سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣8⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 586
جا داشت به آنچه بچه ها میگفتند گریه کنیم اما می خندیدیم و با همین حالات بود که خودمان را برای آینده جنگ آماده نگه میداشتیم. هنوز سخت جانتر از آن بودم که خودم را برای جنگ تمام شده بدانم. با آن حال و روز فکر و ذکرم آن کوه ها بود و آدمهایی که یک یک شان را دوست داشتم و خبر شهادتشان بیش از همۀ زخمهای تنم، مرا می شکست.
فصل هفدهم
وقتی اشک کم آوردم
آن روزها به من خیلی سخت میگذشت. از یکطرف بدنم دیگر یاری نمیکرد، از طرف دیگر میدیدم در لشکر چه کمبود نیرویی داریم. وقتی سر پا شدم، به وادی رحمت سر میزدم که بهترین جای شهر بود برای من. یاد شهدا و دوستان عزیزم تحمل سختیها و مقاومت را بیشتر میکرد.
اوایل سال 1367 لشکر در پادگان شهید قاضی مستقر بود و من هم آنجا میرفتم اما چون راه نزدیک بود زیاد به خانه سر میزدم. آن روزها فرج قلیزاده مسئول گروهان ما شده بود. او از نیروهای قدیمی و ارزشمند جنگ بود که با سن وسال کمش چند عملیات بزرگ را دیده بود اما اغلب از من میخواست برای نیروهای گروهان صحبت کنم. به آن گروهان تعداد زیادی نیروی مشمول داده بودند. من هم برایشان از خاطرات عملیاتها میگفتم. تا دو سه کلمه میگفتم نیروها می خندیدند! حکایتی بود این حرف زدن من...! برای آنها بیشتر از نحوه حرکت و حضور نیروها در عملیاتها میگفتم. تا آن لحظه به تجربه به من ثابت شده بود نقش نیروها در حین عملیات کم از فرماندهی نیست. امکان شهادت یا مجروحیت فرمانده در همان لحظه اولیه وجود داشت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣8⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 587
بنابراین، نیرو نباید همه امیدش را به فرمانده ش می بست، بلکه باید خودش هم در توجیه طرح عملیات دقت میکرد. به نیروها تأکید میکردم شب حمله هر کس باید حواسش را جمع کند، گوش به امر فرماندهش باشد اما اگر فرمانده آسیبی دید باید بتواند تصمیم بگیرد و کار را جلو ببرد. بارها پیش آمده بود در مراحل حساس عملیات، ما با پنج شش نفر نیرو همزمان گره کار را باز کرده بودیم. یادم هست مسئول آموزش نظامی ما، هادی نقدی، میگفت موقع حرکت به سمت دشمن اگر آب قمقمه ات نیمه پر باشد، وقت دویدن این آب قمقمه چنان صدایی خواهد کرد که انگار به عراقیها میگوید: «عراقیها آماده باشید ما داریم می آییم!» اوایل ما به حرف او می خندیدیم ولی بعد فهمیدیم واقعیت است. معمولاً در عملیاتها ما سه بار خداحافظی میکردیم. بار اول وقتی از منطقه بیرون می آمدیم تا به منطقه اصلی برویم. بار دوم وقتی به سمت دشمن حرکت میکردیم و بار سوم وقتی نیروهای دسته از گروهان جدا میشدند تا به خط بزنند. در مرحله سوم به بچه ها یادآوری میشد اگر آب قمقمه تان نصفه است آن را خالی کنید. برای اینکه نیرو همه تجهیزاتش را بسته و کوله را محکم کرده ولی آب نیمه را که نمیشد محکم کرد! وقت دویدن همین صدای آب درون قمقمه، نیروهای کمین دشمن را که جلوتر از خط اصلی اش بودند متوجه میکرد. بنابراین، همین مسئله کوچک میتوانست باعث شود کاری که با یک گردان انجام شدنی بود با پنج گردان هم به ثمر نرسد. این ظرایف را به نیروها انتقال میدادیم که نکات کاربردی و مؤثری بود. گاهی خود هادی به من میگفت: «سید من تا به حال اینقدر آموزش داده ام اما در هفت هشت عملیاتی که شرکت کرده ام خودم نتوانسته ام به یکی از چیزهایی که میگویم عمل کنم!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_ودومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷4🌷9🌷12🌷13🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_474_413)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#گذرے_برسیره_شہیــد
✍با یہ عده طلبہ آمدند قم همہ شہـــــید شدند الا محسن .خواب امام حسیــن'ع' رو دیده بـــــودآقــا بهش گفـــــتہ بودند :
"کارهات رو بکن این بـار دیگہ بار آخـره "
یہ ســربند داده بود به یکے از رفقاش،گفتہ بود شہـــــید که شدم ببندیدش بہ ســینہ ام آخه از آقا خواســـتم بی ســر شہید شم،با چند تا از فرماندهان رفـــــتہ بود توے دیدگـاه.
گلولہ 120خورده بود وسطـشون جنــازه اش که اومد،ســـر نداشـــــت.سربند رو بستیم بہ سیـنہ اش...روی سربند نوشتہ بود ؛
"أنا زائر الحســــــین ع"
#شہیـــد_محســن_درودے
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣8⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 588
چون شرایط عملیات با آنچه پیش بینی شده بود متفاوت بود و نیروها باید آنقدر مهارت و تجربه پیدا میکردند که برای وضع موجود برنامه می چیدند.
دومین مسئله ای که به آن حساس بودم و به نیروها تذکر میدادم مشکل مخابرات بود. معمولاً نیروهای کارآزموده مخابرات را در قرارگاه ها به کار میگرفتند و گاهی به دلیل ناشی بودن بیسیمچی لطماتی متحمل شده بودیم. در عملیات مسلم بن عقیل روی ارتفاعات سلمان کشته، ما زیر آتش توپخانه خودی بودیم. به بیسیمچی گفتم تماس بگیرد و بگوید نزنند. اما او میگفت: «نمیدونم چطور تماس بگیرم!» نمیدانم روحیه اش را باخته بود یا... در هر حال بیسیم ما بلااستفاده بود! یا گاهی نیروهای مخابرات در نزدیکی دشمن بیسیمشان را باز کرده بودند و صدای بیسیم منطقه را لو داده بود که تجربه اش را در کردستان داشتیم.
با ذکر این خاطرهها میخواستیم بچه ها اهمیت کارشان را بدانند و جدی باشند، آنها هم خوب گوش میدادند. بعد از این حرفها که سعی میکردم هر روز بیشتر از یک ربع طول نکشد با بچه ها شلوغی میکردیم مخصوصاً با دوستانی که قبلاً با هم بودیم. وقتی کمی با بچه ها انس میگرفتیم راحت تر با آنها حرف میزدم. از بدر میگفتم و اینکه اگر ما توانستیم با تعداد کمی نیرو، قرارگاه را تصرف کنیم علتش این بود که ما وقتی به طرف دشمن حمله کردیم کسی زمینگیر نشد. زمینگیر شدن دو معنا دارد یکی اینکه من میخواهم جانم را حفظ کنم و ترسیده ام و دیگر اینکه من قبلاً مزه آتش و تیر و ترکش را چشیده ام حالا ده دقیقه میمانم تا دیگران بروند جلو. آتش که فرو نشست آنوقت من هم جلو میروم...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣8⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 589
که هر دو خیانت به نیروهای دیگر بود و تلفات را چند برابر میکرد. سعی میکردم به نیروها بفهمانم همیشه کسی که حمله میکند و ضربه میزند به دل دشمن ترس و رعب میاندازد.
بهار 1367، خدا اولین فرزندمان را به ما عنایت کرد. دختری که آمدنش در آن روزگار هم به زندگی سخت ما لطف و صفا داد و هم داغ دوستان شهیدم را که بارها آرزوها و ابراز محبتشان به بچه هایشان را دیده بودم، در دلم تازه کرد. آن روزها، روزگار ما در پادگان و گاه در شهر میگذشت. وضع منطقه درهم و برهم قاراشمیش بود؛ آمریکا با ناوهایش وارد خلیج فارس شده بود و عملاً تهدید میکرد و کار را به جایی رسانده بود که هواپیمای ایرباس مسافربری ما را زده بود. عراق در کل جبهه ها تحرکات وسیعی کرده و دست به بمبارانهای شیمیایی میزد. علاوه بر همه اینها کمبود نیروی داوطلب باعث میشد گردانها با نیروهای مشمول تکمیل شوند. دوباره قضیه قطعنامه مطرح شده بود و پانزده شانزده روز فرصت داده بودند.
یکی از روزهای گرم تیرماه برادرزنم هراسان آمد و گفت: «ایران قطعنامه را قبول کرده!»
ـ چی داری میگی؟
عصبانی شده بودم. قسم خورد که با گوشهایم شنیدم. باورم نمیشد. از شدت ناراحتی نمیدانستم چه کنم. نمیتوانستم یکجا بند شوم. همه خاطرات هجوم آورده بودند و من نا امیدانه احساس میکردم ثمرۀ چندین سال زحمت خالصانه دارد از دست میرود. آمدم خانه دیدم بله رادیو تلویزیون دارند خبرش را میدهد. نشستم و پیام امام را میان اشک و خون دل شنیدم. وقتی امام از نوشیدن جام زهر گفت چنان ناراحت شدم و گریستم که طعم تلخ آن تا لحظه مرگ از یادم نمیرود. به هم ریخته بودم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_وسومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷2🌷3🌷4🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷28🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_475_726)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊