❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#نگاه_به_نامحرم
آقا مرتضی خیلی به اخبار و تحولات منطقه وسخنرانی های حضرت آقا توجه زیادی نشون می دادند؛ با دقت به اخبار گوش می دادند؛ ولی وقتی که مجری اخبار عوض می شد و یک خانم برای مجری گری میامد آقا مرتضی سرشون رو پایین می انداختند آنقدر به نگاه به نا محرم حساس بودند که حتی نگاهی به مجری خانم تلوزیون نمی کردند.
#اسراف
آقا مرتضی تا یاد دارم اسراف نمی کرد.
همیشه برگه باطله هارو برمی داشت و دوباره استفاده می کردحتی توی لباس هاش هم اسراف نداشت. تا یاد دارم لباس های سبز نظامی خودش رو از بس پوشیده بود رنگ دکمه ها عوض شده بود و حتی رنگ پیراهن وشلوارش هم عوض شده بود؛ اما تا موقعی که می شد استفاده کنه استفاده می کردند ولی اسراف نمی کردند.
#خاطرات_شهید
#شهید_مرتضی_زارع🌷
راوی : #داماد_خانواده
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣9⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 600
وضع اعصاب و عفونت چشمم به حدی بود که در حال از دست دادن بینایی ام بودم و پزشکان ناامیدم کرده بودند. قضیه درخواست پول و برخوردشان در بیمارستان مصطفی خمینی هم آزرده ام کرده بود. این قضیه ماند تا سال 1368.
از اوایل سال 1368 کارمند دانشگاه علوم پزشکی تبریز شدم. دو ماهی نگذشته بود که خبر رسید نخست وزیر وقت، آقای «میرحسین موسوی»، به تبریز می آید. خبر را دوستانم، کریمی و صادقی که از مسئولان وقت نهضت سوادآموزی بودند برایم آوردند. آنها زمانی در جبهه نیروی من بودند و قضیه درمان را میدانستند. گفتند نامه ای بنویسم. نامه را نوشتم و در استانداری در جمع رزمندگان و جانبازان ایشان را دیدم. آقای موسوی با همه دست داد و من هم نامه را دادم و مختصری از قضیه را گفتم. در پایان سفرشان، دوباره با دوستان به فرودگاه رفتیم. او باز با همه دست داد و به من که رسید گفت: «نامه ات یادم هست، جواب نامهات را میدهم.» انصافاً دو سه روز بعد از دفتر نخست وزیری به نهضت سوادآموزی، که شماره اش را داده بودم، زنگ زده بودند. بچه ها پیام دادند که تو را به تهران خواسته اند. مدارکم را برداشتم و راهی شدم.
در تهران به دفتر نخست وزیری رفتم. گفتند که دستور داده اند اقدامات لازم برای اعزام شما زودتر انجام شود. لازم شد دوباره به بیمارستان مصطفی خمینی بروم که آن روزها خانم کروبی از ریاست آنجا رفته بود و دکتر لشکریه جای ایشان آمده بود. قبلاً در نامه ای به خانم کروبی نوشته بودم که روز قیامت از شما شکایت میکنم چون شما از من برای اعزام پول خواستید و باعث شدید من بینایی یک چشمم را از دست بدهم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣0⃣6⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 601
اتفاقاً خانم کروبی را هم دیدم. قضیه را فهمید و پرسید: «شما از من شکایت کرده اید؟» قضیه را دوباره گفتم و افزودم همان نامه ای که به شما نوشته بودم به آقای موسوی هم نوشته ام و دارند مشکلم را حل میکنند. به هر حال همه چیز در عرض دو سه روز آماده شد، پاسپورت و... اما اتفاق دیگری افتاد که برای مدتی این قضیه را به تأخیر انداخت.
خبر بیماری و بعد، رحلت امام در چهاردهم خرداد 1368 بدترین اتفاقی بود که میتوانست رخ دهد. من شرایط روحی سختی را میگذارندم. خدایا! کدام درد سخت تر بود؟ درد فراق یاران شهیدمان؟ درد این تن رنجور که باید در شهر هزار رنگ تاب می آورد؟ و حالا درد وداع با امام که از جان و دل و خالصانه دوستش داشتیم و حاضر بودیم عمرمان را فدای سلامتی و زندگی امام کنیم!
در طول جنگ بارها اسمم برای رفتن به سوریه و مکه درآمده بود. سال 1363 در جریان پاسگاه زید در خط شلمچه، اسمم برای تشرف به مکه درآمده بود. اسم خیلی از نیروهای قدیمی را برای اعزام به مکه داده بودند. عده ای رفتند و بعضی مثل من نرفتند. می ترسیدم بروم و از عملیات جا بمانم. از یکطرف هم در آن دوران اصلاً دوست نداشتم بروم مکه و به من حاجی بگویند. بعد از بدر برای سوریه معرفی ام کردند اما باز هم نرفتم. در طول جنگ فقط یکی دو بار با لشکر به مشهد رفتم اما هیچکدام از اینها ناراحتم نمیکرد چیزی که مرا می سوزاند این بود که بارها اسمم برای دیدار با «امام» درآمده بود اما نرفته بودم! هر بار حرف دیدار امام پیش می آمد، خجالت میکشیدم بروم پیش امام.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_وسومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷11🌷24🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_480_826)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊