سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :3⃣4⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :4⃣4⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
آیفای حامل نان وارد کمپ شد.رانندهاش گروهبان یکم ابراهیم یونس بود. حدود پنجاه و چند سالی داشت. نا پسرش ناصر بود.از اوایل جنگ تا روزی که جنگ تمام شد، در ارتش راننده بود. هر وقت میدیدمش،حس خوبی داشتم.نمیدانم چرا به دلم نشسته بود.آن روزها، فهمیدم این ارتباط دو طرفه است.عریف ابراهیم صدایم زد و به عربی گفت: «الاکل فوق حائط اخر المرافق،غذا روی دیوار دستشویی آخریه!» فهمیدم چه گفت.وارد راهروی توالت شدم و رفتم توالت آخری.دیوار توالت بلندتر از قدم بود.دستم را روی دیوار کشیدم.پلاستیک فریزری بود که داخلش مقداری نان و کتلت بود.کتلتها دستپخت خانمش بود.عریف ابراهیم قضیه مرا به خانمش گفته بود.میگفت به خانمم گفتم بین اسرای ایرانی یکیشون که از همه کم سن و سالتره، یه پاش تو جنگ قطع شده، هم اسم پسرمونه و سید است! خانمش ناراحت شده و از او خواسته ود هوای مرا داشته باشد.از آن روز به بعد،هر ده،پازنده روز یک بار دستپخت خانمش را دور از چشم دیگران برایم میآورد.
عریف ابراهیم اوایل جنگ، در یکی از لشکرها راننده بود. از غارت اموال مردم خرمشهر و دیگر شهرهای اشغال شده خاطرات زیادی داشت. غارت اموال مردم خرمشهر بود.از اتفاقاتی که بعد از اشغال این شهر رخ داده بود، عذاب وجدان داشت. بعدازظهر امروز، از خرمشهر صحبت کرد.میگفت: «با امضای سرهنگ غفور فرج، رئیس کمیته نظارت بر غنایم جنگی، بیش از چهل برگ ماموریت برای بردن اموال و وسایل مردم خرمشهر برایم صادر شد. من وسایل را به آدرسهای مشخص، برای آدمهای مشخص،فرماندهان ارتش،بستگان فرماندهان و بیشتر فامیلهای خانمشان و افرادی که آنها میگفتند میبردم.مجبور بودم...»
از ته دل آه کشید، اشکش جاری شد و ادامه داد: «یک بار وقتی از خرمشهر به شهر کوت میرفتم، دو اتوبان العماره- بصره با یک تریلر حامل تانک تصادف کردم.آن تصادف به خاطر خیانت ما به ایرانیها بود.ما در یک دزدی آشکار داشتیم اموال مردم را به شهرهای خودمان میبردیم، اموالی که بعدها جهیزیه دختران جوان عراق شدند.چه دخترانی که با این جهیزیه زندگیشان را شروع کردند و بیچاره شدند!
قسم خورد و گفت: «با اینکه میتونستم، ولی هیچ وسیلهای نبردم،اما نظامیانما خیلی از وسایل مردم خرمشهر را در شهرهای بصره، العماره و دیگر شهرهای عراق فروختند، بیشتر متدینین عراق که میفهمیدند، این وسایل مال مردم جنگ زده خرمشهر است، نمیخریدن.»
امروز شنبه،بیست و هشتم آبان ۱۳۶۷- روز بدی بود.داخل بازداشتگاه شد و گفت: «دوستان شرح پریشانی من گوش کنید/قصه بیسر و سامانی من گوش کنید.» گفتم: «سید محمد چه شده؟!» گفت: «گاومان زایید، یک نصف تیغ گم شده!»
آنهایی که سالها در زندانهای عراق گرفتار بودند، میدانند گم شدن یک نصف تیغ چه عواقبی برای اسرا داشت.عراقیها به مسئولان بازداشتگاه گفته بودند که تا زمانی که نصف تیغ گم شده پیدا نشود،از ناهار خبری نیست.
تلاش بچهها برای پیدا کردن نصف تیغ گم شده بیفایده بود.نگهبانها با کابل به جان بچهها افتادند.برای آنها مجروح و سالمی فرقی نداشت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :4⃣4⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :5⃣4⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
سامی نگهبان باوجدان کاری کرد،کارستان.فکر نمیکردم برای ما این چنین فداکاری کند. او میدانست اگر تا غروب تیغ پیدا نشود،همکارانش دمار از روزگا بچهها درمیآورند.او با اشاره ابرویش به من فهماند حواسم به دستش باشد.نگاهم به دستش بود که یک نصف تیغ کنار ستون انداخت و رفت! تیغ را به محمدکاظم بابایی و حسین مقیمی نشان دادم.بچهها نفهمیدند تیغ را سامی روی زمین انداخته.محمدکاظم خوشحال شد.
بلند شدم و کسانی که در محوطه کمپ در جستوجوی نصف تیغ گمشده بودند را صدا زدم.سعی کردم لحن گفتنم طبیعی باشد.بچهها به طرف تیغ پیدا شده دویدند.
امروز،پرونده نصف تیغ گمشده، با فداکاری سامی اینگونه بسته شد و رازش برای عراقیها پنهان ماند.
امروز عصر،سامی و ماجد توی بازداشتگاه از خاطراتشان در جبهه فاو و خرمشهر تعریف کردند.سامی گفت: «دو خبر در جنگ،صدام را زیاد خوشحال کرد،هرچند هیچ خبری به اندازه سقوط خرمشهر صدام را خشمگین و عصبانی نکرد.»
سامی گفت: «دو خبری که صدام را بیش از حد خوشحال کرده بود، یکی شهادت دکتر مصطفی چمران بود و دیگری سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش در جنوب تهران!»
امروز سهشنبه یکم آذرماه ۱۳۶۷،حوالی ظهر بود.تعدادی از عُمال سازمان مجاهدین خلق به اتفاق افسر بخش توجیه سیاسی وارد کمپ شدند.مدتی بود سازمان مجاهدین خلق دامنه فعالیتش را به اردوگاه اسرای مفقودالاثر کشانده بود.آنها تلاش میکردند بین اسرای ایرانی یارگیری کنند.صدام به مسعود رجوی اجازه داده بود،برای جذب اسرای ایرانی،عواملش وارد اردوگاههای مخفی تکریت شوند.عزت ابراهیمالدوری،معاون صدام، میگفت: «مجاهدین خلق ایران در برابر مجاهدین عراقی لشکر ۹ بدر!»
امروز،عراقیها کتاب و نشریات سازمان را بین بازداشتگاهها تقسیم کردند.برای اولین بار در کمپ،کتاب در اختیارمان قرار گرفت.نگهبانهای عراقی قضیه ازدواج به اصطلاح ایدئولوژیک و خلاف شرع مسعود رجوی با مریم عضدانلو را تحسین میکردند.در یکی از نشریات مجاهد سعی کردم این جمله ابریشمچی را به خاطر بسپارم: «مخالفت با مشیت مسعود،کفرآمیزتر ازمخالفت با مشیت خداست!»
حیدر راستی وقتی ان جمله را خواند،گفت: «تو را خدا سیب زمینی رو ببین،این مریم زن مهدی ابریشمچی بوده،مسعود رجوی کاری کرد که ابریشمچی زن خودش رو طلاق بده تا خودش باهاش ازدواج کنه،بعد این بیغیرتِ بیناموس ابریشمچی میگه: مخالفت با مشیت مسعود کفرآمیزتر از مخالفت با مشیت خداست.چقدر یه آدم میتونه پست و بیغیرت و بیشرف باشه!»
بین نشریات و کتابهای سازمان،نشریه ایراننامه وابسته به سلطنتطلبها نیز دیده میشد.گویا سازمان ارتباط مستحکمی با سلطنتطلبهای اروپانشین داشت.اسرا با دنیای خارج از اردوگاه هیچ ارتباطی نداشتند.نشریه ایراننامه که زیر نظر اشرف پهلوی اداره میشد و نشریات راه زندگی و رهآورد.از فرودگاههای ایالت متحده آمریکا به فرودگاه الرشید بغداد پست میشد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_سی_وششمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷6🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_495_526)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دوستان متاسفانه پیچ سنگر شهدا رو از دسترس خارج کردن😔
instagram.com/_u/sangareshohada2
لطف کنید از پیج جدید سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید.. دوباره فالو کنید...ممنون
عاشـق حضرت زهـرا (س) بود
روضههـای فاطمیــه را
با ســـوز می خونـــد
یک وقتایی هم آخر شب زنگ میزد
میگفت : باهـات ڪار دارم !
حالا دو تـا هیئـت رفتـه ،
مداحـــی ڪرده ؛
روضــه خونــده ،
گریه ڪرده ،سینــه زده ..!
امّــا آخــر شب می گفت :
بیا روضـهی چندنفـری بخونیم و
گــریه ڪنیـــــم ..!
میگفت : هرچـی برای مـــادر
گــریه ڪنیــم ڪمــه ...
ڪنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوش اسمـاء متبرڪ اهل بیـت (ع) را با
خط خـوش مینوشت و زیباترینش هم
نام مبارڪ فاطمــه زهــرا (س) بود.
به نقل از : دوست شهید
#پاسـدار_مدافـع_حــرم
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#ما_بچههای_مادر_پهلو_شکستهایم
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
♦️دو هفته قبل چند سلبریتی بی وطن که دلشان آن طرف آب است، به روحانیون امداد رسان در مناطق سیل زده حمله کردند و عبا و عمامه شان را آماج ناسزا قرار دادند؛ و امروز یک طلبه جوان در همدان ترور شد. ضارب هم قبلا در اینستاگرام به روحانیت حمله کرده بود.
🔹آیا این هم پوشانی تروریستی، تصادفی است؟!
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
♦️دو هفته قبل چند سلبریتی بی وطن که دلشان آن طرف آب است، به روحانیون امداد رسان در مناطق سیل زده حمل
🔴 تلنگر به رسانه های انقلابی
بخشی از این اقدام ارازل و اوباش در ترور و به شهادت رساندن طلبه همدانی، برای به حاشیه بردن شهادت مجیدسوزوکی یافت آباد تهران است.
مبادا با انتشار گسترده تصاویر این ارازل و اوباش، شهادت قهرمانانه شهید مدافع حرم مجید قربانخانی رو به حاشیه ببریم.
✅در انتشار پیام ها هدفمند عمل کنید.
با این شخص برخورد قاطع خواهد شد، اما یادمون نره باید فضای شهادت شهید قربانخانی حفظ شود.
#حق_الارازل
#شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :5⃣4⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :6⃣4⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
امروز صبح، مرا بیرون بردند.سه نفر بودیم که قرار بود تنبیهمان کنند.علی کوچکزاده، حسین شکری و من.بچهها عکس رجوی را پاره کرده بودند.افسر بخش توجیه سیاسی گفت به علی و حسین هرکدام صد ضربه کابل بزنند.حامد سرِ شلنگ آب را توی دهانم قرار داد، با دستهایش فکم را محکم گرفت و از سلوان خواست شیر آب را باز کند.شیرآب را که باز کرد،زیاد تقلا کردم رهایم کند.شکمم پر از آب شده بود، مثل کسی که در آب غرق شده باشد.از بینیام آب میریخت.جرم من سوارخ کردن چشم عکس مجید نیکو،قاتل شهید آیتالله مدنی و پاره کردن عکس مسعود رجوی بود،همان عکسی که در یکی از دیدارهایش در منطقه خضرا با صدام گرفته بود.امروز،به میزان علاقه عراقیها به سران گروهک منافقان بیشتر پی بردم!
مدتی بود شلوارم از چندجا پاره شده بود.دنبال نخ و سوزن میگشتم.طبق مقررات اردوگاه، هر شی نوکتیز ممنون بود.
برای ساخت سوزن خیاطی،یک تکه سیم خاردار پیدا کردم.یک سرسیم را روی کنارههای محوطه سیمانی حیاط ساییدم تا خوب تیز شود.در مرجله دوم ته سیم را با سنگ کوبیدم تا پهن شود،در مرحله سوم، نوک میخ فولادی را روی ته پهن شده سیم قرار دادم و با سنگ محکم به میخ فولادی ضربه زدم تا سوراخی در ته سوزن ایجاد شود،در مرحله چهارم، با ساییدن ته سوزن روی کف سیمانی بازداشتگاه آن را منظم کردم تا حالت استاندارد پیدا کند و به راحتی دوخت و دوز با آن انجام شود!
بعضی وقتها برای نخ مشکل داشتیم.اسرایی که مسئول نظافت اتاق سرنگهبان بودند، از پتوی عراقیها مقداری نخ بیرون میکشیدند.بعضی از نگهبانها که شاهد ابتکار،خلاقیت و نوآوری اسرای ایرانی بودند، تعجب میکردند.
آنها اقرار میکردند ایرانیها با همین خلاقیت و نوآوری توانستند هشت سال مقاومت کنند.میگفتند: «شما اگر تحریم نبودید، ما را چه کار میکردید.» جمیل میگفت: «تا فلسطین هیچکس جلودارتان نبود!» بچهها نمونههایی از خلاقیتها و ابتکارات رزمندگان ایرانی را به رخ عراقیها میکشیدند.مثل پلهای خیبری در عملیات خیبر،پلی به طول سیزده کیلومتر.یا بستن چراغ روی قایقهای بدون سرنشین.شب، در رودخانه کرخه نور و کارون،برای فریب عراقیها.آنها به خیال اینکه ایرانیها با قایقها در حال پیشروی و عملیات هستند،ساعتها روی قایقهای بدون سرنشین که فقط چند فانوس روشن،روی آنها نصب بود، آتش تهیه میریختند.یا تله برای تانک در مناطق عملیاتی دشت آزادگان.ایرانیها با کندن زمین با عمق زیاد و استتار این کانالها با چوب و خاک، کاری میکردند که تانکهای دشمن در این کانالها زمینگیر شوند.میگفتند طرح تله برای تانک از ابتکارات دکتر مصطفی چمران بود.
ولید وارد بازداشتگاه شد و خبر از مسابقه تیراندازی داد! نگهبانها عکس امام خمینی را سیبل قرار دادند و گفتند در مسابقه دارت باید به طرف عکس رهبرتان نشانهگیری کنید!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :6⃣4⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :7⃣4⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
نگهبانها عکس امام خمینی را سیبل قرار دادند و گفتند در مسابقه دارت باید به طرف عکس رهبرتان نشانهگیری کنید!
برای قسمتهای مختلف عکس حضرت امام امتیازاتی مشخص کرده بودند.چشم و پیشانی و عمامه ده امتیاز، چانه و گونه هشت امتیاز، محاسن شش امتیاز و خود عکس چهار امتیاز!
پیشنهاد برگزاری این مسابقه را شفیق عاصم، افسر بعثی بخش توجیه سیاسی،داده بود.هربار که میآمد نقشه پلیدی در سر داشت.طرح اعدامهای مصنوعی فکر خودش بود. هر چند وقت یکبار یکی از اسرا را بیرون کمپ میبرد، کنار دیوار قرار میداد و یا به پایه برق و ستون پرچم عراق میبست،چند نظامی با اسلحه میآمدند و به اسیر میگفتند قرار است اعدام شوی.یک بار این بلا را به سر من هم آورد.آن روز وقتی بهم گفت: «دستور صدام است که نیروهای واحد اطلاعات و عملیات رو اعدام کنیم.» واقعا باورم شده بود که اعدام میشوم!
وقتی موضوع این مسابقه مطرح شد،بچهها اعتراض کردند. مقاومت و غیرت بچهها، عراقیها را عصبانی کرد. ولید و ماجد به خشونت متوسل شدند.بچهها حاضر نشدند در مسابقه شرکت کنند.عکس امام دست حامد بود.عکس را روی کارتن چسبانده بودند.ولید به من پیله کرده بود که در این مسابقات شرکت کنم.به ولید گفتم: «تو خط مقدم به خاطر اینکه حاضر نشدم به امامم توهین کنم، با اینکه پایم قطع بود و فقط به یه تکه پوست و رگ وصل بود، افسر شما دو گلوله به هردو پایم شلیک کرد، تو میگی به طرف عکس رهبرم نشانهگیری کنم؟! به خدا اگه بمیرم این کار رو نمیکنم.»گفت: «پس باید سر خودتو به جای عکس خمینی نشانهگیری کرد.» گفتم: «سر من فدای یه تار موی امام.» اینجا بود که با کابل و لگد به افتاد به جانم.
بعد از اینکه با مقاومت بچهها مواجه شدند یک قدم عقبنشینی کردند و تصمیم گرفتند خودشان در این مسابقه شرکت کنند.
داشتم وارد بازداشتگاه میشم که یکدفعه به زمین افتادم.از درد آرنجم، چشمانم سیاهی رفت.سر چرخاندم ببینم چه کسی عصایم را از زیر بغلم کشید.حامد بود. او در حالی که عاصبم کابلش شده بود، با فحش و ناسزا به سر و کمر اسرا میکوبید و از بچهها میخواست صف توالت را خلوت کنند.وقتی میدیدم حامد با عصایم به بچهها میکوبد، سختم بود.
دست نوشته ها و اطلاعات مهمی در عصایم جاسازی کرده بودم. آنها را درآوردم و لابهلای متکای ابری جاسازی کردم و به اتاق سرنگهبان رفتم.سعد آنجا بود.به سعد گفتم: «حامد با این عصا بچهها رو میزنه، حقیقتش رو بخواید من عصایی رو که شما باهاش بچهها رو میزنین، نمیخوامش.من از دوستانم خجالت میکشم با این عصا راه برم!»
- اگه خجالت میکشی باهاش راه نرو!
- باهاش راه نمیرم، پا ندارم دست که دارم!
عصایم را با ناراحتی زمین گذاشتم و نشسته با کمک دستهایم از اتاق سرنگهبان بیرون آمدم.یک لنگه دمپاییام کفش دست چپم بود.با اینکه زندگی در شلوغی بدون عصا برایم سخت بود، اما راضی بودم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊