سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣0⃣6⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 601
اتفاقاً خانم کروبی را هم دیدم. قضیه را فهمید و پرسید: «شما از من شکایت کرده اید؟» قضیه را دوباره گفتم و افزودم همان نامه ای که به شما نوشته بودم به آقای موسوی هم نوشته ام و دارند مشکلم را حل میکنند. به هر حال همه چیز در عرض دو سه روز آماده شد، پاسپورت و... اما اتفاق دیگری افتاد که برای مدتی این قضیه را به تأخیر انداخت.
خبر بیماری و بعد، رحلت امام در چهاردهم خرداد 1368 بدترین اتفاقی بود که میتوانست رخ دهد. من شرایط روحی سختی را میگذارندم. خدایا! کدام درد سخت تر بود؟ درد فراق یاران شهیدمان؟ درد این تن رنجور که باید در شهر هزار رنگ تاب می آورد؟ و حالا درد وداع با امام که از جان و دل و خالصانه دوستش داشتیم و حاضر بودیم عمرمان را فدای سلامتی و زندگی امام کنیم!
در طول جنگ بارها اسمم برای رفتن به سوریه و مکه درآمده بود. سال 1363 در جریان پاسگاه زید در خط شلمچه، اسمم برای تشرف به مکه درآمده بود. اسم خیلی از نیروهای قدیمی را برای اعزام به مکه داده بودند. عده ای رفتند و بعضی مثل من نرفتند. می ترسیدم بروم و از عملیات جا بمانم. از یکطرف هم در آن دوران اصلاً دوست نداشتم بروم مکه و به من حاجی بگویند. بعد از بدر برای سوریه معرفی ام کردند اما باز هم نرفتم. در طول جنگ فقط یکی دو بار با لشکر به مشهد رفتم اما هیچکدام از اینها ناراحتم نمیکرد چیزی که مرا می سوزاند این بود که بارها اسمم برای دیدار با «امام» درآمده بود اما نرفته بودم! هر بار حرف دیدار امام پیش می آمد، خجالت میکشیدم بروم پیش امام.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_وسومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷11🌷24🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_480_826)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🔸 سخنان وزیر سابق اطلاعات در قم
◀ خلاصه ای از سخنان حجت الاسلام والمسلمین مصلحی، در جلسه طلاب و فضلای اصفهانی مقیم قم:
➖ دقیقا از حدود چهار سال قبل، سه دستگاه اطلاعاتی «ام آی ۶»، «موساد» و «سیا» بر اساس وضعیت اداری و اجرایی کشور، چارچوب پنج گانه ای را طراحی کردند تا انقلاب و نظام اسلامی ایران را سرنگون نمایند.
۱⃣ طراحی اول: القاء ضرورت کنارآمدن با #کدخدا به عنوان تنها گزینه فرار از مشکلات
۲⃣طراحی دوم: ایجاد #خطای_محاسباتی در تصمیم گیریها در سه حوزه «مسئولین، نخبگان و مردم»
۳⃣طراحی سوم: تلاش برای فرسایش ظرفیتهای نظام در داخل
۴⃣طراحی چهارم: پیوند زدن مشکلات معیشتی مردم به جهت گیری های سیاست خارجی نظام همانند حمایت از نهضت های مختلف در کشورهای دیگر مثل عراق، سوریه، یمن و ...
۵⃣طراحی پنجم: ایجاد این باور برای مردم که برای حل مشکلات اقتصادی باید سیاست های اصولی خارجی را تغییر داد با آوردن برجام و اف ای تی اف و مباحثی از این قبیل.
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
آقا ابوالفضل نماز هاشو همیشه اول وقت میخوند ؛ هر وقت که مسافرت میرفتیم هر جا موقع نماز بود ماشینو کنار میزد نمازش رو میخوند همیشه تاکید بر نماز اول وقت داشت .
اصلا اهل غیبت نبود اگه در جمعی بود که غیبت پیش میومد بحث رو عوض
می کرد .
از مهربونی هر چی بگم کم گفتم فقط اینو بگم که بی توقع کمک میکرد و کمکش رو هیچ جا فاش نمیکرد و هیچ وقت در مورد موضوعی قطعی صحبت نمی کرد ودر جواب سوالات دیگران در مورد موضوعی جواب ان شاءالله و اگر خدا بخواد میداد . این اواخر بر نماز شب مداومت داشت خودم دیدم در قنوت نمازش دعا را با گریه میگفت تا ازش سوال نمی شد حرفی نمی زد .
در مورد کارش میگفت هر چی کمتر بدونی برات بهتره ؛ خدایی هیچ وقت از کارش سوء استفاده نکرد .
چند روز قبل از ماموریتش براش کلیپی از شهدای مدافع حرم گذاشتم دیدم حال عجیبی شد اشک تو چشماش جمع شد و از اتاق خواب رفت تو حال شروع کرد گریه کردن تا حالا این حالش و ندیده بودم مطمئنم از شهدا شهادتش رو همون روز گرفت .
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی🌷
#سالروز_شهادت
راوی : #همسرشهید
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣0⃣6⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 602
فکر میکردم چه کرده ام که بروم مقابل امام بایستم. همه آن دیدارها را با همین دلیل ساده که برای دلم بود از دست داده بودم و حالا...
بعد از رحلت حضرت امام برای این فرصتها بود که میسوختم. چرا امام را حتی برای یک بار هم ندیدم... آنقدر به این مسئله فکر میکردم و گریه میکردم که برای نزدیکانم تعجب آور بود. فکر و ذکرم این بود که در زمان حضرت پیامبر و حضرت علی علیهم السلام مجاهدان چه حالی داشتند، میرفتند در برابر پیامبر و امامشان روبه روی دشمن می ایستادند، می جنگیدند و شهید میشدند، مجروح میشدند و حضرت آنها را مشاهده میفرمود و... حالا به خودمان فکر میکردم و میگفتم خدایا، شاهدی که ما در این دوران غیبت فقط به فرمان نایب امام زمان (عج) رفتیم جبهه، حتی اماممان را ندیدیم. فقط صدایش را شنیدیم و یک لحظه از جنگ عقب نکشیدیم فرصت دیدار هم بود اما... چرا نرفتم؟ چرا ندیدم؟! یک شب بعد از کلی گریه خوابیدم. خواب عجیبی دیدم؛ امام رحمۀالله در یک اتاق معمولی بود، شهید امیر مارالباش یکطرف امام و من طرف دیگر نشسته بودم. امام گاهی دستش را به سر من و امیر میکشید و به من میگفت: «زیاد ناراحت نباش. ندیدن که حساب نیست. اینکه آدم وظیفه اش را انجام بده حسابه.» صبح با حال عجیبی بیدار شدم. انگار سبک شده بودم. آنقدر خوشحال و آرام بودم که حد نداشت. احساس میکردم در جریان جنگ کوتاهی نکرده ام و به لطف خدا به وظیفه ام عمل کرده ام.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣0⃣6⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 603
بعد از شرکت در مراسم شب هفت امام در تهران و جماران، رفته رفته آماده عزیمت به آلمان شدم. اواسط تیرماه قرار حرکتمان بود. نمیشد زمان را جابه جا کرد وگرنه مایل بودم کمی دیرتر بروم چون به زودی دومین فرزندمان متولد میشد و من فکر میکردم انشاءالله زود برمیگردم.
همراه جانبازانی از شهرهای کرمان، تهران و همدان به آلمان پرواز کردیم و در کلن مستقر شدیم. آنجا که رسیدیم تازه فهمیدم خیلی کار دارم. از مجروحانی که آنجا بودند یکی می گفت دوازده ماه است آنجاست. یکی میگفت هیجده ماه است. معلوم شد حداقل باید سه چهار ماه بمانم. بچه ها میگفتند اینجا بعد از عمل، خون نمی زنند و مدتی طول میکشد تا در دوره نقاهت بدنت خوب شود. برای من از دکتری به نام پروفسور «هالمن» برای دو ماه بعد وقت گرفته بودند اما من اصلاً نمی خواستم بمانم. برای هر مجروحی روزانه دوازده یا پانزده مارک پول میدادند و از نظر هزینه در مضیقه نبودیم اما نگران خانه بودم. تازه در آلمان مستقر شده بودم که از تبریز زنگ زدند، دومین دخترم متولد شده بود اما همسرم ناراحت بود و گریه میکرد. به او گفته بودند پای بچه مشکل دارد. این خبر شرایطم را سخت تر کرد، ترجیح میدادم زودتر به ایران برگردم. با بچهه ا حرفم شد که من اورژانسی آمده ام و اصلاً نمیتوانم دو ماه منتظر بمانم. قرار شد بروند با دکتر صحبت کنند. بالاخره وقت ویزیت مرا جلو انداختند. پروفسور هالمن در یک ویزیت دو و نیم ساعته مشکلات مرا بررسی کرد. قرار بود تیمی از متخصصان چشم، گوش و حلق و بینی، فک و صورت در عمل جراحی شرکت کنند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_وچهارمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷2🌷3🌷5🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷25🌷27🌷🌷29🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_486_626)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊