکی بود و این ها رو می دونست، هروقت این خانواده نذری می آوردن، هادی با احترام دریافت می کرد، اما مصرف نمی کرد و می ریخت دور.
چون اطمینان نداشت از مال حلال اون همسایه هست یا حرام
💠 حتی اجازه نمی داد سرسفره راجع به کسی صحبت بشه مگر اینکه مطمئن بود دارن راجع به خوبی اون فرد میگن
می گفت اگر سر سفره گناهی انجام بشه ، چه دروغ باشه چه غیبت ، اثر گناه روی غذای سفره تاثیر میگذاره و اون غذا از حلال بودن تغییر پیدا می کنه
راست هم می گفت
بارها اساتید اخلاق این رو گفته بودن
حرام خواری فقط به مال دزدی نیست،
🔰 هادی خوشحال بود که تو این هفت سال ، به اون نذر و عهدی که انجام داده بود، وفا کرده بود.
حالا دیگه روزهای اول مهر نزدیک می شد، و #محمد_مهدی باید به مدرسه می رفت
تو یک مدرسه دولتی ثبت نام شده بود ، هادی حتی درباره معلم ها هم تحقیق کرده بود تا معلمی بی دین و ایمان نصیب فرزندش نشه ، نه اینکه بخواد خیلی سخت گیری کنه
اما حداقل ها هم باید حفظ می شد
گاهی اوقات ، اثر پذیری بچه از معلم مدرسه، به مراتب بیشتر از والدینش هست
#رمان_محمد_مهدی 18
🔰روز اول مدرسه بود و شور و حال و هوای همیشگی این روز
اکثرا در حال گریه کردن بودن ، خب براشون سخت بود که باید چندین ساعت از خانواده دور باشن ، عادت هم نداشتن
اما #محمد_مهدی بدون گریه ، تو صف ایستاده بود و خلی ذوق داشت کلاسها شروع بشه
سنش کم بود، اما اینقدر خوب تربیت شده بود که عاشق یادگیری علم بود
💠 پدرش بهش یاد داده بود که هرچقدر مردم به علم اهمیت ندن، آدم عالم راه خودش رو پیدا میکنه و علم آموزی درست در راه خدا ، رزق و روزی خودش رو هم همراهش میاره
#محمد_مهدی تنها نبود ، همراه پسر دائی خودش می رفت مدرسه ، سعید
دائی #محمد_مهدی ، آقا منصور بود ، آدم مذهبی ای بود ، اما از اون مذهبی هایی که...
از اون هایی که فقط از اسلام ، نماز و روزه رو یاد گرفته بودن، اما اخلاق ، هیچی
اما عمل صالح ، هیچی
کمک به دیگران ، هیچی
بسیار هم سخت گیر بود و خشک ! فقط حرف خودش رو قبول داشت ،
فکرش رو بکنین ! رفت مکه اما همسرش رو نبرد !
گفتن بهش تو که پول داشتی ، چرا زنت رو نبردی؟
میگفت زنها به استطاعت فکری نرسیدن برن حج !
👈 یعنی در این حد خشک و بی روح و البته متعصب بی سواد !
همون آفت همیشگی دین ، خشک مذهبهای بی سواد بی فکر !
✳️ آقا هادی همیشه باهاش بحث می کرد ، اما گوش این آقا منصور به این حرفها بدهکار نبود
میگفت من قرائت خودم از دین رو دارم و به تفسیر کسی نیاز ندارم
🌀 روز اول مدرسه با معرفی خانم معلم حمیدی به بچه ها و آشنایی ابتدایی بچه ها با همدیگه تمام شد
اما #محمد_مهدی اون روز تمام حواسش به یکی از همکلاسی هاش بود...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حاجعبدالله_اسکندری
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
سرنوشت مُقَلِّــدان #خمینی
چیــزی جـــز شهادت نیست
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
#رحلت_امام_خمینی_ره
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🔰کلام #ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ اﻣﺎﻡ ﺧﻤﻴﻨﻲ(ﺭﻩ):
#عبدالكريم_نيكومنش:
هميشه در خط رهبرى امام باشيد. چونكه راه امام ,راه خداست و هميشه از ولايت فقيه و نمايندگان امام امت حمايت كنيد.
#شهيدابوالفضل_بزرگي:
خداياکسانيکه به اين انقلاب و امام عزيز خدمت مي کنند تاييدشان بفرما و کسانيکه در حال توطئه عليه انقلاب اسلامي و رهبر کبير انقلاب هستند رسوا و به دست حزب الله نابودشان بگردان.
#شهيدکيامرث_دهقان:
اتحاد شما ملت عزيز با اسلام تنها لبيك گفتن به نداى اين امام عزيزمان ميباشد. و اى ملت حزب الله قدر و منزلت اين انقلاب و اين امام بزرگوار را بدانيد.
#شهيدحسين_بنياني:
دست از امام بر نداريد و او را تنها نگذاريد خدا را بارها شكر كنيد كه در اين دوره و زمان واقع شده ايد، كه قدرت ظهور اسلام را مي بيند.
●سالروز رحلت معمار کبیر انقلاب حضرت امام خمینی «ره» تسلیت باد●
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊