سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_هفتاد_و_نهم
💢مرگ در غربت با امراض معمولی
همه عوامل، از وضعیت وخیم بهداشتی تا تغذیه نامناسب و عدم رسیدگی پزشکی و نبودن دارو، دس به دست هم داده بود تا بچه ها در معرض انواع بیماریها و امراض گوارشی و پوستی قرار بگیرن.
یکی از مشکلات همیشگی اسرا مرض اسهال بود که اکثرا بخاطر ضعیفی بدن ، هوای سرد زمستان و چربی گوشتای یخ زده آبگوشت شام بود که بوی مشمئز کننده ای داشت و بعلت شدت گرسنگی ناچار بودیم بخوریم. همین باعث میشد بچه ها خیلی دچار اسهال بشن. با ادامه پیدا کردن این بیماری ، آب بدن تحلیل می رفت و بدن روزبروز ضعیفتر میشد و بعد از چن روز تبدیل میشد به اسهال خونی. فرد بیمار در کمتر از یه ماه پوست و استخون میشد و در نهایت جان میداد.
خیلی کم پیش میومد که قرص اسهال در اختیار بچه ها قرار بدن و یا حتی بعد از تبدیل شدن به اسهال خونی به بیمارستان ببرن و بستری کنن. در دو سال اول که شرایط بهداشتی بدتر بود و حموم و شوینده ها خیلی کم بود، تعداد زیادی از اسرای مظلوم قربانی این بیماری شدند و پیکر اونا در قبرستان اسرا دفن می شد.
تنها راه درمان ما این بود که تفاله های چای رو خشک می کردیم و به بیماران اسهالی می دادیم و تا اندازه ای مفید بود ، اینم برای مراحل اولیه تاثیر داشت ولی وقتی تبدیل می شد به اسهال خونی دیگه هم بیمار روحیه شو از دست می داد و هم بقیه قطع امید می کردن و این سرنوشت در انتظار همه ما بود و بعضیا ناامیدانه می گفتن کم کم همه ما همینجوری مبتلا می شیم و پامون به ایران نمیرسه و همینجا دفنمون می کنن.
عدهای هم معمولا دعوت به صبر و توکل بر خدا می کردند و سعی می کردن نزارن بچه ها روحیه شون رو از دست بِدن و نا امید بشن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_هشتادم
💢سیلی درمانی
هفته های اولی بود که من در آسایشگاه ۵ از بند دو قرار داشتم و بعضی روزا میومدن و می گفتن کسایی که زخمی اند بلند بشن. سهمیه فقط دو نفر برای هر آسایشگاه بود. زخمام عفونت کرده بود و خصوصا انگشت سبابه پای چپم که دو تکه شده بود و بشدت ورم کرده و سیاه شده بود، ولی در عین حال چون زخمیای بدحالتر از من زیاد بود بلند نمیشدم و ترجیح می دادیم کسانی که بیشتر در معرض خطرند رو ببرن و پانسمان کنن. تا اینکه بشدت احساس خطر کردم و اوضاعم حتی برای بعضی از نگهبانای عراقی هم رقت انگیز شده بود.
بعد از چند هفته، یه روز اومدن برای بردن دو نفر به بهداری. به خودم اجازه دادم که بلند شم و برای اولین بار پانسمان بشم. یه نگهبان قوی هیکل و سیاه چهره همراه بهیار بود. از قبل با ارشد آسایشگاه هماهنگ کرده بودم که امروز من برم. وقتی اومدن منم بلند شدم. نگهبان با اشاره گفت که چته و منم زخم رو نشون دادم که وضع فجیعی پیدا کرده بود. نگاهی به من کرد و گفت تَعال. خوشحال شدم که بالاخره بعد از مدتها زخمم ضد عفونی میشه و پانسمان میکنن ، اما تا نزدیک شدم آنچنان با سیلی به صورتم کوبید که بی اختیار از پشت به زمین افتادم و سرم گیج رفت و تازه متوجه شدم که از نظر اونا اینجور زخما ارزش پانسمان نداره و من خیلی پرتوقع بودم که بلند شدم. هیچی دیگه، با صورت کبود و سر گیج رفته برگشتم سر جام.
دو ماهی گرفتار این مسئله بودم تا اینکه بالاخره یه روز نوبت به من رسید و منو برای معالجه به بهداری بردن. خوشحال بودم که حداقل آرزو به دل نموندم و پام به بهداری وا شد. بعد از یه معاینه مختصر، یکی از بهیارها اشاره کرد و قاشقک طبی رو آوردن. بی انصافا هر کسی رو که اونجا می بردن اونم بعد از هفت خان رستمی که باید طی میکرد و ماها منتظر می موند ، بدون استفاده از هر گونه داروی بی حسی به جونش میفتادن و زخمای عفونی شده رو با قاشقک می تراشیدند. در کمال بی رحمی با قاشقک تیغ دار ابتدا زخمای روی ساق پام و بعد انگشتم رو تراشید و اون روز شکنجه ای شدم که برای همیشه فکر و خیال رفتن به بهداری رو از سرم بیرون کردم. خون از زخمام فواره میزد و هر چه التماس میکردم که تمومش کنه و منو به حال خودم رها کنه فایده ای نداشت.
نمیدونم از روی دلسوزی اینکارو می کرد و واقعا امکانات نداشت یا از این کار لذت میبرد و به بهانه معالجه، اسرا رو شکنجه میکرد!، اما به هر حال اون معالجه که البته هیچ نتیجه ای هم برام نداشت برام بسیار زجرآور تموم شد و نهایتا مقداری ساولون رو زخما ریخت و باندپیچی کرد و لنگان لنگان و به شدت پشیمون به آسایشگاه برگشتم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_شصت_و_پنجمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 9 📿 11 📿12 📿 13 📿 14 📿 15 📿 16 📿 18 📿 19 📿 20 📿 25 📿 26 📿 27 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_606_061)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊🕊
قصہی معراج سیمرغ راز بود
قصد او از زندگے پـرواز بود
لحظہی پـايـان او آغــاز بـود
مرگ او خود آخرين پرواز بود
امروز 15 آذرماه مصادف با سالروز شهادت خلبان شهید احمد کشوری و «روز هوانیروز» در سال 1359 است.
«احمد کشوری» افتخار اسلام و هوانیروز است و به وسیله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارتشی نمونه لقب گرفته است. از شجاعت پدرش همین بس که رئیس ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال بوده و با سردمداران زر و زور مبارزه میکرد و در آخر مجبور به استعفا شد و سپس به کشاورزی پرداخت و از قدرت روحی مادرش چه چیز بالاتر از این که در هنگام دفن پسرش در حالی که عکس او را میبوسید و پرچم جمهوری اسلامی را که به دست خودش دوخته بود، بر سر مزار او میآویخت و فریاد میزد: احسنت، پسرم،احسنت پسرم.
#شهید_خلبان_احمد_کشوری
#سالـروز_شهـادت 🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ڪلیپ
مصاحبه تلوزیونی شهید احمد کشوری و جمعی از همرزمان.
#سالروز_شهادت
#شهید_خلبان_احمد_کشوری🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_هشتاد_و_یکم
💢۱۴شبانه روز عطش
برخورد خشن اون عراقی با من و بعدش این معالجه کذایی باعث شد که من رفتن به بهداری و معالجه شدن دوباره رو فراموش کنم و دست به معالجه خودم بزنم. چون هر آن احتمال داشت عفونت ها کم کم به بالاتر سرایت کنه و منجر به ازدست دادن پای چپ و حتی جونم بشه .لذا باید فکری میکردم که از این وضع خلاص بشم. فکری تو ذهنم جرقه زد و همون رو بکار بستم. در جبهه شنیده بودم که با خوردن آب خون رقیق میشه و خونریزی میکنه. پس نتیجه گرفتم که با چند روز آب نخوردن و تحمل تشنگی احتمال داره که زخما خشک بشن و از شر این همه عفونت و درد و رنج خلاص بشم. در حالی که نمی دونستم اصلا این کار فایده ای داره یا نه ، ولی به هر حال تنها کاری بود که برای معالجه خودم می تونستم انجام بدم. تصمیم قاطع گرفتم که تا خشک شدن کامل زخما از نوشیدن آب خودداری کنم و اینکار سخت رو اغاز کردم. ده روز اول از نوشیدن آب و چای خودداری کردم و حتی یه قطره آب نخوردم ولی صبحانه یه شوربای رقیق و آبدار بود به اندازه یک سوم لیوان اون رو با نصف صمون میخوردم. گر چه احساس میکردم که مقداری بهبودی حاصل شده ، ولی هنوز کاملا خشک نشده بودند. این بود که در تصمیمی سخت همان مقدار شوربا را هم قطع کردم و برای چهار روز دیگه هیچگونه رطوبتی وارد بدن من نشد و فقط صمون و غذاهای خشک میخوردم. دیگه چشمام تار و سرم گیج می رفت و زبونم تو دهنم مثل یه تکه چوب خشک شده بود. به روز چهاردهم از آب نخوردن و روز چهارم از قطع شوربا رسیده بودم. ضعف بر تمام بدنم حاکم شده بود و کتکهای گاه و بیگاه بعثیها مزید بر علت شده بود.
روز چهاردهم احساس کردم کارم ساخته اس و دارم جون میدم. چه باید میکردم. آیا بعد از دو هفته بی آبی تسلیم مرگ بشم یا دوباره نوشیدن آب رو شروع کنم و همان آش و کاسه زخم و جراحت و درد کشیدنها. نگاهی به زخما کردم که ظاهرا هیچ جراحتی اظراف اونا دیده نمی شد و پوسته ای ضخیم و خشک روی اونا قرار گرفته بود. با چشمان نگران ولی در عین حال امیدوار، ابتدا دست بردم زیر لایه خشک روی ساق پام و اونو با ناخن رو به بالا فشار دادم در کمال ناباوری لایه ضخیم جدا شد و مثل تکه پوست درخت افتاد زمین و دیدم جای زخم روی ساق پام کاملا خشک شده. برق خوشحالی تو چشمام زده شد و با امیدواری بیشتر دستم رو زیر پوسته زخم انگشتم بردم اونم جدا شد و با لطف و عنایت خدا کاملا خوب شده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
وضعیت تغذیه در اردوگاه🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_هشتاد_و_دوم
💢وضعیت تغذیه در اردوگاه
ماهای آغازین اسارت در اردوگاه ۱۱ خبری از صبحانه نبود و تنها ناهار و شام داشتیم و بعد از چن ماه صبحانه هم اضافه شد. نوع غذا در تمامی ۴۴ ماه اسارت یکسان بود و هیچ تنوعی نداشت. فقط گاهی کم و زیاد می شد. کیفیت هم تو ماه رمضان ها کمی بهتر شد.
صبحانه بصورت ثابت، همون شوربای معروف عراقیا بود که در اردوگاه یازده به هر اسیر گاهی یک سوم لیوان و حداکثر نصف لیوان با یه دونه صمون می دادن.
جیره ناهار مقداری برنج بود، در حد یک چهارم تا یک سوم یه بشقاب معمولی با نوعی خورش ساده شامل خورش پیاز، بادمجان، گوجه، گل کلم، کرفس. تمامی انواع خورش فقط آب بود و نمک و گاهی کمی رب گوجه و یه نوع از مواد بالا. وقتی می گیم خورش گل کلم یعنی آب و نمک و کمی رب و کمی گل گلم . بعضی وقتا می گفتن رب گوجه نیست و آشپزها یکی از اون سبزیجات را با کمی نمک میجوشوندن و به خورد ما میدادن. وعده شام هم همیشه آبگوشت بود و فقط شبای جمعه بجای آبگوشت خورش لوبیا بود. آبگوشت هم با گوشت یخی پخت میشد و حداکثر گوشتی که به هر اسیر می رسید به اندازه یک تا دو بند انگشت بود.
گوشت ها آنقدر مونده بود که بوی بسیار نامطبوعی میداد و علیرغم گرسنگی شدید بسختی می تونستیم بخوریم و حتی تعدادی اصلا نمی خوردن و سهمشون رو به افراد دیگه میدادن. شام رو هم دو سه ساعت مونده به غروب میدادن و وقت خوردن کاملا سرد بود و یه لایه چربی روی غذا خشک شده بود. همین آبگوشت عامل بسیاری از بیماریها شده بود و گاهی هم بندرت مرغ می دادن.
به هر آسایشگاه ۱۲۰ نفره دو تا دو نیم مرغ داده می شد و اون روز، روزِ سخت مقسمین غذا بود که چطور یه دونه مرغ رو بین چهل تا پنجاه نفر تقسیم کنن. حتی استخونا رو هم دور نمینداختیم و تا جایی که مقدور بود می جویدیم و می خوردیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_شصت_و_پنجمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 9 📿 11 📿12 📿 13 📿 14 📿 15 📿 20 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_606_061)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊🕊
🔸️ دوباره برایمان خواب دیده اند!
👈 جماعت غربگرا دوباره برایمان خواب دیده اند اما این بار خوابشان را آشفته میکنیم💪
🔹️ از تکنیکهای اقناع رسانه ای #تکنیک_تکرار و #تکنیک_نماد است بدین معنا که نمادی را مشخص و بصورت مکرر در رسانه ها به نمایش در می آورند؛ نمونه های بسیاری هم در این حوزه وجود دارد مانند رنگ سبز، بنفش، کلید، ✌ و... این بار نیز با میخواهند در قدم اول با #شال_سفید شروع به نماد سازی کنند تا بتوانند در انتخابات ۹۸ به پیروزی برسند.
🔸️ البته این تنها تکنیک اقناع رسانه ای جریان غربگرا برای انتخابات نیست و هنوز مانده تا پلنهای رسانه ایشان را برای اقناع افکار عمومی رونمایی کنند
#سواد_رسانهای
#انتخابات98
#انتخاب_اصلح
#سیداحمدرضوی
iD ➠ @sangarshohada🕊
سنگرشهدا
🔸️ دوباره برایمان خواب دیده اند! 👈 جماعت غربگرا دوباره برایمان خواب دیده اند اما این بار خوابشان ر
این تحلیلِ استادِ سوادِ رسانه هست 👆بنظرم معتبر تر وقابل قبول تره
⁉️ راستی این #شال_سفید همان شال سفید سر چوب #دختران_خیابان_انقلاب نیست !!!؟؟
#خاطرات_شهید
در خواستگاری از شغلش گفت و از سختی هایی که ممکن است به جهت شغلش داشته باشیم، و مهمترین چیزی که گفت این بود که دوست دارم همسر آینده من راضی و راز دار باشد، اگر گاهی نان شب نداشتیم بخوریم، کسی نباید بفهمد و اگر برایمان مائده آسمانی از آسمان آمد هم کسی نباید بداند و باید به آن چیزهایی که داریم راضی باشیم و همیشه شکر گذار...
بعد از صحبتهایش فهمیدم که معرفتش خیلی بیشتر از آن چیزی هست که همیشه از خدا میخواستم. مهریه ام ۱۱۴ سکه و یک جلد قرآن کریم بود. روح الله خوش اخلاق و شوخ طبع بودند، دائم الوضو و دائم الذکر بودند، شبها قبل از خواب سوره واقعه میخواندند و صبح ها دعای عهد ایشان ترک نمیشد، به نماز اول وقت و جماعت و به نماز جمعه اهمیت زیادی میدادند، عاشق و مطیع امر رهبری بودند.
یکی از چیزهایی که خیلی بدش میآمد غیبت کردن بود، روی چشم و هم چشمی و سنتهای غلط حساس بود، اگر مهمانی میرفتیم که چند نوع غذا داشتند، ناراحت میشد و میگفتند: با یک نوع غذا هم سیر میشدیم. وقتی چیزی میخرید توجه میکرد که فروشنده فرد مومن و حلال خور باشد، از فروشنده بیحجاب خرید نمیکرد، هر چند ارزانتر هم میفروخت، در مورد خمس خیلی دقت داشت، تاریخ خمسی مشخص داشت ؛ وقتی به کسی قرض میداد سعی میکرد کسی متوجه نشود، حتی من.
زندگی نامه شهدا را میخواند و دوست داشت خودش و زندگیش را شبیه شهدا بکند، هر وقت شهیدی می آوردند، دوست داشت باهم و همراه محمد رسول در مراسمات شرکت کنیم، و به شوخی میگفتند: دفعه بعدی دیگه نوبت من هست که بروم.
#شهید_روحالله_صحرایی🌷
#سالروز_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
وضعیت تغذیه در اردوگاه🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت هشتاد و سوم:
چرا دزدی کردی؟
معمولا یکی دو ساعت به غروب مونده سهمیه صمون روزانه تقسیم می شد. هر آسایشگاه دو سه نفر مسئول تحویل گرفتن صمون بودند. ماشین صمون که میومد، مسئولِ صمون ها میرفتن و با پتو سهمیه رو تحویل می گرفتن و وقتی که زمان هواخوری تموم می شد، مقسمین با عدالت کامل بین بچه ها تقسیم می کردن.
اوایل سهمیه روزانه یه صمون و نصف بود. بعد از چند ماه شد دو تا که یکی را صبحانه می خوردیم و یکی رو شام.
یه روز تو آسایشگاه پنج یکی از بچه ها یه دونه صمون کمتر گرفته بود و چون شدیدا گرسنه بودیم به مسئول آسایشگاه گفت که یکی کمتر به من رسیده و اونم که یه آدم مسئله دار بنام بهروز بود و با عراقیا همکاری می کرد سریع بلند شد و گفت کی صمون ایشون رو دزدیده؟ هر چه می گفتیم آقا بهروز کسی اینجا دزد نیست و ما از سهمیه خودمون به ایشون میدیم و حتی اون کسی که صمون کمتر بهش رسیده بود صرفنظر کرد و می گفت ایرادی نداره، اما ارشد آسایشگاه ول کن نبود و برای خودشیرینی کردن تصمیم گرفت به عراقیا گزارش بده.
بعثیا دنبال همین سوژه ها بودن که با اینجور بهانه ها بچه ها رو درهم بکوبن، خیلی تلاش کردیم که منصرف بشه، ولی نشد و آخرش کار خودشو کرد و جون بچه ها رو به خطر انداخت و از طرفی بحث آبرو و حیثیت جماعت ایرانی در میان بود. چند نفر درجه دار و سرباز بعثی ریختن تو آسایشگاه و فرمانده عراقی اعلام کرد یا دزد بلند بشه و به گناهش اعتراف کنه یا همه رو مجازات می کنیم. معمولاً در اینجور مواقع هم مجازات اینجوری بود که همه را به ستون پنج داخل آسایشگاه به صف می کردن و فرمان سر پایین صادر میشد و از اول صف تا آخر همه رو از یکی تا هر چند تایی که دوست داشتن با کابل میزدن. آش نخورده و دهن سوخته! انگ دزدی برای بچه بسیجیایی که در اوج گرسنگی با ایثار و از خودگذشتگی از همون یه ذرّه نون و غذاشون به مجروحا و مریضا می دادن خیلی سخت تر از کابل و شکنجه جسمی بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت هشتاد و چهارم:
دزد منم!
با چه زبونی به این زبون نفهما باید حالی می کردیم که قضیه دزدی در بین نبوده و ارشد آسایشگاه برای خودشیرینی این کارو کرده. مگه حالیشون حالیشون بود و می فهمیدن؟! چکار باید می کردیم. یه بار دیگه تهدید تکرار شد و کسی بلند نشد.
بار سوم فرمانده اعلام کرد که اگه دزد بلند بشه و به گناهش اعتراف کنه در امانه و بخشیده میشه. فقط میخایم شناسایی و رسوا بشه و دیگه این کار رو تکرار نکنه. در کمال تعجب و ناباوری دیدیم یکی از بسیجی ها بلند شد و گفت من برداشتم. فرمانده گفت چرا گفت گرسنم بود و عذرخواهی کرد و قول داد فردا جبران کنه و صمونشو به اون آقا بده. دهان همه از تعجب باز شده بود. بهروز همون ارشد آسایشگاه با دمِش گردو می شکست و با قیافه ای حق به جانب می گفت دیدید دزدی در کار بود. یه عده هم باورشون شد اون بنده خدا دزدی کرده. اما اکثرا می دونستیم اون بزرگوار از آبرو و حیثیت خودش گذشت و انگ دزدی رو به جون خرید که بچه های بیگناه شکنجه نشن و بیهوده زیر ضربات کشنده کابل ها قرار نگیرن.
اون روز فرمانده عراقی بخاطر آبروی خودش که امان داده بود کاری به اون عزیز نداشت و مجازاتش نکردن، ولی همه ما و هم خود اون مرد بزرگ می دونستیم که عراقیا اونو ول نمی کنن و یه روزی تاوان سختی خواهد داد. چن روز بعد که به بهانه ای ریخته بودن داخل آسایشگاه و بعضیا رو می زدن ، ایشون رو بیرون کشیدنو اونقدر زدند که بیحال گوشه آسایشگاه افتاد. از این دست از خودگذشتگی ها و ایثارها کم نبود و بارها و بارها شاهد چنین از خودگذشتگی هایی بودیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_شصت_و_پنجمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 9 📿 11 📿12 📿 13 📿 14 📿 15 📿 20 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_606_061)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊🕊