#خاطرات_شهید
●هاشم دو خصوصیت بارز داشت که در کمتر کسی پیدا میشود, دلسوزی و خیرخواهی؛ اگر کسی چیزی از او میخواست تمام سعی و تلاشش را میکرد تا او را به خواستهاش برساند.
●هر کس هر کاری و مشکلی داشت وی اولین کسی بود که پیش قدم میشد. هیچ وقت خودش را دست بالا نمیگرفت اگر مجلس ترحیم برای فردی از اطرافیان برگزار میشد او در صف کمک رسانی حاضر میشد.
●خیلی مرا دوست داشت متفاوت با سایر بچههایم با من رفتار میکرد همیشه دستم را می بوسید سرش را روی پاهایم میگذاشت و میگفت: بوی بهشت را استشمام میکنم.
●خیلی هم دست و دلباز بود هر کجا میرفت برای بچههای خواهر و برادرش و دوستان و همسایهگان هدیه میآورد و از این کارش لذت میبرد.
هاشم عشق به حضرت زینب (س) را به عشق دوقلوی شش ماههاش ترجیح داد
✍روایتی از مادر
#شهید_هاشم_دهقانی_نیا🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
امام زمان 087.mp3
2.56M
#امام_زمان ( عج)
#صوت ۸۷
اولین شرط انتظار، عاشقی ست!
فقط عاشق، چشم براه می ماند!
فقط عاشق؛
برای محبوب، روی خودش پا می گذارد.
فقط عاشق؛ می دَوَد و نمی بُرَّد!
منم عاشق هستم؟
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عاشقانه_های_شهدایے ❤️
●هروقت که از ماموریت میومد،به تلافی اینکه دل منو به دست بیاره، گوشه سفره غذامون یه قلب کوچیک با گلهای رز درست میکرد.منم دیگه به تلافی اون،قرار گذاشتم هربار که بیام گلزارش، براش یه قلبی با گل رز درست کنم....
●یبار که از ماموریت های زیادش،خیلی ناراحت بودم،به من گفت خانوم قول میدم جبران میکنم،یه کوچولو هم که شده جبران میکنم.
روز پنجشنبه بود،من همش تو ذهنم میگفتم میخواد فردا مارو جایی ببره.میخواد یه کاری انجام بده...
صبح شد، دیدم پاشده خودش ناهار قرمه سبزی گذاشته.آشپزیشم خوب بود.
گفت امروز تو اصلا با غذا کاری نداشته باش،گفت موقعی که میخوام سفره رو بچینم،میری تو اتاق نمیای،سفره که چیده شد شما بیا...
●بعد که اومدم دیدم سفره رو قشنگ چیده.یه گوشه سفره یه قلب با گل رز درست کرده بود. اصلا نفهمیده بودم کی رفته گل رز گرفته ...
✍راوی: همسرشهید
#شهید_محمدحسین_میردوستی 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
نصفه شب چشم چشم رو نمیدید...
سوار تانک، وسط دشت...
کنار بُرجک نشسته بودم، دیدم یکی داره پیاده میاد...
به تانکها نزدیک میشد، دور میشد.
سمتِ ما هم آمد، دستش رو دورِ پام حلقه کرد، پام رو بوسید!!
گفت: به خدا سپردمتون...
گفتم: حاج حسین؟
گفت: هیس! اسم نیار.....
#شهید_حسین_خرازی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_هاشم_دهقانینیا
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛
بهاے این #بهانہها،
همنفس شدن است با شهدایی
ڪہ روزگاری در این #خاڪ زیستہ اند...
#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
خوشبختتر از آسمان نبود،
آنگاه که هر صبح و شام
چشم مےگشود بر این
#لباس_خاکیها...
پس خرده مگیر،
غبار روزهای پساجنگ را..
شاید دلتنگ لباسهای خاکی شده!
#هفته_بسیج_بر_لباس_خاکیها_مبارک
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#امام_خامنہ_ای:
بسیجی اصلا احتیاج بہ محافظہ کـــاری نـدارد و بہ دنـبـــال
از دست دادن چــــیزی نیست،
یڪ ڪارت عضـویت بسیج دارد و آن هم #سند شهادتش است.
#هفته_بسیج_مبارک🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
مثل بید میلرزید....
پرسید: توکدام عملیات ها بودی؟
اسیر جواب داد: فتح خرمشهر....
علی آقا جواب داد: حالا تو فاو هستیم، اما ما برای فتح خاک نمی جنگیم.
اسیر عراقی گفت: ما برای اسرای ایرانی توی خرمشهر جوخه های اعدام داشتیم!
علی آقا زخم عراقی رو بست و گفت: مرز اسلام و کفر همین جاست!"
#شهید_علی_چیت_سازیان🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
خداوندا!!
پاهایم جرأت عبور از صراط را ندارد،
من آنها را در بین الحرمین
برهنه دواندم،
در سنگرها خمیده جمع کردم
و در دفاع از دینت دویدم،
جهیدم،
خندیدم
و گریستم
افتادم
و بلند شدم....
امید دارم آن جهیدن ها و خزیدن ها و به حُرمت آن حریم ها آنها را ببخشی.
عارفانه
سربازولایت #حاج_قاسم🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_اصغر_وصالی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
عطــــر ِ شما
پیچیده میــان ِ خاطراتـــــم!
پس عمیق تـــــر نَفَس میکــشم !
به امید وصال شما..
#صبحتون_شهدایی🌷
#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ دختر شهید طهرانیمقدم: پدرم همیشه میگفت ۲۰-۳۰ سال دیگر میفهمند من چه کار میکنم.
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶بعضیها با انتقاد میخواهد انتقام بگیرند
🔹 در ظاهر لحن انتقاد اما به قصد تضعیف جمهوری اسلامی...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#آقـــــازاده
آقازاده نبود اما خیلی ها #آقازاده صدایش می کردند. از بس که به امام علاقه داشت.دلباخته امام خمینی(ره) بود. به طرز خاصی امام را آقا صدا می زد.
اصلا به خاطر عشق به امام و مبارزه با رژیم طاغوت بود که در آلمان درس ومشق را رها کرد و به سوریه و فلسطین رفت وشیوه مبارزه آموخت ودر ادامه برای دیدار با امام سر از پاریس درآورد. پس از آشنایی با امام عزمش برای مبارزه بیشتر شد. درس و مشق را برای همیشه رها کرد و شد فدایی امام.
#شهید_حمید_باکری
#سالروز_ولادت 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطرات_شهید
● شهید حزباوی با صداقت و اهل حجب و حیا بود اگر چه کم حرف میزد اما همیشه لبخند به لب داشت. انسانی متواضع وکم توقع و در مسائل کاری بسیار با جدیت و نمونه یک پاسدار وظیفه شناس بود.
● چندین بار در رزمایش ها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مشورد تشویق قرار می گیرند. همین رفتار وکردارش سبب شد تا یکی از برادران اهل سنت در سوریه بعد از دوستی با شهید حزباوی و تحت تاثیر رفتارش به مذهب تشیع مشرف شد.
#شهید_حسن_حزباوی🌷
#سالروز_ولادت
#سالروز_شهادت
●ولادت: ۱۳۶۱/۹/۱، اهواز
●شهادت: ۱۳۹۳/۹/۱ ،سوریه
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
یڪ جواڹ با هزار شور و شعور
روز آخر ولے " زهیر " شده
زیر تابوت ، مادرش میگفت:
پسرم عاقبت بخیر شده...
#شهید_سید_مصطفی_موسوی🌷
#فاطمیون
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_سیدمصطفی_موسوی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
نه تبسم ،نه اشاره ،نه سوالی ،هیچ چیز!!
عاشقی چون من
فقط او را تماشا میکند...
در این روز های سـرد زمستان
گرمای وجودتان ای شهـدا ،یاد سرما را از جسم و جانمان برده است...
🌷هدیه به روح بلنـد شهـدای مقاومت صلوات
#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
امام زمان 089.mp3
3.27M
#امام_زمان ( عج)
#صوت ۸۹
و تو تنهــا خورشیدِ عالَمی!
وای بر من،
آنقدر به ستاره های دور و برم خو گرفته ام، که انگار اصلاً نمی بینمت!
تا دیـر نشـده...
چشمانم را برای دیدنت بینا کن.
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
● وقتی اومد خواستگاریم مادرم شدیداً مخالفت کرد و پدرم گفت: فرشته من نه با وضعیت مالیش مشکل دارم، نه با انقلابی بودنش، ولی فرشته این مرد زندگی نیست هااااا! گفتم: یعنی مرد بدیه؟
● گفت: نه، زیادی خوبه!این آدم زمینی نیست، فکر نکن برات می مونه، زندگی باهاش خیلی سختی داره، اگر رفتی حق نداری ناله و اعتراض کنی هااا. گفتم:خب من هم همیت زندگی رو می خوام. خلاصه هر طور بود راضی شدن و ما عقد کردیم.
● اولین غذایی که بعدازعروسیمان درست کردم استانبولی بود.از مادرم تلفنی پرسیدم .شد سوپ.. آبش زیاد شده بود ... منوچهر میخورد و به به و چه چه میکرد. روز دوم گوشت قلقلی درست کردم .. شده بود عین قلوه سنگ تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی میکرد قاه قاه میخندید و میگفت : چشمم کور دندم نرم تا خانم آشپزی یاد بگیرن هر چه درست کنن میخوریم حتی قلوه سنگ...
#شهید_منوچهر_مدق🌷
#سالروز_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#خاطرات_شهید ● وقتی اومد خواستگاریم مادرم شدیداً مخالفت کرد و پدرم گفت: فرشته من نه با وضعیت مالیش
🔸نفسهای ما به شکل دم و بازدم است ولی نفسهای روزهای آخر منوچهر دم_خون بود. وقتی دستانم را زیر دهانش میبردم که این خونها روی لباسش نریزد، دستانم میلرزید و میدیدم که دیگر دستانم طاقت ندارد که زیر دهان منوچهر گرفته شود.
🔹وقتی داخل بیمارستان دکتر به من گفت که: «اینها خون نیست و تکه تکه ریههایش کنده و خارج میشود» من از منوچهر خیلی خجالت کشیدم و دیدم چه التماسی به خدا میکردم که منوچهر بیشتر بماند و منوچهر صدایش در نمیآمد.
🔸خجالت کشیدم چون هیچ وقت نمیخواستم جلوی منوچهر گریه کنم، اما اشک از چشمانم سرازیر شد. منوچهر که حال من را دید، گفت: «فرشته جان میشود از من دل بکنی؟ من دیگر بروم، خستهام.»
🔹منوچهر از تحمل دردها خسته نبود، شاید دل او گرفته بود از اینکه هیچ کس دیگر یادش نمیآید که روز جانباز درب خانه او را بزند. هیچکس یادش نمیآید که این آدمها که بودند و چه کار کردهاند. منوچهر گفت: «من خستهام، من یک شهادت راحت نمیخواستم که یک تیر به من بخورد و شهید شوم، من آنقدر عاشق خدا بودم که میخواهم بروم و تا دم شهادت درد بکشم و بگویم خدا آنقدر دوستت دارم که میخواهم به عشق تو دوباره برگردم و این دردها را بکشم.»
🔸ولی آن روز در بیمارستان منوچهر به من گفت:«من خستهام و دل بکن.» من رسم دل کندن بلد نبودم، من فقط بلد بودم دل ببندم. دائم دستانم بالا میرفت و میافتاد. یک دفعه منوچهر گفت: «تو را جان عزیز زهرا دل بکن.» من چه کسی باشم که اسم حضرت زهرا(س) بیاید و من نخواهم گوش دهم؟
🔹گفتم: خدایا آنچه که راحتی و آرامش است برای منوچهر روزی قرار بده و میدانم که قسمتش در این دنیا نمیشود. بعد گفتم: «به یک شرط دل میکنم، منوچهر اگر یک دعا برای دنیایت بخواهی بکنی چی هست؟» گفت: «من هیچ دعایی برای دنیای خودم ندارم.» گفتم: «یک دعا» گفت:«کاش میتوانستم ده دقیقه راحت بخوابم.» نشد. گفتم:«خدایا پس آنچه که راحتی او است، روزیاش قرار ده.»
🔸بعد به من گفت: «میشود فرشته جان من غسل شهادت کنم؟» گفتم:«منوچهر داخل بیمارستان؟ بعد همه میگویند این بچه حزباللهیها همه کارهایشان عجیب و غریب است حالا با این همه وسیلهای که به تو وصل است؟» گفت: «نه نمیخواهم یک لیوان آب بده» و من خوشحال بودم از این که منوچهر میخواهد آب بخورد. لب تخت نشست و گفت:«خدایا به عشق تو در این مسیر قدم برداشتم، به عشق تو برای دفاع از مردمم رفتم، به عشق تو زندگی کردم، به عشق تو تمام این دردها را کشیدم، به عشق تو یک آخ را حرام نکردم و به عشق تو و دیدار تو غسل شهادت میکنم» و آب را روی سرش ریخت.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_منوچهر_مدق🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۵/۳/۳۱ تهران
●شهادت : ۱۳۷۹/۹/۲ عوارض ناشی از مجروحیت و شیمیایی ، بیمارستان ساسان تهران
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊