eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
❌اگه ازنماز بی حضور قلب خسته شدی ⁉️ اگه تو نمازات سست وبی حالی❗️ 💯اگه میخای نمازتو اصلاح کنی اگه نمازت قضامیشه ❤️فڪرڪنم ڪانال خوبیه عضو بشی👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2545418240Cd731e89944
مستان همـــہ افتــــاده و ساقـــــے نمانده! یڪ گل بـــراے باقــــے نمانده... iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#ڪربلائے بشویم! #ڪربلا را باید ڪه #عاشق باشے، تا بندبند وجودت #ڪربلائے گردد... وگرنه، "شمر" هم مسافرش بود! iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣9⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 291 وقتی بوته خاری درست در مجاور من تکان خورد، متوجه لولۀ اسلحه ای شدم که روی آن قرار گرفته بود و می خواست تیراندازی کند. اسلحه عراقی بود! سریع عقب کشیدم. تا آن شب هرگز آنقدر به دشمن نزدیک نبودم! در حین درگیری گاهی میتوانستم چهره آنها را ببینم؛ عجیب بود که همه آنها مسن بودند، چیزی بالای چهل سال! از چهره شان معلوم بود خسته اند اما سرسختانه میجنگیدند. یکی، دو متر عقب کشیده بودم و صدای بیسیم را میشنیدم انگار خلیل نوبری بود که بیسیم دستش بود. مرتب دستور میدادند: «خط رو بشکنید! بشکنید تا نیروهای تخریب وارد عمل بشن!» اما با کدام نیرو؟! ما با تعداد محدودی نیرو در خط پخش شده بودیم و هر کس جایی درگیر بود، موقعیت به گونه ای بود که نمیشد ابتکار عمل را در دست گرفت. چند دقیقه ای میان آتش و گلوله گذشت، فکر کردم بد نیست چند نارنجک بیندازم تا حداقل جلو را باز کنم. چهار تا نارنجک همراه داشتم. اولی و بلافاصله دومی را انداختم در حالی که می ترسیدم ترکش نارنجکها کار دست خودم بدهد. با انفجار نارنجکها صدایی از آن نقطه بلند شد و فهمیدم چند متر پیش رویم تقریباً پاک شده است، اما جرئت نمیکردم بروم داخل کانال. چون رفتن به کانال مساوی بود با جنگ تن به تن با عراقیهایی که در دو طرف کانال بودند. آنجا اسلحه کاربردی نداشت، فقط سرنیزه میتوانست چاره ساز باشد که ما نداشتیم. انفجار پی درپی نارنجکها در کانال تا حدودی آتش عراقیها را کم کرد اما هنوز آنجا بودند و بین ما و آنها فقط کپه های کوچک خاک مانع بود. عراقیها داخل کانال سنگرهای کوچکی هم درست کرده بودند که حالا برایشان امتیاز خوبی بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣9⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 292 به هر طرف نگاه میکردم قلّت نیرو به معنی واقعی اش زجرم میداد و همان نیروی کم بود که آنجا برایمان گران تمام شد. یکی از بچه های اطلاعات به نام «مهدی» نزدیکم بود. ضامن نارنجکش را کشیده بود و رو به من داد میزد: «برو اون طرف!» ـ کدوم طرف! ـ غلت بزن اونور خاکها! جوش آورده بودم. هنوز نارنجک دستش بود، این بار من داد زدم: «حالا چرا نارنجک آماده رو تو دستت نگه داشتی؟... بنداز دیگه!» انفجار نارنجک فقط برای چند ثانیه نقطۀ انفجار را آرام کرد. عراقیها با سرسختی مقاومت میکردند چون جایی برای فرار نداشتند. اگر عقب میرفتند روی اتوبان میرسیدند و آن طرف اتوبان باتلاق بود، بنابراین جانانه می جنگیدند. در همان لحظات بود که یک نفر در حال نشسته به طرفمان آمد؛ محمدرضا باصر بود. حالا در آن نقطه من بودم و «حسن نوبری» برادر خلیل و باصر. باصر قبلاً سابقه حضور در چنان درگیریهای سختی را نداشت ولی ایمان و رشادتش او را تا آنجا کشانده بود. گفت: «از یک تا سه بشماریم و با الله اکبر وارد کانال بشیم!» ـ بهتره اول نارنجکهای باقیمانده رو پرت کنیم بعد بریم توی کانال! قرارمان را گذاشتیم: یک، دو، سه... نارنجکها را پرت کردیم و بعد... فقط باصر بود که بلند شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 1🌷2🌷3🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇 instagram.com/_u/sangareshohada لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 84 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_هادی_شریفی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#ڪلنا_فداڪ_یا_زینب_س در خط جهاد همیشہ گمنام شدند با ذڪر حسین و زینب آرام شدند اینان نہ فقط مدافعاڹ حرم اند امروز مدافعاڹ اسلام شدند #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
پـرواز ڪردن سخت نیست ... عاشـق کہ باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا پـرواز ڪنی ؛ آن هـم عاشقـــانہ ... #شهید_سرلشکرخلبان_عباس_‌دوران #سالـروز_شهادت 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
پـرواز ڪردن سخت نیست ... عاشـق کہ باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا پـرواز ڪنی ؛ آن هـم عاشقـــان
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ 💠يك شبه ره صدساله پيمود در ﺳﺤﺮﮔﺎﻩ روز ﻋﯿﺪ ﻓﻄﺮ و در آﺳﺘﺎﻧﻪ ﭘﺮواز به ﺳﻮی ﺑﻐﺪاد وﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﻫﺸﺖ ﻣﺎﻫﻪ اش ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺻﻮرﺗﺶ را از او ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮداﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﺮدﯾﺪی در دﻟﺶ اﯾﺠﺎد ﻧﺸﻮد. در ﻫﻤﺎن واﭘﺴﯿﻦ ﻟﺤﻈﺎت ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش اﺗﻔﺎﻗﺎت ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﯽ رخ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﻋﺒﺎس ﻣﯽ ﮐﻮﺷﺪ ﺗﺮدﯾﺪ و دودﻟﯽ در درون ﺧﻮد اﯾﺠﺎد ﻧﮑﻨﺪ. اﯾﻨﻬﺎ ﻧﻤﻮﻧﻪ ای اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﯿﻢ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ,ﻋﺒﺎس راﻩ اﻟﻬﯽﭘﯿﻤﻮد…. واﻗﻌﺎً ﻋﺒﺎس ﯾﮏ ﺷﺒﻪ رﻩ ﺻﺪﺳﺎﻟﻪ پيمود. راوی: اﻣﯿﺮ ﺳﺮﺗﯿﭗ ﺧﻠﺒﺎن ﺣﺴﯿﻦ ﭼﯿﺖ ﻓﺮوش 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
یادتـان می ‌کنم و با غـم دل می ‌گویم حیـف و صد حیـف کزین قافله من جاماندم #پنجشنبه_های_دلتنگی #یاد_شهدا_باصلوات 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#شب_زیارتی_ارباب سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ... مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما ... #شهید_محمد_بلباسی #شهید_بی_ڪفن iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣9⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 293 بلند شد و بلافاصله افتاد! سرباز عراقی اسلحه اش را آماده نگه داشته بود و چهار گلوله پی در پی شلیک کرد؛ گلوله ها گلوی باصر را دریدند و صدای خرخری که با جوشش خون از گلویش بلند میشد، توی گوشم می پیچید. هیچ کاری نمیتوانستیم برایش بکنیم. اوضاع به هم پیچیده ای بود. از عقب مرتب نهیب میزدند: «خط رو بشکنید... عجله کنید» و ما عده انگشت شماری مانده بودیم که هر چه نارنجک داشتیم توی آن کانال لعنتی انداخته بودیم. کانالی که معلوم نبود چقدر نیرو آنجا ریخته. حالا دیگر امیر هم که در طول خاکها پیش رفته بود برگشته و کنار ما بود. حسن نوبری و مهدی هم آنجا بودند قرارمان را گذاشتیم: «هر چه بادا باد! توکل بر خدا میریم تو کانال!» هنوز صدای خرخر از گلوی زخمی محمدرضا باصر که به حال چمباتمه کنار خاکریز افتاده بود شنیده میشد. با هم وارد کانال شدیم در حالی که تیراندازی از آن قسمت چند ثانیه ای بود فروکش کرده بود. منظره کانال حیرت آور بود؛ جنازه روی جنازه تلمبار شده بود. آنهایی هم که مانده بودند در حال فرار از آن قسمت بودند. ما چهار نفر در دو جهت کانال تقسیم شدیم و از روی جنازه ها جلو رفتیم. دوباره در کانال درگیری شروع شد. حالا دیگر آر.پی.جی های آماده عراقیها را به طرف خودشان میزدیم؛ جایی حدود سی متری! کانال از ازدحام کشته ها و صدای کر کننده سلاحها به جهنم کوچکی بدل شده بود. از هر جا که به سمت ما شلیک میشد همان ناحیه را هدف میگرفتیم. اصلاً وقت فکر کردن به این قضیه نبود که نکند از بچه های خودی هم توی کانال باشند... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣9⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 294 میخواستیم به هر قیمتی شده راه را برای عبور تخریبچیها باز کنیم و حالا وقتش رسیده بود. خلیل نوبری داد میزد: «اصغر آقا! تخریبچیها رو بیارین... بیاین...» فاصله کانال تا اتوبان در نقطه ای که ما مستقر شده بودیم حدود هفت متر بود و فاصله اتوبان تا پلی که به قصد انهدامش تا آنجا آمده بودیم حدود چهل تا پنجاه متر. اما این مسیر کوتاه آن شب تبدیل به جهنمی غیرقابل عبور شده بود! نمیشد برای رسیدن به پل روی اتوبان رفت. عراقی ها هم به خوبی ما به اهمیت حادثه واقف بودند و هر جنبنده ای را در اطراف پل به رگبار می بستند. منتها الیه پل هنوز دست عراقیها بود. آن طرف پل روستایی بود که عراقیها از آنجا هم منطقه را زیر آتش بیامان خود داشتند. در آن محشر فقط محدودهای به طول سی متر به دست ما آزاد شده بود که همان معبری بود برای عبور بچه های تخریب. زیاد طول نکشید که اصغر قصاب با بچه های تخریب کنار ما رسید. رو کردم به اصغر آقا: «برادر! ما دیگه نارنجک نداریم. به اینا بگو نارنجکاشونو به ما بِدَن» برای پاکسازی آن کانال، نارنجک بهترین سلاح بود. در عرض چند ثانیه که تخریبچیها از کنار ما میگذشتند حدود سی نارنجک برای ما گذاشتند. آنها به سرعت میگذشتند و با خود تی.ان.تی جلو میبردند. وقتی از کنار ما عبور کردند دست بردم نارنجکها را بردارم که احساس کردم کسی پشت سرم هست! در حالی که همه حواسم به جلو بود انگار برق مرا گرفت! سریع برگشتم و اسلحه ام را به طرفش گرفتم. پسر سیه چرده ای بود که فارسی حرف میزد! ـ کی هستی؟! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 1🌷2🌷3🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 85 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمدامین_کریمیان ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
ایستاده ایم پاے آرمان هاے امام و شھدا پس در این جبھہ ے جنگ نرم خستگے هایمان را با #شھدا دَر مے ڪنیم #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
شما "یا حســین" گفتید و رساندید خودتان را تا " #حســــین"... ڪاش "یا حســــین"، ما را هم "حســینی" ڪند... #یا_زیارت_یا_شهادت iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
در جدالِ عقل و عشق عشـق پیـــروز میـدانּ است و عشـق یعنـے رسیـدنּ بہ خـدا، و عشـق یعنـے شهادت... #شهید_جواد_الله_کرم 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
در جدالِ عقل و عشق عشـق پیـــروز میـدانּ است و عشـق یعنـے رسیـدنּ بہ خـدا، و عشـق یعنـے شهادت...
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ هر روز که بچه هاش پیش چشمش رشد میکردند و بزرگ میشدندو کارهای جدیدی یاد میگرفتند، سجده شکر بجا می آورد وقتی حرف از بچه مریضی زده میشد و یا در تلویزیون چیزی میدید اول میگف:اللهم اشف کل مریض و بعد سریع به سجده میرفت و خدارو شکر میکرد وقتی بچه هارو بغل میگرفت با صدای بلند و با لحن خاصی میگفت: من چقدر باید خدارو شکر کنم که شمارو به ما هدیه داده...خدایا ازت ممنونم این جملات را را بارها تکرار کرده بود .با این کار هم شکر خدارا بجا آورده بود و هم به بچه ها شخصیت داده بود و آنها هم یاد میگرفتند... آقاجواد هیچ وقت مغرور نبود و خود را بالا نمی دید.حتی در برابر بچه ها اگر کار اشتباهی میکرد خیلی راحت عذر خواهی میکرد و این کار اصلا برایش سخت نبود اگر فکر اشتباهی میکرد ویا حرف اشتباهی میزد و بعد علی اکبر میگفت : نه بابا اینجوری نبود، اینطور بوده ،خیلی زود میگفت: اِ، ببخشید باباجون.من اشتباه فکر کردم، شما درست میگی... شما همیشه حرفات درسته ماشاءَالله، آخه شما پاکی ،گناهی نداریو خدا شمارو دوست داره... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
بعضے ها را هر چقدر بخوانے #خستہ نمے شوی! بعضے ها را هر چقدر گوش دهے عادت نمے‌شوند! بعضے ها هر چہ #تڪرار شوند باز بڪرند و دست نخورده! مثل #شهدا ... iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#مَتی_تَرانا_وَ_نَراک_یا_عَزیز_قلب_زهرا.. ای همہ لاف زن و مدعی اهل ظهور پس چرا یار نیامد کہ نثارش باشیم سالها منتظر سیصد و اندی مرد است آنقدر مرد نبودیم کہ کنارش باشیم iD➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣9⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 295 ـ نزن! من ارتشی ام... نزن! زود آوردمش داخل کانال؛ جایی که فعلاً دست ما بود. او تعریف میکرد که ارتش در منطقۀ تانکها و پد هلیکوپتر عملیات کرده ولی مجبور به عقب نشینی شده. عده ای شهید شده بودند و آن جوان هم در آن گیرودار به این سمت دویده و سر از نزدیکی کانال درآورده بود و حالا می پرسید: «اینجا کجاس؟!» گفتم: «خوب اومدی! بیا اینجا!» اصلاً ترکی نمیدانست و من هم حال و انرژی فارسی حرف زدن نداشتم. با مخلوطی از فارسی و ترکی منظورم را به او فهماندم که در دل عراقی ها هستیم. گفتم: «بیا سنگرای عراقیها رو خراب کن و تو شیب کنار اتوبان با این گونیها یه سنگر سه لایه برای من درست کن.» فهمید سنگری میخواهم که از هر طرف سه گونی دورش را گرفته باشد. حدس میزدم صبح چه قیامتی به پا خواهد شد و در آن لحظات، بهترین نیرو برای دست و پا کردن یک سنگر حسابی برایم رسیده بود. او کارش را شروع کرد و من برای پاکسازی کانال رفتم. عراقیها وقتی دیده بودند ما پاکسازی را شروع کرده و همه چیز را منفجر میکنیم، زرنگی کرده و پالتوهایشان را روی سرشان کشیده و خود را به مردن زده بودند! عده ای هم واقعاً به درک واصل شده بودند. از کثرت جنازه به سختی میشد حرکت کرد. از هر جا که تیر می آمد همانجا را پاکسازی میکردیم چون هم مهمات کم داشتیم هم نیرو. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣9⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 296 هوا داشت روشن میشد که خبر رسید: «اصغر آقا و بچه های تخریب تو محاصره افتادن!» کار هر چه پیش میرفت سخت تر میشد. کنار اتوبان و پل یکپارچه آتش و دود بود. بچه های تخریب را بدجوری میزدند چون آنها اسلحه هم همراه نداشتند و تقریباً بی دفاع بودند. محمد تجلایی و حسن نوبری به همراه پنج شش نفر دیگر به طرف آنها رفتند و بعد از نبردی سخت توانستند محاصره را شکسته و آنهایی را که زنده بودند پیش ما برسانند. عده ای از بچه های تخریب مظلومانه به شهادت رسیده بودند و عده ای هم نتوانستند از محاصره خارج شوند و به اسارت درآمدند، اما تعدادی هم به همراه اصغر قصاب عقب آمدند. علی بهلولی هم که بین آنها بود در راه بازگشت از ناحیه شکم تیر خورده بود ولی به هر ترتیب کنار ما رسید. آفتاب داشت صحنه را روشن میکرد و این بار خبر محاصره آقا مهدی باکری، محمود دولتی و عدهای دیگر در روستای حریبه رسید. روستایی که باید تصرف میشد تا ادامه عملیات و دستیابی به اهداف میسر میشود، این را آقا مهدی بهتر از هر کسی می دانست. بلافاصله اصغر آقا با چند نفر از بچه ها به سمت حریبه رفت. علی آقا تجلایی را هم آخرین بار همانجا دیدم. او که به سمت حریبه میرفت به ما گفت: «آگه میخواین بمونین، بمونین اما بهتره که اینجا نمونین، کمی باشین و بعد زخمیها رو بردارین و کنار دجله برید تا به عقب برگردین، عراقیها به زودی میرسن!» حادثه ها پشت سر هم اتفاق می افتادند. گلوله های تیربارم ته کشیده بود و دنبال گلوله میگشتم. یادم افتاد دیشب باصر نوار گلوله تیربار را دور سینه اش پیچیده بود. رفتم کنارش که دیگر صدایی از او نمی آمد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷19🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 86 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_ابوالفضل_نیکزاد ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
دنیارا بازیچہ دانستند آنانے ڪه دنیا بازیشان نداد اللهــم اجعل صباحنا صباح الذاڪرین #شهیدان_مصطفی_مجتبی_نوبختی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
آسمـان ... فرصت پرواز بلندیست ولـے قصه این‌ست چه اندازه کبوتر باشی #هفتم_مهرماه سالروز شهادت فرماندهان بزرگ دفاع‌مقدس شهیـدان #کلاهدوز، #فکوری، #نامجو، #فلاحی و #جهان_آرا گرامی‌باد @sangarshohada🕊🕊
7 مهرماه روز عروج خونین سردارے است کہ بہ گفتہ خیلے‌ها اگر نبود شاید خرمشهر بہ همین سادگے‌ها آزاد نمے‌شد. امروز روز شهادت شهید جهان آرا است #شهید_محمدعلی_جهان_آرا🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊