eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
: راز زندگی آرام☺️ هر كہ درباره بسيارى از امور بے اعتنايے و چشم پوشے نكند، زندگيش تيره شود 📗 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از سنگرشهدا
💢 در عصر امپراطوری زندگی میکنیم! از دیشب چند کانال تلگرامی، بہ این خبر را منتشر کردند کہ در تمام شده و بزودی گران خواهد شد. مردم با جان و دل این را پذیرفتند و از دیشب در صف پمپ بنزین ایستاده اند در حالی کہ میبینند تمامی جایگاههای بنزین، بطور کامل بنزین دارند و ماشینهای حامل بنزین در حال تخلیہ بنزین هستند.😤 در عصر با غیاب رسانه فعال هرکس هر دروغی را دقیق تر به گوش مردم برساند، مردم راحت باور میکنند. بازی نخوریم. جالب اینجاست، برای هر استان یک برنامه روانی دارند، با ، گیلان با بنزین و... @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣0⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 202 نزدیک سنگر ارتشیها رسیده بودیم که ناگهان سنگر با انفجار یک گلوله توپ ـ که مستقیم روی آن افتاد ـ به هوا رفت! صحنۀ دلخراشی بود. همه پنج شش نفری که در سنگر بودند در حالی که خواب بودند به وضع دلخراشی شهید شدند! دیدن آن صحنه واقعاً ناراحتمان کرد. ناراحت و عصبانی از همانجا برگشتیم... آن روز ماجرا به حادثه سنگر ختم نشد. ظهر برادر «علی شکوهی» که راننده تدارکات گردان بود، رفته بود برای بچه ها غذا بیاورد. علی هم مسئول تأسیسات گردان بود و هم در تدارکات فعال بود. مادرش از پزشکان متخصص تهران بود و خودش در جبهه کار تزریقات بچه ها را راه می انداخت و از هر جهت به بچه ها میرسید. در ضمن آدم شوخی بود و حسابی مایه دلخوشی بچه ها میشد. او همراه مونسی و یکی دیگر از بچه ها به سرعت در جاده حرکت میکرده که ناگهان یک توپ جلوی ماشین منفجر میشود. اتفاقاً از طرف مقابل هم ماشین دیگری می آمده و او کنترل ماشین را از دست داده و صاف رفته بود توی آب! خودشان به زور با شکستن شیشه بیرون آمده و روی سقف آن نشسته بودند و ماشین با قابلمه های پر از غذا در آب فرو رفته بود! بعدها تعریف میکردند: «هر قدر داد میزدیم کسی صدامون رو نمیشنید، روی سقف ماشین ایستاده و تا زانو تو آب فرو رفته بودیم، خوشبختانه ماشین هم بیشتر فرو نرفت. اونقدر فریاد کشیدیم که بالاخره یکی از ماشینهایی که در حال تردد در جاده بود، متوجه ما شد... در نهایت از گردان جرثقیل آورده و ماشین را بیرون کشیدند و آن روز هم با این قضایا گذشت.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣0⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 203 در جزیره به دلیل شدت رطوبت و شرایط جغرافیایی منطقه، نیروها روزهای سختی می گذراندند؛ از همین رو بعد از نزدیک به پنجاه روز که ما در پد مستقر بودیم دستور ترک منطقه داده شد. جزیره را با خاطرات تلخ و شیرینی که داشتیم، ترک کرده و با مینیبوس ها به عقب حرکت کردیم اما در بازگشت هم اتفاق دیگری افتاد. هواپیمای عراقی را نرسیده به چهارراه امام دیدیم. خیلی دور میزد و گویا مترصد بود در شرایط مناسبی مینیبوس ما را بزند. آن روزها به تازگی از پدافندهای1- X در منطقه مستقر کرده بودند. به راننده گفتیم: «نگهدار! ما پناه بگیریم، هواپیما که رفت دوباره برو.» اما او میگفت: «صبر کنید چهارراه امام رو رد کنیم بعد!» هنوز به چهارراه نرسیده بودیم که هواپیما با سرعت به سمت ما آمد، در حالی که ارتفاعش را کم میکرد، به ما نزدیکتر میشد. در همین لحظات بود که 1- X شلیک کرد. از ترس مو بر تنمان سیخ شد. راننده ترمز کرد و همه پایین ریختیم. درست در لحظهای که هواپیما به سمت ماشین شیرجه رفته بود پدافند 1- X تیراندازی کرد و موشک آن از چند متری ماشین رد شد. تیراندازی چنان قوی بود که فکر کردیم ماشین را زده! به بابا گفتم: «این همه تو منطقه موندیم چیزیمون نشد میترسم حالا که داریم میریم بلایی سرمون بیاد!» هواپیما دست از سرمان برنمیداشت. چندین بار بالای سرمان پرواز کرد. یا به قصد شناسایی آمده بود، یا میخواست ما را بزند و نمی توانست. به حرکتمان ادامه دادیم. هواپیما تا لحظه خروج از جزیره بر فراز سر ما آمد بدون اینکه کاری بکند. از جزیره به پادگانی که کنار پالایشگاه اهواز بود، آمدیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 30 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: 🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ما را هـم از رزق آسمـانےتان نمڪ گیر ڪنید ... ڪہ عاقبتمـان بخیـر شود و 🌷 همان عاقبت به خیـر شدن است ... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
رفتنش نقطہ ے پایان خوشے هایم بود.. دلم از هر چہ و هرڪس ڪہ بگویے سیر است... #آقا_امیرحسین 🌷 #فرزند_شهید_علی_آقا_عبداللهی ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
💢زنجیره ای ها دوباره برای فریب ملت بہ میدان امدند نتیجہ ۵سال مذاکره با آمریکا و قدم زدنهای ظریف با آمریکاییها غیر از خسارت چہ بود کہ حالا برای ادامه دادن این مذاکرات با ترامپ قند در دلتان آب میشود؟ @sangarshohada 🕊🕊
💢منابع سعودی از دریافت کمک ۳۰۰میلیون دلاری رضا ربع پهلوی از سعودی ها برای براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران خبر دادند. @sangarshohada 🕊🕊
نفر اول کنکور تجربی . . . 🌷شهادت: شلمچه ۱۳۶۵🌷 آمده‌ام با عطش سال‌ها تا تو کمی «عشق» بنوشانی‌ام ... . ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
نفر اول کنکور تجربی . . . #شهید_احمدرضا_احدی 🌷شهادت: شلمچه ۱۳۶۵🌷 آمده‌ام با عطش سال‌ها تا تو
❃✨↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬✨❃ ۶۴ ✍توصیه اکید رتبه ۱ کنکور تجربی به مردم که خواندنش را برای همه توصیه میکنیم. ✍مادرش میگوید: یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت.پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟!گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را دردانشگاه داد!گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید رتبه اول کنکور راکسب کرده ای. ‌✍ من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم : رتبه اول؟؟ پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! .احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم! .در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!!....یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... ‌‌✍شهید احمدرضا احدی آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خطاب به همه مردم و مسئولین اینگونه خلاصه کرده است! : «بسم الله الرحمن الرحیم فقط نگذارید حرف امام (ولی فقیه) روی زمین بماند! همین» ✍قسمتی از آخرین دست نوشته این شهیدبزرگوار قبل از شهادت : «چه کسي مي تواند اين معادله را حل کند؟هواپيمايي با يک و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متري سطح زمين، ماشين لندکروزي را که با سرعت درجاده مهران – دهلران حرکت مينمايد، مورد اصابت موشک قرار ميدهد؛اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنيد کدام تن مي سوزد؟کدام سر مي پرد؟چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟چگونه بايد آنها را غسل داد؟چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟چگونه مى توانيم در شهرمان بمانيم و فقط درس بخوانيم؟ ✍چگونه مى توانيم درها را به روى خود ببنديم و چون موش در انبار کلماتِ کهنهٔ کتاب لانه بگيريم؟! کدام مسئله را حل مى کنى؟ براي کدام امتحان درس مى خوانى؟! به چه اميد نفس مى کشى؟ کيف و کلاسورت را از چه پر مى کنى؟ از خيال؟ از کتاب ؟ از لقب شامخ دکتر يا از آدامسى که هر روز مادرت درکيفت مى گذارد؟؟کدام اضطراب جانت را مى خورد؟دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر کلاس، نمره گرفتن؟دلت را به چه چيز بسته اى؟ به مدرک؟ به ماشين؟ به قبول شدن در حوزه فوق دکترا 🌷صفايى ندارد ارسطو شدن ! خوشا پرکشیدن پرستو شدن !....»🌷   ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
این دختر خانم رتبہ 1 رشتہ انسانی شده . پدرش جانباز دفاع مقدسه کہ هم شیمیایی شده هم قسمتی از جمجمہ اش مصنوعیه هم تنش پر از ترکشہ ، عموش هم شهید شده اما بدون هیچ سهمیه ای رتبه 1 کنکور شده پ ن 1: حجاب محدودیت نیست پ ن 2: تمام درد و بلات بخوره توی سر مسیح علینژاد تا ببینیه ارزش شماها خیلی بیشتر از اونیه که مغز امثال اون بتونه بفهمه @sangarshohada 🕊🕊