eitaa logo
سنگرشهدا
7.2هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 @FF8141
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣4⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 545 این جور وقتها کار نگهبانها خیلی سخت میشد. یک روز قصد کردیم با حاجی میلانی و «سید اسماعیل کهن مویی» به حمام برویم. پیاده به راه افتادیم. نزدیک کانال ماهی که رسیدیم عراقیها ما را دیدند. باران توپ و خمپاره باریدن گرفت. بیست، سی گلوله توپ در منطقه ریختند. پشت خاکریزهای اطراف جاده پناه گرفتیم. جاده را چنان میکوبید که به حاجی میلانی گفتم: «خبر داری! الآنه که از این ترکشها قسمت ما بشه!» ـ نه بابا چیزی نمیشه... تا خواستیم بلند شویم باز چند گلوله توپ دیگر دور و برمان افتاد. معلوم بود به جاده و کل کانال ماهی دید دارند. سه تایی تصمیم گرفتیم خودمان را به سمت دیگر جاده برسانیم. وقتی به دو از جاده میگذشتیم یک گلوله درست به محل قبلیمان افتاد! حاجی میلانی می گفت: «اگه اونجا مانده بودیم الآن هیچی ازمون نمونده بود!» زیر آن آتش به خودم نهیب میزدم: «تو که دو سه روز دیگه برمیگردی حالا چه هوس حمام کردی؟!» از خیر آن حمام گذشتیم و بالاخره بعد از دو سه ساعت معطلی زیر آتش به خط رسیدیم. بعد از ناهار باز صحبت دستشویی پیش آمد در حالی که عراق دوباره شروع به آتش کرده بود و بدجوری سروصدا میکرد. طولی نکشید خبر زخمی شدن دو نفر از بچه ها در خط پیچید. ـ حاجی میلانی و سید اسماعیل کهن مویی زخمی شده اند. سید از هر دو پا زخمی شده بود و حاجی میلانی از ناحیه شکم، زخم بزرگی داشت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷5🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷14🌷15🌷17🌷21🌷22🌷23🌷24🌷26🌷27🌷28🌷29🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 242 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_امید_صمدپور ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
بس ڪه آن لبخند سحردل فریبی ساخته است آدمی مثل من از دنیابه سیبی ساخته اسٺ خاڪیان بالاتر از #افلاڪیان می ایستند عشق از انسان چه موجودغریبی ساخته است #شهید_جواد_سجادی #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
⚡️خدایا ⚡️ بہ رد پاهایشان بہ قطره قطره خونشـان بہ قلب پر #اضطرابمـــان بہ اشتیاق قلبشــــان قسم مےدهیم عاقبتــ ‌مارا ختم به شهادتــ ڪن! #شهيد_حاج_سید_حمید_تقوی_فر🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای صدنفراز مستمندان سبدکالا ک شامل برنج روغن ومرغ و حبوبات هست رو جمع کنیم تهیه کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده... @FF8141 اجرتون با شهدا🌷
سنگرشهدا
#دست_هاے_خدا #روی_زمین_باشید سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای صدنفراز مس
اولین کمک ۵۰۰۰۰واریز شد تا بتونیم در این وضعیت اقتصادی دل خانواده ای رو شاد کنیم ان شاء الله کلید این قدم خیر رو با نام نامی امیـــــرالمومنین حضرت علی ع و مدد روحانی شهید مدافع حرم محمد پورهنگ آغاز میکنیم
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت #فرمانده_دلهـا #شهید_ابراهیم_همت #سالروز_شهادت🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
خرم آن روز ڪہ پرواز ڪنم تابردوست بہ امید #سرڪویش پروبالے بزنم.. من بہ خودنیامدم اینجا؟ ڪہ به خود باز روم. آنڪہ آورده مرا بازبرد تاوطنم.. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
پشت چشمان تو شهریس پر از ویرانے هر ڪسے #چشم تو را دید دلش ویران شد.. ڪافر آمد ڪہ ڪمے ڪفر بگوید از تو... یڪ نظر ڪرد بہ چشمان تو با ایمان شد...!!! #شهید_امیر_سیاوشی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣4⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 546 ناراحت شدم. با یک پانسمان موقت آنها را به عقب بردند در حالی که هنوز دشمن به کارخودش بود. بعدها شنیدیم که در اورژانس خط سوم بی دقتی میکنند و زخم سید اسماعیل را طوری میبندند که اصلاً خون نمیرود، به اهواز که میرسند پای اسماعیل کبود شده بود و تصمیم میگیرند پایش را قطع کنند. بعد از عمل و قطع یک پا وقتی سید میفهمد که میخواهند پای دیگرش را هم قطع کنند نمیگذارد. ما هم وقتی شنیدیم ناراحت شدیم چون اهمال کاری بعضیها باعث قطع پایش شده بود. حاجی میلانی هم که اهل شوخی و مزاح بود و با خنداندن بچه ها به آنها روحیه میداد، جای خالی اش بدجوری تو چشم میزد. آن روزها حاجی میلانی معاون دسته حبیب رحیمی بود. در آن چند روز که در خط بودم دو سه بار با بچه ها به طرف کمین رفتم. جای خطرناکی بود. بچه ها میگفتند جلوتر از کمین جنازه یکی از شهدای ما افتاده است. تصمیم گرفته بودند آن جنازه را بیاورند. ظاهراً شهید در عملیات کربلای 5 شهید شده بود اما تا آن روز نتوانسته بودند پیکرش را به عقب منتقل کنند. پنج شش روز آنجا بودم. با خودم میگفتم فردا برمیگردم. بهتر دیدم به بچه ها سر بزنم و بگویم که هر کس نامه دارد بنویسد تا من عقب ببرم. بچه ها ورقه های امتحانی را نوشته بودند ولی کسی آنها را عقب نبرده بود، میخواستم ورقه ها را هم ببرم. داشتم به طرف سنگر میرفتم که دوباره یکی از بچه ها آر.پی.جی زد و من در گرد و خاک گم شدم. نگاه کردم... همان آر.پی.جیزن بود! گفتم: «داداش! ما یه بار اومدیم این خط، بذار سالم برگردیم. این بار دومه این کارو میکنی ها!» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣4⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 547 رفتم به سنگر علیرضا سارخانی. گفت: «نامه مینویسم و صبح میارم به سنگر علی آقا.» شب شده بود. پرسیدم: «چند نفر تو کمین هستن؟!» ـ سه نفرن! میخواستم همان شب بروم پیش آنها تا اگر نامه ای، امانتی دارند بگیرم. راه کمین هم بد بود. کانال کم عمقی بود در دید عراقیها. وقتی نیمخیز آن کانال را به سوی سنگر کمین میدویدم دو تا خمپاره ناقابل انداختند. سالم به کمین رسیدم و احوالپرسی کردیم. دیدم بچه ها با دقت دارند جلو را دید میزنند. گفتم: «چی شده؟» ـ عراقیها اونجا دارن حرکت میکنند. دقت کردم. واقعاً عراقیها دیده میشدند. نگو عراقیها مرا دیده ا ند که آمده ام به سنگر کمین. گفتم: «اگر نامه ای چیزی دارید بدید فردا میخوام برم شهر.» بچه ها حواسشان به تحرک دشمن بود، گفتند: «آقا سید! اوناهاش! پشت تانکه، عراقی اومده!» ـ باباجون! کمین اینجوریه دیگه. اگر هم بیان میزنیمشون... اینقدر ترس نداره... با اینکه واقعاً حضور در آن شرایط خوف انگیز بود اما نمی خواستم بچه ها روحیه شان را ببازند. برایشان از کمینهای شلمچه و پاسگاه زید میگفتم: «شما که اون کمینارو ندیدید. اونجا عراقیها اونقدر نزدیک میشدند که ازشون اسیر هم گرفتیم!...» میخواستم با این حرفها تحمل شرایط کمی برایشان آسانتر شود. سنگر کمین جای نسبتاً بزرگی بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊