سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣4⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 546
ناراحت شدم. با یک پانسمان موقت آنها را به عقب بردند در حالی که هنوز دشمن به کارخودش بود. بعدها شنیدیم که در اورژانس خط سوم بی دقتی میکنند و زخم سید اسماعیل را طوری میبندند که اصلاً خون نمیرود، به اهواز که میرسند پای اسماعیل کبود شده بود و تصمیم میگیرند پایش را قطع کنند. بعد از عمل و قطع یک پا وقتی سید میفهمد که میخواهند پای دیگرش را هم قطع کنند نمیگذارد. ما هم وقتی شنیدیم ناراحت شدیم چون اهمال کاری بعضیها باعث قطع پایش شده بود. حاجی میلانی هم که اهل شوخی و مزاح بود و با خنداندن بچه ها به آنها روحیه میداد، جای خالی اش بدجوری تو چشم میزد. آن روزها حاجی میلانی معاون دسته حبیب رحیمی بود.
در آن چند روز که در خط بودم دو سه بار با بچه ها به طرف کمین رفتم. جای خطرناکی بود. بچه ها میگفتند جلوتر از کمین جنازه یکی از شهدای ما افتاده است. تصمیم گرفته بودند آن جنازه را بیاورند. ظاهراً شهید در عملیات کربلای 5 شهید شده بود اما تا آن روز نتوانسته بودند پیکرش را به عقب منتقل کنند.
پنج شش روز آنجا بودم. با خودم میگفتم فردا برمیگردم. بهتر دیدم به بچه ها سر بزنم و بگویم که هر کس نامه دارد بنویسد تا من عقب ببرم. بچه ها ورقه های امتحانی را نوشته بودند ولی کسی آنها را عقب نبرده بود، میخواستم ورقه ها را هم ببرم. داشتم به طرف سنگر میرفتم که دوباره یکی از بچه ها آر.پی.جی زد و من در گرد و خاک گم شدم. نگاه کردم... همان آر.پی.جیزن بود! گفتم: «داداش! ما یه بار اومدیم این خط، بذار سالم برگردیم. این بار دومه این کارو میکنی ها!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣4⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 547
رفتم به سنگر علیرضا سارخانی. گفت: «نامه مینویسم و صبح میارم به سنگر علی آقا.» شب شده بود. پرسیدم: «چند نفر تو کمین هستن؟!»
ـ سه نفرن!
میخواستم همان شب بروم پیش آنها تا اگر نامه ای، امانتی دارند بگیرم. راه کمین هم بد بود. کانال کم عمقی بود در دید عراقیها. وقتی نیمخیز آن کانال را به سوی سنگر کمین میدویدم دو تا خمپاره ناقابل انداختند. سالم به کمین رسیدم و احوالپرسی کردیم. دیدم بچه ها با دقت دارند جلو را دید میزنند. گفتم: «چی شده؟»
ـ عراقیها اونجا دارن حرکت میکنند.
دقت کردم. واقعاً عراقیها دیده میشدند. نگو عراقیها مرا دیده ا ند که آمده ام به سنگر کمین. گفتم: «اگر نامه ای چیزی دارید بدید فردا میخوام برم شهر.» بچه ها حواسشان به تحرک دشمن بود، گفتند: «آقا سید! اوناهاش! پشت تانکه، عراقی اومده!»
ـ باباجون! کمین اینجوریه دیگه. اگر هم بیان میزنیمشون... اینقدر ترس نداره...
با اینکه واقعاً حضور در آن شرایط خوف انگیز بود اما نمی خواستم بچه ها روحیه شان را ببازند. برایشان از کمینهای شلمچه و پاسگاه زید میگفتم: «شما که اون کمینارو ندیدید. اونجا عراقیها اونقدر نزدیک میشدند که ازشون اسیر هم گرفتیم!...» میخواستم با این حرفها تحمل شرایط کمی برایشان آسانتر شود.
سنگر کمین جای نسبتاً بزرگی بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_ومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷9🌷11🌷12🌷14🌷15🌷17🌷21🌷22🌷23🌷24🌷27🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_472_913)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#دست_هاے_خدا
#روی_زمین_باشید
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای صدنفراز مستمندان سبدکالا ک شامل برنج روغن ومرغ و حبوبات هست رو #مبلغی جمع کنیم تهیه کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده...
@FF8141
اجرتون با شهدا🌷
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#نوکـری_ائمـــه
چند روزی بود که شهید حجت برای کلاس درس حاضر نمی شد خیلی برام عجیب بود دلمو زدم به دریا و بهش گفتم آقا حجت چرا سر کلاس نمی آی .... پاسخ داد که یه کم سرم شلوغه، بعد گفتم بهر حال سر کلاس بیایین، گفت نوکری اهل بیت رو دارم برام کافیه گفتم خوشبحالت برای ما هم دعا کن ... برام عجیب بود چرا این حرفو می زنه با خودم گفتم ایام محرمه شاید تو حال و هوای محرمه این حرفو می زنه.
دوباره گفتم این روزا هر جا برید سرکار باید مدرک داشته باشد بسیجی باید زرنگ باشه بعد گفت زرنگ هستم در کنار نوکریم .. درسمم می خونم. همین نوکری رو ادامه می دم و به همه جا می رسم
این مطلب خیلی ذهنمو درگیر کرده بود تا روزی که شهید شد فهمیدم که حجت مدرکو از مدرسه امام حسین(ع) گرفت و مدرک نوکریش به همه جا رسوندش بالاترین و با عزت ترین مدرک رو با مهر قبولی اهل بیت را گرفت و چه زیبا نوکراش رو پذیرفتن ...
#خاطرات_شهید
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷
#سالروز_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊