❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✦⇠چندماه قبل از شهادتش، برا سفر کاری رفته بود ترکیه.نماز هاش رو تو هتل نمی خوند. میگفت معلوم نیست اینجا چه کارهایی کردن. شاید نجس باشه.
✦⇠هتل دار بهش گفته بود اولین ایرانی هستی که میبینم برا نماز صبح هم میری مسجد. همه اون ساعت، مست از دیسکو ها بیرون میومدن!
یه مسجد پیدا کرده بود. نماز هاش رو میرفت اونجا میخوند. با اینکه مسجد اهل تسنن بود. با چند نفر رفیق شده بود و هدایتشون کرده بود.
با یه نفر از کشور هلند دوست شده بود و دعوتش کرده بود به سمت شیعه. بهش گفته بود برو سرچ کن نهج البلاغه رو پیدا کن بخون ببین علی چی گفته. بهش دعای کمیل رو نشون داده بود....
انسان وقتی آماده پرواز باشه فرق نمیکنه چند ماه آخر رو کجای این کره خاکی باشه...ایوب آماده بود...باند پرواز مهم نیست...ترکیه یا سوریه......
#شهید_ایوب_رحیم_پور 🌷
#استانبول
چند ماه قبل از شهادت
iD ➠ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣2⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 427
آقا جلال نمیخواست قبول کند اما آن مرد با خواهش و اصرار به ما قبولاند پول غذایمان را بپردازد، میگفت بچهها هر چه میخواهند بفرمایند. دوباره به بچه ها گفتیم: «هر کس هر چه میخواهد بخورد!»
وقت خداحافظی همان مرد باسخاوت گفت: «اینطور که میبینم شما دارید طرفای اهواز میرید. تا اهواز هر خرجی دارید به عهدۀ من!»
ـ ممنون! سر ناهار حسابی زحمت دادیم!
ـ نه! شما خرجتان تا اهواز هر چقدر میشود از این کیف بردارید!
خیلی خواهش کرد، دست آخر چند اسکناس هزار تومانی برداشتیم. او میخواست بیشتر برداریم اما گفتیم همین کافی است. خداحافظی کردیم و او رفت. در تعجب بودیم. زمانی که پولمان ته کشیده و همه گرسنه بودیم، سر رسیدن مردی با آن شرایط و آن اخلاق و خوش خدمتی تعجب آور بود!
وقتی به لشکر رسیدیم. ماشینهای دیگر هم رسیده بودند. آنها به بچه های ما پُز ماندن در کاخ کنار دریا و مهمان نوازی اهالی آن شهر شمالی را دادند. ما هم قصه همان مردی را که خدا فرستاده بود تا اینطور به ما خدمت کند، گفتیم. برای همه، مهمان نوازی خانواده شهدا و مردم عادی تر بود تا برخورد غیرمنتظره کسی که اصلاً از سر و رویش نمیشد حدس زد به فکر رزمنده ها باشد.
لشکر با یک هفته پیش قابل مقایسه نبود. روزی که به مشهد رفتیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣2⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 428
همه جا آرام بود اما حالا هر کس که میرسید میشنید: «عجله کنید!» ما تا از ماشین پیاده شدیم کمی با دوستانمان کل کل کردیم و بعد دویدیم تا لباس هایمان را بپوشیم و آماده شویم. هیچکس تا آن لحظه به طور قطع نمی دانست عملیات انجام خواهد شد یا نه؟ تا ظهر اسلحه هامان را هم تحویل گرفتیم و همه بچه های گردان امام حسین جمع شدند. حالا دیگر زمزمه عملیات بلند بود و قرار بود به زودی به منطقه برویم. آن روز سیزده روز از خواب امیر میگذشت. با خودم میگفتم: «آیا دو روز دیگر واقعاً میرم پیش امیر!؟»
عصر سوار اتوبوسها شدیم و به اروندکنار رفتیم؛ همان منطقه عملیاتی والفجر 8 و همان روستایی که با امیر و بچه های گردان ابوالفضل قبل از والفجر 8 آنجا مانده بودیم. شب قرار بود همانجا بمانیم. آن شب چه خاطره ها که برای من زنده نشد... حال عجیبی داشتم و بچه ها هم چیزهایی میدیدند. توپخانه عراق منطقه را میزد. نزدیک صبح آتش شدیدتر هم شد.
صبح قرار شد با مینی بوس کنار اروندرود برویم. ماجرا داشت شروع میشد؛ هیچکس حاضر نبود در ماشین کنار من بنشیند! باب مزاح باز شده بود.
ـ نگاه کن! حالا به خاطر سید هم که شده این توپ میافته رو ماشین ما!
اینها را می شنیدم و می خندیدیم. من هم جواب میدادم: «باباجون! حالا دو روز مونده که پونزده روز تکمیل بشه! شما از حالا دارین منو میفرستین اون ور!» اینها را میگفتم اما خودم هم داشتم باور میکردم که اتفاقی دارد میافتد. گلوله های توپ این طرف و آن طرف مینی بوس منفجر میشدند اما ما به سلامت رسیدیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیستمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
1🌷2🌷7🌷8🌷9🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷30🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_442_780)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍شهدا حجت را بر همہ تمام ڪردند و جاے هیچ گونہ عذر و بهانہ اے نیست. همه ما در قبال خون شهدا مسئول هستیم، پس بڪوشیم ڪہ دِین این شهدا را ادا ڪنیم تا فردا شرمنده ے آنها نباشیم.
#علی_نقی_ابونصری🌷
📚ڪتاب تا ڪربلا، صفحہ 168
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊