سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 185
در آن آب و هوا دانه ها خیلی زود از دل خاک بیرون زده و سبز می شدند و واقعاً محیط را زیبا میکردند. همه در قبال محیطشان احساس مسئولیت میکردند. گاهی با دیدن رزمنده هایی که با علاقه و دقت به نظافت چادر و مراقبت گلهای کوچک مشغول بودند یاد سنگرها و چادرهای عراقی می افتادم؛ جایی که آدم از دیدن آنها مشمئز می شد، از فضای به هم ریخته و کثیف آنها، میشد به روحیاتشان پی برد. اگر محیط آنها جهنم بود بچه های ما هر جا بودند بهشت هم آنجا بود. هم به خاطر حُسن خلق و محبتشان و هم زیباییای که در محیطشان درست میکردند. گرچه گاهی غذای کافی به اردوگاه نمی رسید و واقعاً گرسنه میماندیم اما این را هم مثل کمبودهای دیگر به شوخی میگرفتیم و کسی گله نمیکرد.
حدود دو ماه در دوکوهه بودیم که دستور عزیمت به جزیرۀ مجنون رسید. اسلحه ها را که تمیز و آماده کرده بودیم، برداشتیم و بار و بندیل مان را بستیم تا با ماشینها به جزیره منتقل شویم. قبلاً یک بار در پدافند عملیات خیبر، جزیره را دیده بودم اما مدت حضورم کم بود و حالا دیدن دوباره جزیره مجنون سر ذوقم می آورد.
ظاهراً از طریق بستان به سمت جزایر رفتیم. در راه چیزی که توجهم را جلب میکرد اسامی زیبایی بود که بچه ها گذاشته بودند. وارد جزیرۀ شمالی که شدیم اولین تقاطع «چهارراه امام» بود. آنجا پیاده شدیم و همان روز ما را تقسیم کردند، هر گروهان در دو «پَد» مستقر شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬✨❃
#خط_شکنی_از_جنس_علم
بنام داریوش رضایی نژاد
🌹رضایی نژاد و احمدی روشن در واقع پیش آھنگ و پیشقراول یک #حرکت_علمی در کشور هستند و نداشتن مدرک تحصیلی نزد این طور افراد از نظر علمی یک موضوع غیر قابل طرح تلقی می شود. اینها حکم #خط_شکن_ها را دارند.شب عملیات، خط شکن ها بودند که راه را باز می کردند، مین ها را خنثی می کردند، خاکریز اول دشمن را، منکوب و نابود می کردند، نوار می کشیدند تا نیروهای خودی در معبر امن پیش بیایند. ممکن است در باز کردن معبر، خط شکنها #جان هم نثار کنند که این اتفاق می افتاد و در مورد #شهدای_جهاد علمی هم همین اتفاق افتاد، ولی راه را به هر حالی برای نیروهای دیگر باز می کند و پیروزی مسجل می شود..
بدانیم زمانی که مردم سرگردانند، شهدا راهنمایی های آنها نور است. نوری که شهدا با نثار جانشان در راه ایجاد کرده اند، حالا #مسیر_پیشرفت_علمی_ایران عزیز راہ برای روندگان پیداست و سرگردانی از بین میرود.
🌹به عمل رضایی نژاد و احمدی روشن که به ظاهر مدرک تحصیلی #دکتری نداشتند هشدار می دهد که مبادا بود و نبود مدرک تحصیلی، شما را بفریبد. درس را بخوانید، آموختن را محکم بچسبید لازم شد مدرک هم بگیرید، بگیرید اما بدانید که قرار است اینها وسیله پیشرفت کشور در ساحت علم باشد. آنها راه را به وضوح نشان دادند. ثابت کردند که آموختن پیشرفت #اولویت دارد و اگر اخذ مدرک قرار باشد موانع ایجاد کند، لازم نیست خود را در این موضوع متوقف کنید
به ممکن است در این میانه مجاهدات علمی که در کشور ما رفته
رفته به یک روال دارد تبدیل می شود، جاهلانی چیزهای در خصوص مدرک تحصیلی بالا نداشتن تسخیر کنندگان ساحات های تازہ علمی و #کاربردی به زبان بیاورند؛ اینها از گروه سوء استفاده کنندگان از مدرک تحصیلی هستند که ناگهان پیدا می شوند و از فوق لیسانس یا دکتری نداشتن #رضایی_نژاد و #احمدی_روشن سخن میگویند. غافل از آنکه اینگونه سخن گفتن جاهلان، سبب می شوند همگان بدانند که گروه سوء استفاده کننده از مدرک تحصیلی، فهم ناقصی از علم دارند. معلوم است؛ سخن جاهلان جایگاہ و پایگاہ و اساسی ندارد.
🌹دکتر روستا آزاد استاد تمام شیمی دانشگاہ صنعتی شریف:
داریوش رضایی نژاد سدی را در ساخت ممنوعه علمی شکست که حکم فجیعترین شکل ترور خیابانی در مقابل چشم دختر خردسال و همسرش، برای او صادر کردند. شواهد و اطلاعات موثق نشان میدهد که طراحان پازل علمی دنیا، ترور خونین مقابل چشمان #آرمیتا را برای داریوش رضایی نژاد کافی ندانسته اند.آنها هنوز هم دلشان از داریوش ما خنک نشده است.
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #ڪلیپ
تصويرے ڪہ #آرميتا براے رهبرانقلاب از روز حادثہ ترور پدرش نقاشے ڪرد
بمناسبت سالگرد شهادت دانشمند هستهاے؛ #شهید_داریوش_رضایی_نژاد
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 186
دسته ما در پد پنج مستقر شد. هر پد جاده ای خاکی بود که از ضلع اصلی جزیره منشعب شده و گاه به طول یک تا دو کیلومتر درون هور کشیده شده بود. بعضی پدها در منتها الیه تبدیل به میدانگاهی میشدند که محل اجتماع نیروها بود. دور و بر پد، آب و نیزار بود و زندگی عادی نیروها روی پدها جریان داشت.
قبل از هر کاری باید سنگرمان را مرتب می کردیم. در آن منطقه سنگرها از سوله هایی تشکیل میشد که دورش را گونیهای پر از خاک میچیدیم. داخل هر سوله چهار پنج نفر میتوانستند بمانند. کنار سوله ها جایی برای نگهبانی وجود داشت که نیروها موظف بودند به ترتیب آنجا نگهبانی بدهند. در آبهای هور فاصله زیادی با عراقیها نداشتیم و باید همیشه مراقب نیزارها و آبراه ها می بودیم. آن روزها مسئول دسته ما «حاج غلام علیپور» بود. انسان مؤمنی که قبلاً یکی از دستهایش ترکش خورده بود و کار نمیکرد. گرچه او به عنوان مسئول دسته ما مطرح شده بود اما از نظر نظامی از بعضی بچه ها عقبتر بود. البته از این بابت هیچ مسئلهای بین بچه ها به وجود نمی آمد و در این مورد قضیه با ارتش کاملاً فرق میکرد. چون در جمع ما کسی زیاد روی عناوین معطل نمیشد. هر کس هر کاری را بهتر می دانست با هماهنگی مسئولش انجام میداد.
من با حاج غلام علیپور، «همت آقایی» که از بچه های مراغه بود، مجید که دو برادرش شهید شده بود و «محمود مونسی» در یک سنگر بودیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 187
من با آمدن محمود زیاد موافق نبودم چون از زیر کار درمی رفت. روزهای اول که ما مشغول آماده سازی سنگرها بودیم و باید با گونیهای پر از خاک اطراف و سقف سوله را می پوشاندیم، او به جمع نمی آمد و میگفت: «من اینجا نمیمونم. میخوام برم پیش یکی دیگه از بچه ها، تو اون یکی سوله». البته رفت اما بعد از اینکه ما سوله را مرتب کردیم و کار تمام شد او هم برگشت و گفت: «من همین جا میمونم!»
حاج غلام، اوایل اصلاً مرا نمی شناخت و نمی دانست من تا آن لحظه از جنگ دو ساعت آرام در یک نقطه نگهبانی نداده ام! یک روز به من گفت: «آقا سید! امشب شما از ساعت دوازده تا دو با یکی دیگه از بچه ها نگهبانی میدید!»
ـ نه حاجی! من میتونم شب تا صبح بگردم و پاسبخش بشم ولی اونطوری که شما میگید نمیتونم نگهبانی بدم!
حرفم برایش سنگین بود. او میگفت: «بالاخره قانوناً باید تو هم نگهبانی بدی!» و من میگفتم: «من اصلاً از یکجا ایستادن و نگهبانی دادن خوشم نمیاد! آگه میخواید تا صبح تو پد قدم بزنم و...» کار بالا گرفت. بنده خدا نمی دانست من نمیتوانم ساکت نگهبانی بدهم وگرنه آن همه اصرار نمیکرد. احساس کردم شاید ناراحتی بین بچه ها رخ دهد، بنابراین کوتاه آمدم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن🌷
#تلاش
✍از در آمد تو. گفت "لباسای نظامی من کجاست؟ لباسامو بیارین. " رفت توی اتاقش، ولی نماند. راه افتاده بود دور اتاق. شده بود مثل وقتی که تمرین رزم تن به تن می داد. ذوق زده بود. بالاخره صبح شد و رفت. فکر کردیم برگردد، آرام می شود. چه آرام شدنی! تا نقشه ی عملایت را کامل کند.
نیروها را بفرستد منطقه، نه خواب داشت نه خوراک. می گفت "امام فرمودن خودتون رو برسونید کردستان. " سریک هفته، یک هواپیما نیرو جمع کرده بود.
#شهید_مصطفی_چمران🌷
📙منبع:
کتاب یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 38
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هَرگز
به تو
دَستم نرسَد !
ماهِ بُلندَم
اندوهِ بزرگی است
زمانی کِه نباشی ...
#شهید_مهدی_حیدری🌷
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊
نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند
مردم صداے آمدنت را شنیده اند
زیباتر ازهمیشہ شده آستان تو
آقا! چقدر ریسہ برایت ڪشیده اند
🌸🍃🌸
#ولادت_باسعادت
#امام_رضاع_مبارکباد
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از خـادم الشـღـدا
AUD-20180222-WA0177.mp3
6.83M
✾ 🍃🌸﷽🌸🍃✾
🎧| #بشنوید
داستان عماد و امام رضا ع خیلی قشنگه
اگه حال دلتون خوب شد ما رو هم دعا ڪنید🌸🍃
#میلاد_امام_رضا_ع_مبارکباد🌸🍃
#التماس_دعا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
─┅─═🍃🌸🍃═─┅─
هرگز نمیـرد ...
آن ڪـہ دلــش
جلدِ " مشهد " است ...
حتـی اگــر ڪہ
بال و پرش را جدا ڪنند ...
#شهید_حجت_اصغری
#شهید_بی_دست
#زائر_امام_رضا❣
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 188
حاج غلام سرانجام گفت: «شما امشب این دو ساعتو نگهبانی بده فردا با هم بیشتر صحبت میکنیم» دیگر چیزی نگفتم و پذیرفتم.
آن شب اولین کاری که بعد از چند دقیقه ایستادن در نگهبانی انجام دادم رفتن به سمت همت آقایی بود. او مسئول تدارکات یک پد بود. یک گونی کوچک آجیل داده بودند تا او بین بچه هایی که نگهبانی میدادند، پخش کند و بچه ها موقع نگهبانی با خوردن آجیل خوابشان نگیرد اما او سر کیسه را سفت بسته بود و در تدارک نیروها قناعت میکرد، طوری که بین بچه ها به خسیس مشهور شده بود. آن شب با بابا که او هم نگهبان بود، صحبت کردم و قرار شد اول سری به همت بزنیم. همه در سنگر آرام و آسوده خوابیده بودند. همت هم خواب بود. راحت به گونی پر از مغز آجیل رسیدیم و جیب هایمان را تا جایی که جا داشت، پر کردیم. بیرون سوله مشغول نگهبانی و صرف آجیل بودیم که به فکر افتادم حالا که همه خواب هستند برای روزهای آینده هم ذخیره برداریم. دوباره سر پست برگشتیم. در یک محوطه کوچک ایستادن واقعاً برای من عمل شاقّی بود. صدای نفسهای سنگین بچه ها که در خواب راحت بودند، بیرون می آمد. به بابا گفتم: «اینجوری نمیشه، بی انصافیه اینا بخوابن و ما بیدار بمونیم، باید یه کاری بکنیم!»
ـ مثلاً چی کار؟
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 189
ـ بیا تا بهت بگم!
در منتها الیه پد جای وسیعی بود که فقط در اول آن نگهبان می گذاشتند و قسمت بزرگی خالی میماند. اتفاقاً جای خطرناکی هم بود. صبح و شب در آن منطقه نگهبانی میدادند و دکل دیده بانی هم آنجا بود اما جای وسیعی بود که چند نگهبان نمی توانست آنجا را پوشش دهد. فکر کردم سری به آنجا بزنیم و در بازگشت داد و فریاد راه بیندازیم که عراقیها آمدند! بابا پشت سرم می آمد و من توجیه میکردم: «نمیشه که اونا اینطوری تو خط بخوابن، شاید فردا عملیاتی پیش اومد...» بعد از اینکه دوری در پد زدیم، سریع به سنگر برگشتیم و داد زدیم: «عراقیها!... پاشین، بلندشین!» با سروصدای ما همه سنگرهای مجاور توی محوطه ریختند: «کجان؟ از کجا اومدن... کی اونا رو دید...»
ـ ما دیدیم؛ از اون قسمت پد داشتن میاومدن بالا!
خواب از سر همه پریده بود. حاج غلام چشم در چشم من دوخته بود و آهسته می گفت: «یواش یواش جلو برو. ما هم پشت سرت می آییم.» من هم زیر لبی میگفتم: «آگه خوبه خودت برو جلو!»
حاجی که دو تا نارنجک توی دستش گرفته بود وقتی دید جلو برو نیستم خودش راه افتاد. با احتیاط به سمتی که ما عراقیها را آنجا دیده بودیم، حرکت کرد! به بابا سپرده بودم مواظب باشد چیزی نگوییم که دروغمان مشخص شود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷12🌷13🌷15🌷26🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_510)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیز ما قصد داریم #مبلغی را برای ۳خانواده مستضعف و نیازمند جمع اوری کنیم مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹